ساکن شهرضا هستم. سال ۱۳۶۱ در عملیات محرم، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به گردنم، جانباز ضایعهٔ نخاعی و ویلچر نشین شدم. راضی هستم به رضای حضرت دوست، که هر چه بر سر ما میرود، ارادت اوست. در کنار همسری فداکار و فرزندی صالح زندگی میکنم و تا آخر عمر مدیون زحمات ایشان هستم. دستهایم اندکی حس و حرکت دارد، نوشتههایم را تنها با یک انگشت تایپ میکنم. پایبند به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و ارزشهای آن هستم، چون با شناخت کامل برای ماندگاریاش سلامتیام را تقدیم کردهام. وجود سلائق مختلف سیاسی را به خاطر پویایی نظام و حفظ منافع ملی کشورم، لازم میدانم و البته حاضر نیستم به خاطر دنیای دیگران به دینم چوب حراج بزنم.
به گزارش «تابناک»، آنچه خوانده شد و در زیر میخوانید، دستنوشتههای جانبازی است که به تأسی از علمدار کربلا حضرت ابوالفضل العباس (ع) پا در رکاب حضرت روح الله گذاشت و پس از اینکه بر صندلی آسمانیاش نشست با قلم خود نیز به دفاع از ارزشهایش پرداخت و در این روز که به روز جانباز نامگذاری شده است آن را برایتان منتشر مینماییم؛ باشد که گوشهای از رنجهای جانبازان و خانوادههایشان را که هیچگاه بر زبان نمیآورند بازگویی نماییم.
«یکی از دانشمندان غربی میگوید: هر جا مردی را دیدید که در زندگیاش موفق است، بگردید اطراف او حتما زن موفقی را خواهید یافت. این باور، در مورد همسران جانبازان کاملا صدق میکند. مطمئن باشید اگر این پروانگان صمیم (پروانگان صمیم واژهای است که بنیاد، همسران جانباز را با این نام خطاب میکند) نبودند، که گرد شمع وجود جانبازان بگردند و نیازهای آنان را مرتفع کنند، هرگز جانبازان زندگی عادی و آرامی نداشتند. یک همسر جانباز هم پرستار است، هم کلیهٔ کارهای منزل بر عهدهٔ اوست.
من معتقدم اینها را باید جانباز و ایثارگر واقعی نامید، چون اینها وضعیت جسمی و روحی جانبازها را دیدهاند و با آگاهی کامل از مشکلات روحی وجسمی جانباز و با چشمانی باز، زندگی با او را انتخاب کردهاند. در صورتی که ما جانبازان، اگر مطمئن بودیم با شرکت در دفاع مقدس، قطع نخاع یا قطع عضو میشویم، شاید از حضور در جبهه امتناع میورزیدیم (عرض کردم شاید). البته با طرح این نظر خدای ناکرده، نمیخواهم ارزش رشادتهای جانبازان را زیر سؤال ببرم، من کوچکتر از همهٔ عزیزان جانباز هستم و دست تک تک آنها را میبوسم، اما میخواهم با این دلنوشتهها، ایثار، از خودگذشتگی و عظمت کار همسران جانباز را به اثبات برسانم.
همسران جانباز، خواه سالم باشند یا بیمار، باید همیشه پرستاری جانباز را عهده دار باشند و تا آنجایی که من اطلاع دارم اکثرشان به دلیل کار طاقت فرسا، مبتلا به کمردرد و زانو درد شدهاند؛ اما با این اوصاف هم، از وظایفی که عهدهدار شدهاند و زحماتی که بر دوش گرفتهاند، چیزی کم نمیشود، چه بسا مجبور باشند، تا صبح بر بالین بیمارشان بیدار بمانند. یا مجبور شوند چندین بار از خواب بیدار شوند و به کارهای همسرشان رسیدگی کنند.
کارهایی که همسر یک فرد قطع نخاع در طول شبانه روز باید انجام بدهد، بعضی اوقات طاقت فرساست و از عهدهاش خارج است، اما او ناچار است به این کارهای سخت تن دهد. چون بیتوجهی او، سبب میشود جانباز آسیب ببیند. به عنوان مثال جانبازی که از گردن قطع نخاع است و برای تخلیهٔ مثانهاش مجبور است، روزی ۵ یا ۶ دفعه سوند بزند. به نظر شما اگر یک بار همسرش نتواند به او سوند بزند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و با توجه به اینکه، یک انسان قطع نخاع، کنترل ادرار و مدفوع ندارد، اگر همسرش نتواند به موقع او را به دستشویی و حمام ببرد چه اتفاقی میافتد؟
بگذارید کمی واضحتر بگویم، من بیشتر شبها به خاطر پر شدن مثانهام از خواب بیدار میشوم، همسرم را صدا میزنم تا به من سوند بزند، وضعیت من به گونهای است که وقتی مثانهام پر شد، حتی یک قطرهٔ ادرار هم نمیآید. ادرار، فقط وفقط، با زدن سوند خارج میشود. (بارها از خدا خواستهام ای کاش من هم مثل اکثر افراد قطع نخاع دیگر دچار بیاختیاری ادرار بودم و نیازی به سوند زدن نداشتم). بیچاره همسرم با چشمانی پر از خواب، از اتاق بیرون میرود، من چند دقیقه صبر میکنم، اما از آمدنش خبری نمیشود با شرمندگی دوباره او را صدا میزنم، متوجه میشوم از شدت خواب آلودگی رفته داخل هال و روی کاناپه نشسته و خوابش برده، معذرت خواهی میکند، و سوند را میآورد، و کارش را انجام میدهد، البته معذرت خواهی او بیشتر مرا شرمنده میکند.
این نمونه، مشتی از خروار است. من مطمئنم جانبازان و معلولانی که وضعیتشان از من بدتر است، همسرانشان بیشتر زجر میکشند. مثلا همسر و فرزندان یک جانباز شیمیایی همیشه باید مرتب، صدای سرفههای عزیزشان را تحمل کنند. تصور کنید خانوادهٔ محترم یک جانباز اعصاب و روان در چه وضعیتی هستند؟ همینطور جانبازان قطع نخاعی که سالهاست زخم بستر دارند، یا جانباز نابینا و قطع عضو و... و
این عین جملهٔ همسر یک جانباز شیمیایی است، که همسرش پس از سالها مشکلات ریوی و سرفههای فراوان و تحمل درد و رنج فراوان، به شهادت میرسد: شبها گوشم را میگذاشتم روی سینهاش، ببینم ضربان قلب دارد؟، آرام دستم را میگذاشتم بر روی نبضش، حتی آینه میگذاشتم جلوی بینیاش، تا ببینم نفس میکشند و شیشه آینه بخار میکند یا نه!
یکی دیگر از اعتقادات من این است که اجر و پاداش مادران جانبازی که فرزند دلبندشان به دلیل مشکلات فراوان روحی و جسمی، نتوانسته ازدواج کند، یا ازدواج ناموفقی داشتهاند، بیشتر از همسران جانباز است، چون همسر یک جانباز از نیروی جوانی برخوردار است اما مادر یک جانباز، با کهولت سنی که دارد و نیازی که خودش به یک مراقب دارد، واقعا پرستاری برایش مشکل است.
و اعتقاد دیگرم، دربارهٔ همسران افرادی است که سالم بودهاند و بر اثر حادثهٔ تصادف یا حادثهٔ دیگری قطع نخاع شدهاند. اجر این افراد اگر بیشتر از همسران جانباز نباشد، کمتر نیست. دوستی دارم که دو سال بعد از ازدواجشان، بر اثر سانحهٔ تصادف از گردن قطع نخاع شده، همسر مهربان و مادر بزرگوارش از او در منزل پرستاری میکنند. به نظر شما این همسر و این مادر چقدر نزد خداوند مأجور هستند؟ روزی همسرم به خانم ایشان گفته بود من خودم پرستاری یک انسان قطع نخاع را انتخاب کردم، ولی شما را خدا برای پرستاری از یک قطع نخاع انتخاب کرد.
پی نوشت
خدایا تو شاهد باش من این مطالب را به خاطر تنویر افکار کسانی نوشتم که بدانند این انقلاب به این سادگی به دستشان نرسیده. بعضی اوقات افرادی به خاطر ناآگاهی، یا عدم شناخت از یک جانباز و دردهایی که او و خانوادهاش متحمل میشوند، حرفهای نیشداری به آنان میزنند، که باعث رنجش آنان میشوند، به این دلیل نوشتم که این عزیزان ناآگاه شناخت و احتمالا انصاف پیدا کنند و نمیخواهم هیچ منتی بر کسی بگذارم، یا با احساسات کسی بازی کنم. یا ترحم دیگران را برانگیزانم.
خدایا قصد من از نوشتن این جملات تجلیل از خدمات کسانی است که چون شمع میسوزند و تحلیل میروند و با سوختن خود چراغ خانهٔ جانبازان را روشن نگه میدارند. اجرشان با سرور و سالار شهیدان».
منبع : برگرفته از وبلاگ جانباز رمضانعلی کاوسی