وقتی در يکی از سالن های سينما آزادی نشسته ای و 'درباره الی' را تماشا می کنی انگار حالا حالاها توان داری که همانطور که نشسته ای، همانجا بنشينی و فيلم را ببينی. در اين کار مجموعه ای از قوی ترين بازيگران سينمای ايران گرد هم آمده اند تا با بازی های بسيار طبيعی در فضای گرم و صميمی فيلم، ما را نزديک به دو ساعت با خود همراه کنند.
کارگردانی اصغر فرهادی آنقدر درجه يک و عالی بود که اگر هم ضعفی در فيلمنامه وجود داشت با به تصوير کشيدن زيبای صحنه ها اجازه نمايان شدن پيدا نکرده بود. سرعت تغيير صحنه ها، تعداد زياد نماها، و پر بودن هر صحنه از اکشن ها ، ری اکشن ها، توی هم و طبيعی حرف زدن بازيگرها در مجموع ريتمی به فيلم داده که مخاطب فرصت فکر کردن روی نکات ريز را پيدا نمی کند.
اين را در مقايسه با بعضی فيلم هایی می گويم که برای مثال همه کاراکتر ها ساکت هستند تا يک نفر ديالوگش را بگويد و تمام شود و بعد نفر بعدی ديالوگ معمولاً طولانی اش را شروع کند و در حين صحبت هر يک از کاراکترها، ساير افرادی که در صحنه حضور دارند يک گوشه ايستاده يا نشسته اند تا ديالوگ بقيه گفته شود. و اين برای مخاطبی که در عصر سرعت زندگی می کند یک اتلاف وقت واقعی به شمار می رود. اما فرهادی معلوم است که برای نما به نمای فیلمش زمان گذاشته است.
در هر سکانس هر تعداد بازيگری که حضور دارند زنده اند. يا ديالوگ دارند و يا ری اکشن های معنا دار از خود نشان می دهند. در واقع هر آنچه سر صحنه است حقيقتاً جزء جدايی ناپذیری از ميزانسن است. تا قبل از ورود صابر ابر (به رغم بازی بی نظيرش) اين فيلم ازآن فيلم هايی است که آدم دوست دارد تمام نشود، و وقتی فيلم تمام می شود واقعاً از ته دل دوست داری از صميم قلب به خاطر اين اثر از همه عوامل فيلم تشکّر کنی.
اولين حرفی که درباره فيلم می توان زد اين است که فيلم يک داستان ساده در ژانر حادثه ای- اجتماعی بود. يکی از آن قصه های تکراری هاليوود که در آن چند زوج جوان، سرمست و خوشحال راه می افتند تا به يک سفر بروند وبنا به دلايلی به خانه ای متروک يا نقطه ای دوردست کشيده می شوند و در آنجا عموماً ما منتظر يک سری وقايع ترسناک هستيم. در فيلم فرهادی امّا خبری از ترس نبود، به جای آن بيشتر نگرانی های بعد از وقوع حادثه بود که گريبان گير تماشاگر و خود بازيگران بود.
درباره الی حتّی تمرکزش بر روی مسائلی چون روابط بين انسان ها و يا مسائل و مشکلات زنان هم نبود. هر چند با دقت در فيلم می توان نکاتی را در اين خصوص پيدا کرده و آنها را بررسی کرد. درباره الی حتّی داستان سپيده هم نبود که نقشی محوری در فيلم بازی می کرد . سپيده ای که در انتهای فيلم مثل چرخ های ماشين در گل مانده بود و شايد ابتدای يک الی ديگر بود، امّا درباره الی فقط و فقط درباره الی بود.
شايد تمام ماجرای الی (ترانه عليدوستی) را بتوان خلاصه کرد در اين جمله احمد (شهاب حسينی) به نقل از همسر آلمانی اش که يک روز صبح به او گفته بود: "احمد! يک پايان تلخ بهتر از يک تلخی بی پايان است." و تنها در اين جمله گذراست که اشاره ای کوتاه به شخصيت الی می شود. شخصيتی که تا پايان فيلم برای ما و همسفرانش ناشناخته باقی می ماند و نامزدش (صابر ابر) که تنها کسی است که می تواند در شناخت الی به ما کمک کند به ما پشت می کند و می رود.
اسم مبهم الی خود بيانگر ناشناخته بودن و ناشناخته ماندن او و افرادی مانند اوست. افرادی که هيچ وقت به خود زحمت نمی دهيم آنها را بشناسيم، و با اينکه هيچ وقت آنها را نشناخته ايم از لکّه دار کردن آبروی آنها هم ابايی نداريم.
انگار در پايان فيلم نويسنده و کارگردان به ما می گويد که ما درباره الی هيچ نمی دانيم و فقط اگر زيرک باشيم در می يابيم که پايان تلخ الی تنها چاره او برای پايان دادن به يک تلخی بی پايان بوده است. و خود اين پايان تلخ هنوز درباره الی خيلی روشن نيست. چون ما هنوز هم نمی دانيم که الی بعد از بادبادک بازی کودکانه اش به خاطر آرش رفت يا به تصميم خودش.؟!
يکی ديگر از مفاهيمی که منتقدان کمابيش به آن اشاره کرده اند مسأله راست و دروغ بود. اين در حاليست که در اين فيلم همه چيز از يک دروغ شروع نشد بلکه همه چيز از نگفتن آغاز شد. اينکه سپيده از ابتدا به هيچ کس چيزی درباره الی نگفت. و اينکه در پايان وقتی سپيده می خواست در باره الی چيزی بگويد نامزد الی به سپيده اجازه حرف زدن نداد. يعنی با اينکه هيچ دروغی در مورد مسائل مهم و حياتی گفته نشد امّا سکوت در زمانی که بايد حرفی در دفاع از آبروی الی گفته می شد همه چيز را خراب کرد.
روی هم رفته درباره الی فيلمی بود که از نظر تکنيکی و هنری کم و کاستی که به چشم بيايد نداشت. ساخت فيلم آنقدر زيبا و طبيعی بود که فکر می کردی خودت در کنار مسافران فيلم حاضری. کنار جاده روی زير اندازشان نشسته ای و در گوشه ای از سفره ای که جا برای الی تنگ است تو هم حضور داری.
با اینحال توقع من از چنين فيلم خوش ساختی اين بود که در پايان فيلم بيشتر نصيبم شود.
اينکه مجبور نباشم در ذهنم دنبال پيام هايی باشم که می توانم از اين فيلم دريافت کرده باشم. من با حرف همسر آلمانی احمد به شدّت مخالفم. حرفی که الی به آن فکر کرد و با مفهوم آن موافقت کرد و يک پايان تلخ را به يک تلخی بی پايان ترجيح داد. به نظر من يک پايان تلخ يک پايان است، ولی در يک زندگی تلخ هميشه می توان اميدوار بود که روزی اوضاع بهتر شود.
ما در ايران هنوز تعداد اندکی کارگردان و فيلمساز داريم که فيلم هايی نظير درباره الی توليد کنند. فيلم هايی که با تماشايش اميدوار شویم که با تلاش و پشتکار می توان از هاليوود سبقت گرفت. فيلم هايی که حاضر باشی چندين بار بليط سه هزار تومانی بخری و فيلم را در سينما تماشا کنی و در دلت بگويی نوش جان گروه فيلمسازی.
شک نکنيم که فيلمساز خوب کسی است که فيلمش بيشتر بفروشد. يک فيلم خوب بايد برای گيشه ساخته شود. و فيلمی که خوب است و خوب می فروشد در قبال اعتماد مخاطبش مسؤول است. پس به نظر من اين يک الزام است که فيلمسازانی که مردم به آنها اعتماد کرده و از آنها توقع فيلم خوب را دارند، وضعيت زندگی و نياز های روحی مخاطب را در نظر داشته باشند و گاهی نه فقط برای دل خود بلکه به خاطر خوشحال کردن مخاطبانشان تغييراتی در فيلم هايشان بدهند.
شرايط روحی ايرانيان ( که مخاطبين اصلی درباره الی هستند) پذيرای يک پايان تلخ نيست. ايرانی امروز نياز به انگيزه و اميد دارد. پايان تلخ الی، پايان تلخ فيلمی بود که می توانست بيشتر از اينها به مخاطبانش انگيزه و اميد بدهد. درباره الی آنقدر خوش ساخت و زيبا بود که دوست داشتی همينطور ادامه پيدا کند، اما هيچ وقت دلت نمی خواست که پايان بسيار تلخش را ببينی. کاش در پايان فيلم الی بر می گشت! کاش سفر هر چه قدر هم که کوفت بچه ها شد امّا برايشان درس عبرتی می شد تا يک خاطره تلخ و فراموش نشدنی!