یکی از خوانندگان تابناک، یکی مثل من و شما، زیر یکی از اخبار مربوط به سرنوشت «اعظم»، زن مشهدی که ۲۱ روز توسط شوهر سنگدلش شکنجه شده بود، کامنتی به این شرح نوشت: «اونو بسپاریدش به من و برید . توی یه بشکه شیشهخورده میندازمش و قل میدمش و بعداً درش میارم و روش یه دوش آبلیمو نمک میگیرم و... ». واضح بود که منظورش از «اون» شوهر اعظم است، اما خواندن همین چند کلمه از کامنت این خواننده، باعث شد یک لحظه فکر کنم نویسنده، شوهر اعظم است و کس دیگری نیست. وگرنه امکان ندارد در عرض دو روز با دو نفر مواجه شوی که در خشونت و دیگرآزاری چنین مرزهای انسانیت را درنوردیده باشند و به غایت کار رسیده باشند.
در کمتر از یک هفته در ایران دو حادثه وحشتناک رخ داده است. نخست در ورامین نوجوانی ۱۷ساله در چند ساعت کلکسیونی از جرایم وحشتناک را ترتیب داد که اگر کسی حوصله داشته باشد و به داوران گینس خبر بدهد، نامش در کتاب رکوردها ثبت خواهد شد. آدمربایی، تجاوز، کودکآزاری، قتل و اسیدپاشی مجموعه کارهای وحشتناکی بود که امیرحسین در آن بعدازظهر انجام داد و هنوز که هنوز است شنیدن خبرش، لرزه به اندام آدمی میاندازد. هنوز کسی این حادثه را هضم نکرده بود که از مشهد خبر رسید مردی ۲۱ روز زن و دو دختر خود را به وحشیانهترین شکل ممکن شکنجه کرده است. تصویر اتاقک فلزی که شوهر اعظم او را در آن زندانی میکرد و زیرش آتش روشن میکرد را اگر با توضیحات خبرنگار ایسنا نمیخواندیم، شاید فکر میکردیم تصویر یکی از ابزارهای شکنجه دوران نازیسم را ترمیم کردهاند. اما نه هیتلری در کار بود و نازیسمی! یکی از همین مردم بود که هر روز در کوچه و خیابان و تاکسی و صف نان میبینیم و به هم لبخند میزنیم. یکی از همینها بود که وقتی کلید را در قفل خانهاش میچرخاند، به هیولایی بدل میشد که میتواند فک دختر پنجسالهاش را بشکند.
شاید بتوان در نگاه اول این دو حادثه را شوکهای بزرگی از جنس خشونت و وحشیگری دانست که به بدنه جامعه وارد شده بود و همه جا از آن صحبت میشد. اما برای اینکه بفهمیم رگههای خشونت چطور آرام آرام زیر پوست جامعه دویده، تنها دو هفته فرصت کافی بود. دو هفته فرصت تا سایرین هم به جمع حامیان و مخالفان این دو اتفاق بپیوندند و تصویری هیولاوارتر از اتفاقاتی در جامعه ممکن است رخ دهد، برایمان ترسیم کنند. آدمهایی که از خشونت عریان به کار گرفته شده در قبال ستایش و اعظم ناراحت بودند و خودشان راهکارهای خشونتآمیزتر دیگری برای مجازات امیرحسین و شوهر اعظم پیشنهاد داده بودند. آدمهایی که به پیج امیرحسین و دختری که گفته میشود دوستش بوده حمله کردهاند، آدمهایی که زیر همان پستهای امیرحسین در اینستاگرام برای افغانستانیها خط و نشان کشیده بودند و عجیبتر از همه، آدمهای هرچند اندکی که در بعضی از موارد با دو مجرم این دو اتفاق همراهی کرده بودند. فوران این همه ایده خشونتبار، مثل آنچه در بالا به آن اشاره شد و البته تعدادش در اخبار تابناک هم کم نبود، کمی بیشتر از ترسناک است. اینکه همه این افراد میتوانند یک امیرحسین یا شوهر اعظم باشند، اینکه این دو مجرم، عینیت یافته اتفاقی هستند که در جامعه رخ داده، اینکه این دو اتفاق رسانهای شد و اتفاقات وحشتناکتر دیگری ممکن است رخ داده یا در حال وقوع باشد که راهی به رسانهها نبرده، همه و همه نشانههایی است که ما را از زندگی در چنین موقعیتی میترساند. حتی اگر همه دیوارهای شهر هم تبدیل به دیوار مهربانی شوند.
گفتنش ترسناک است، اما انگار رگههای خشونت چنان در جامعه ریشه دوانده است که کم و بیش با یک خشونت ساختاری مواجه هستیم. انتشار کمتر از یک ماه یک بار فیلمهایی با مضمون حیوانآزاریهای وحشتناک، حملههای مجازی ولی ترسناک کاربران ایرانی به صفحات سلبریتیها و فحاشیهای عجیب و غریب، جنایاتی نظیر آنچه در بالا به آن اشاره شد و بدتر از آن، رفتار پیوسته مردمی که خواسته یا ناخواسته به شعلههای خشم در جامعه دامن میزنند، همه و همه نشانههایی از خشونتی است که ناخواسته در جامعه ایرانی ساختار یافته است.
***
میشائیل هانکه، کارگردان شهیر اتریشی فیلم تأثیرگذاری دارد به نام «روبان سفید». فیلم روایت معمولی دارد از آدمهایی معمولی در دهکدهای در آلمان که لابهلایش اتفاقات وحشتناک و دردآوری رخ میدهد. فیلم به این میپردازد که چطور از دل جامعه پدرسالار و ارباب سالار اروپا، فاشیسم متولد شده و سرانجام آرامش آن جامعه روستایی با شعلههای جنگ جهانی اول دود میشود و به هوا میرود. خواندن تاریخ و آنچه بر دیگران گذشته، چندان هم بیفایده نیست.