همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم! «فروغ»
اگر میشد به مدخل «استیصال» لغتنامهها و دایرةالمعارفها تصویری اضافه کرد بیشک تصویر این روزهای مردم تهران گویاترینِ تصاویر بود. مردمی بهتزده، غمگین و البته بیاطلاع! ساختمانی پنجاه ساله و هفده طبقه در قلب پایتخت فروریخت و نه تنها در میان آوار سهمگین خود چندین کاسب و تماشاچی و آتشنشان را حبس کرد که انگار ما را هم در خود زندانی کرده است.
مردمی که اکنون نمیدانیم بر کدام مصیبت خود زاری کنیم. حکایتمان حکایت گلشیری است که در بهشت زهرا گفت «آنقدر مصیبت بر سرمان ریخته که فرصت سوگواری نداریم!» نه میدانیم چه بر سرمان آمده و نه میدانیم چه در انتظارمان است.
در تلویزیون مسئولان در رالی «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم!» در حال مسابقهاند و نمیدانند این بازیشان بر سر جانهایی است که در این میان تلف شده است. اینها خوشحالند که حادثه در دوران زمامداری شهری آنها رخ داده و آنها خوشحالند این اتفاق در دوران دولتداری اینها!
و ما!
ما تنها در این میان عدد هستیم! عددی کمتر از تعداد کشتههای حادثه قطار مشهد و چه افتخار بزرگی برای آنوریها که که تعداد کشتههای حادثه آنها کمتر از تعداد کشتههای حادثه اینوریهاست! میبینید؟ اختلاف تنها بر سر اعداد است. همین اعداد ساده! عددی مثل مرگ سالانه 6000 تهرانی بر اثر آلودگی هوا! عددی شبیه مرگ ماهانه ۱۱۰۰ ایرانی در جادهها! عددی مثل سالانه 50 پایی که روی مین میرود! ما عدد هستیم و البته عدد به تنهایی مهم نیست! مهم این است که در این مسابقه بیتدبیری و اشتباه و سهلانگاری عدد فاجعه ما از عدد فاجعه آنها کمتر باشد! همین! و گرنه بیخیال جانهایی که این وسط تلف میشود. بیخیال آتشنشان بهزاد میرزاخانی که میخواست دو ماه دیگر داماد شود. بیخیال آتشنشان علی امینی که میخواست یک ماه دیگر بازنشسته شود. بیخیال پدر و مادری که چند روز است در میان اخبار اغلب تکذیب شده چشمشان به راه خبری خوش خشک شده! بیخیال همه!
ما عددهای مستاصلی هستیم که منتظریم روزی نقش خود را در این بازی اعداد به نمایش بگذاریم. عددهای مستاصلی که گوشه چشمی به پلاسکو دارند! شاید معجزهای اتفاق افتاد! شاید یک نفر و تنها یک نفر از آن میان زنده بیرون آمد و آن وقت است که میتوان همه اینها را ندید گرفت. تهران شاید به یک معجزه نیاز دارد. بعید اما خواستنی. معجزهای شبیه به اینکه اگر همین فردا بیدار شدیم ببینیم در میان اخبار پر دروغ این روزها یک خبر تکذیب نشدنی خوانده شود. پدری زخمی و رنجور و داغدیده به خانهاش بازگشت. همسری بعد از چند روز از زیر آوار زنده بیرون آمد. بوسهای بعد از ساعتها انتظار بر جانی نشست!
آه که تهران پیر، دودگرفته در هم گره خورده این روزها بیش از هر وقت دیگری منتظر این خبر است.