از زمان پایان جنگ دوم جهانی، اروپا همواره جهان را از لنز روابط ترانس آتلانتیک نگاه کرده است. روابط اروپا طی این دوره با ایالات متحده، مجموعه ای از فراز و فرودها را در پی داشته است؛ اما این دو همواره به عنوان اعضای یک خانواده در سیاست و روابط بین الملل در نظر گرفته می شدند که ایده ها، اهداف، آرمان ها و بحران ها و تهدید های مشترکی با هم داشتند؛ خانواده ای که اکنون در عصر ترامپ دیگر به نظر یک خانواده نیست.
به گزارش «تابناک» با حضور ترامپ در رأس قدرت اجرایی در ایالات متحده بسیاری انتظار آن را دارند که روابط خانوادگی اروپا و آمریکا ـ حداقل برای مدت زمانی که وی رئیس جمهور است ـ دچار یک گسست اساسی شود. نه تنها روابط و همکاری های تجاری ترانس آتلانتیک بین آمریکا و اروپا که حتی پیش از این نیز با چالش های فراوانی همراه بوده، اکنون در معرض خطری جدی قرار گرفته، بلکه ریاست جمهوری ترامپ اروپا را با چالش هایی بسیار بزرگتر و فراتر از این مواجه می کند. اکنون یکپارچگی ارضی و منطقه ای اروپا موضوع تهدید است.
دونالد ترامپ چندین بار به صراحت بیان کرده که اولویت های سیاست خارجی وی شامل متحدان سنتی این کشور از جمله اروپا و امنیت آنها نخواهد بود. وی نیازهای استراتژیک ناتو را چندان جدی تلقی نمی کند و تنها به گفته خود، زمانی علاقه مند به روابط ترانس آتلانتیک است که صورت حساب های پرداخت نشده، تسویه شود!
همه اینها منجر به آن شده که بسیاری از تحلیلگران و سیاستمداران اروپایی به این نتیجه محتوم برسند که ریاست جمهوری ترامپ، سرانجام منجر به یک شیفت ژئوپلیتیک حماسی خواهد بود: برای اولین بار از سال 1941 اروپا دیگر نمی تواند به چتر دفاعی ـ امنیتی ایالات متحده متکی باشد و اکنون اروپا تنهاست.
اروپا همواره از اینکه زیست و حیات را برای خود ساده تر سازد، خوشحال بوده است. در حدود یک قرن گذشته، روابط ترانس آتلانتیک پویایی نه چندان منسجم و اغلب نا متناسبی داشته است و هر زمانی که ایالات متحده سیاست خارجی و حضور بین المللی فعال تری داشته، اروپا بیشتر در خواب فرو رفته است. هر زمان که آمریکا مستقیم مداخله خارجی کرده است (همانند جنگ عراق) اروپا تنها به سخنرانی های نغز در مورد «گسترش بیش از حد امپریالیستی» بسنده نموده و هر زمان که آمریکا از مداخله بازمانده و یا دیر مداخله کرده، اروپا خواهان رهبری و فعالیت بیشتری از سوی ایالات متحده شده است.
این عصر اکنون به نظر رو به پایان است. ترامپ به صرافت می داند که اروپا پول، تکنولوژی و دانش کافی برای یک ایفای نقش یک قدرت بزرگ را داراست و ربطی به آمریکا ندارد که این قاره خواست و اراده کافی سیاسی برای استفاده از حداکثر ظرفیت خود را دارا نیست. اروپایی ها برای مدت زمانی طولانی به این پیش فرض پایبند بوده اند که راه حل راحت تر و کم دردسرتر و کم هزینه تر آن است که آمریکا اقدام به حل مشکلات آنها کند، حتی در حیاط خلوت اروپا. اما اکنون با حضور ترامپ در رأس قدرت اجرایی آمریکا یکباره این پیش فرض محو می شود.
به همین دلیل است که اکنون سیاستمداران اروپایی ریاست جمهوری ترامپ را به مثابه زنگ خطری می بینند که آنها را هشیار می کند تا خود سرنوشت خود را به دست گیرند. تعارضات فعلی در سیاست بین الملل ، نظیر جنگ داخلی سوریه و مداخلات نظامی روسیه در اوکراین و کریمه به شکل مستقیم، اقتصاد، امنیت و جامعه اعضای اتحادیه اروپا را تحت تاثیر قرار می دهد؛ اما این آمریکایی ها و روس ها هستند که از مدتها قبل سرنوشت اوکراین و سوریه را تعیین کرده و در نتیجه این امر اروپا به شکلی اساسی کنترل بر روی امنیت، اقتصاد و روابط تجاری و اجتماعی خود را از دست داده است.
مکالمه ای سری میان دستیار ارشد وزیر خارجه آمریکا در حوزه اروپا و اوراسیا (ویکتوریا نولاند) و سفیر سابق آمریکا در اوکراین (جفری پایت) در سال 2014، چندی پیش افشا شد و در فضا آنلاین منتشر گشت. این دو بعد از فرار رئیس جمهور سابق اوکران ویکتور یانوکوویچ به روسیه، در مورد پاسخ و واکنش آمریکا به موضوع اوکراین بحث می کنند و نولاند به صراحت می گوید: گور بابای اروپا!
این نگرشی است که خود اروپایی ها در به وجود آمدن آن مقصرند و هر چند شنیدن این سخنان از زبان یکی از مقامات دولت اوباما برای بسیاری از سیاستمداران اروپایی در آن زمان و هم اکنون نیز سنگین و شرم آور بوده است، اکنون ایشان به خوبی می توانند تصور کنند که در دولت دونالد ترامپ ـ که احتمالا حتی یک مشاور هم برای امور اروپا و اوراسیا در دولت خود نخواهد داشت ـ وضع به چه ترتیبی خواهد بود.
به همین دلیل است که اکنون تحلیلگران و سیاستمداران اروپایی، بعد از انتخاب ترامپ به عنوان رئیس جمهور، سریع به دنبال رهیافت هایی هستند که مبتنی بر ایجاد و تدوین جامعه امنیتی اروپایی و استراتژی دفاعی – امنیتی خاص اروپاست.
در این راستا بسیاری این گونه استدلال می کنند که این جامعه امنیتی و استراتژی دفاعی باید با گسترش روابط دوجانبه و چند جانبه داخلی و منطقه ای – نه تنها بین حوزه بالتیک و اسکاندیناوی، بلکه حتی بین آلمان و فرانسه و بلژیک و هلند – شکل گیرد.
اینکه همه این روابط ناهمخوان و نامتجانس باید تحت یک دستور کار جامع اروپایی به اتحاد برسند که شامل ساز و کارهای دفاعی مشترک و تقویت مالی و نظامی همگانی باشد.
اینکه اروپا باید به تنهایی قادر باشد تا از امنیت و دفاع خود اطمینان حاصل کند. هر چیزی کمتر از این منجر به بی ثباتی و عدم امنیت در دل اتحادیه و پیرامون آن خواهد شد و هرچند این اقدام بسیار دشوار و دیریاب است، اقدامی است که باید از مدتها پیش صورت می گرفت.