روزنامه آفرنیش نوشت:
در بعضي کشورها، برخي از بزرگان و مسئولان ، هر سال کتاب هاي محبوبشان را اعلام مي کنند و به اين ترتيب، از هواداران و مشتاقان کتاب خواني دعوت مي کنند که نگاهي به اين کتاب ها هم بيندازند.
اين مسئولانِ کتاب خوان، علاوه بر معرفي کتاب هاي محبوبشان به تحليل آن ها هم مي پردازند، و به اين ترتيب ارتباط شان با مردم سرزمينشان، تنها ارتباطي سياسي ، اقتصادي و... نيست ، بلکه با آنان در بستري فرهنگي و ادبي نيز رابطه برقرار مي کنند، رابطه اي که اين جا دقيقا رابطه اي انساني و دوستانه است؛ مسئول با اين رفتارش پيام بزرگي به ملت خود مي دهد : من هم مثل شما ، به کتاب فروشي مي روم ، کتاب انتخاب مي کنم و وقتي شيفته ي کتابي مي شوم از ساعت يازده شب تا سه صبح بيدار مي مانم تا تمامش کنم! مردم ، آن ها که اين پيام را مي گيرند مطمئن اند که اين مسئول در عرصه ي مورد مسئوليت اش ، حتما در اتمسفري واقعي و نزديک به نيازهاي مردم تصميم مي گيرد و اقدام مي کند.
کتاب، انديشه ها و روحيه ها را به هم نزديک و با هم آشنا و سازگار مي کند. در چنين سازگاري اي، مسئول نه در برج عاج است و نه برج ساز!
فکر مي کنم بسيار شايسته باشد، در کنار اعلام نام مسئولان محترمي که اختلاس مي کنند يا حقوق هاي نجومي مي گيرند، از مسئولان و نيز نخبگان کتاب خوان مان هم نامي آورده شود، از آن ها خواسته شود کتاب هايي را که در طول سال خوانده اند به مردم معرفي کنند، چند خط درباره اش بنويسند و بگويند که چرا از اين کتاب ها خوششان آمده است.
البته صبر کنيد. مي دانم که حالا چه در ذهن تان مي گذرد. اين کار هم ممکن است در آغاز خوب شروع شود، اما رفته رفته ، به عنوان " کلاس " و " خودنمايي " به يک کار اضافه براي منشي ها رئيس دفترها و معاونان تبديل شود؛ چرا که ما از اين سوابق بسيار داريم : مسئولاني که به افراد مختلف در زمينه ي کاري شان سفارش داده اند که به نام شان کتاب بنويسند! چرا که " کتاب داشتن " در اين جا ، خيلي مهم تر است از " کتاب خواندن" است و مسئولي که نامش بر روي کتابي درج شده باشد حتما شأن و رتبه ي بالاتري دارد.
ما حسادت مي کنيم به آن ملتي که مسئولانشان ، هر از چندي کتاب هايي را که خوانده اند ، با چند خط توضيح، ليست مي کنند و در اختيار رسانه ها قرار مي دهند. ما حسادت مي کنيم به مردماني که در کتاب فروشي هاي شان براي خريد کتاب ، صف مي کشند. ما حسادت مي کنيم به نوجواناني که براي خريد کتاب تازه چاپ شده نويسنده اي از نيمه شب تا صبح، جلوي در کتاب فروشي ايستاده مي خوابند تا دست شان به کتاب برسد. ما حسادت مي کنيم به سرزميني که يک عنوان کتابش در سه روز ، دو ميليون نسخه ، فروش مي رود.
در حالي که ... جايي براي مقايسه ي خودمان با آنها وجود ندارد. ما حسادت مي کنيم و نا اميدانه منتظريم ببينيم کدام مسئول ما امسال چه کتابي خوانده است.