سه تايي روي صندليهاي دادسرا نشستهاند و دستهاي دستبندزده شان را زير لباسهايشان پنهان كردهاند.
به گزارش اعتماد، دو پسر و دختري كه خودشان ميگويند نخستين بار است كه به دادسرا آمدهاند. خونسرد هستند و با چشمهاي قرمز بيخواب حركت آدمهاي داخل سالن را تماشا ميكنند. چشمهاي دختر خوابآلود است و گاهي روي صندلي چرت ميزند.
پالتوي كرم رنگ را با كتانيهاي پاشنه بلندش هماهنگ كرده و سياهيهاي داخل چشمهايش دور چشمهايش را فرا گرفته. ميگويد: «ديشب وقتي به خانه مهبد رفتيم، چهار نفر بوديم. اما ميترا دختري كه همراهمان بود ساعت ١١شب ناگهان حالش بد شد و نفسش به شماره افتاد. او را به درمانگاه برديم اما قبولش نكردند برديمش بيمارستان و آنجا بستري شد اما چند دقيقه بعد تمام كرد. » مهبد يك شلوار جين مشكي رنگ پوشيده و پليور كرم به تن دارد.
ميگويد: « ميترا ٢١ سالش بود و از همه ما كم سنتر. ميدانستيم كه قرص مصرف ميكند. توي كيفش بستههاي ترامادول را ديده بوديم. حتي ميدانستيم براي سردردهايش ترامادول دوز پايين ميخورد. آن شب خيلي بيحال بود. اما برايمان عجيب نبود چون هميشه اين طوري بود.» علي كه كنار مهبد نشسته ناگهان ميان حرفهاي مهبد ميپرد و ميگويد: « حتي ما ديشب نفهميديم كي قرص خورد. چون نگفت تا برايش آب بخريم.»
علي سكوت كرده و به ديوار روبه رويش زل زده. ميگويد: «ساعت يازده شب همان موقع كه حالش بد شد به مادرش زنگ زديم. اما گفت طبيعي است خوب ميشود. » اما وقتي صبح با آنها تماس گرفتيم و گفتيم كه دخترشان تمام كرده پشت تلفن چيزي نگفت. آمد جلوي اداره آگاهي و گفت كه ما را بازداشت كنند.
بعد هم توي چشمهايمان نگاه كرد و گفت كه رضايت نميدهند.» علي و مهبد و مريم در انتظار دستور بازپرس شعبه هستند تا به سوالاتش جواب دهند. هنوز شوك مرگ ميترا در چشمهاي بيخوابشان هست.