سعدالله زارعی در یادداشت روز کیهان نوشت:
« در عملیاتهای مختلفی در سوریه و عراق شرکت داشت از جمله در عملیات آزادسازی حلب و عملیاتهای پی در پی در محور تدمر زبانزد شد. مسئول عملیات قرارگاه حیدریون بود و در حالی که در گرمای 50 درجه بیابانهای تدمر روزه بود به شناسایی میرفت. با وجود آنکه به نسبت خیلی از مسئولان خطوط مقدم جوان بود در جلسات تخصصی بزرگان با شجاعت نظر میداد و آنقدر پخته بیان میکرد که بقیه با اطمینان به درستی، آن را میپذیرفتند. خیلیها معتقد بودند او به زودی به موقعیتهای بزرگی در سپاه و جمهوری اسلامی خواهد رسید. آنقدر حضورش موثر بود که سردار سلیمانی وقتی خبر شهادتش را شنید گفت خسارت بزرگی وارد شد کاش به جای او من شهید شده بودم».
درباره شهید «مرتضی حسینپورشلمانی» که در جبهه و در بین رزمندگان سوریه و عراق به «حاجحسین قمی» شهرت داشت، گفتنیهای منحصر به فردی وجود دارد اما با این وجود و علیرغم آنکه حدود یک ماه از شهادت ایشان سپری شده مطلب کمی درباره او بیان گردیده و در واقع این شهید بزرگ تحتالشعاع واقعه شهادت یکی از نیروهایش «محسن حججی» قرار گرفته است. این قلم متاسفانه بهرهای از آشنایی قبلی با این شهید بزرگ ندارد اما آنچه در این یک ماهه از «آشنایان میدانی او» شنیده آنقدر بوده که از یک سو او «آشنای نادیده ما» و از سویی ما را مدیون بیحساب او گرداند بر این اساس و با عذر تقصیر و با ابراز ناتوانی نکاتی را درباره شهید حسینپور و یا آنگونه که عراقیان و سوریان دردمندانه او را صدا میکنند؛ «حاجحسین قمی»، تقدیم میکنم:
1- شهید مرتضی حسینپور شلمانی لنگرودی یکی از سه رزمنده ایرانی است که در جریان عملیات شبانه 16مردادماه داعش در منطقه مرزی جمونه و به عبارتی شمال منطقه تنف سوریه به شهادت رسیدهاند؛ «مرتضی»، «محسن»، «مهدی». این هر سه از عناصر هدایتکننده تعداد قابل توجهی از عملیاتهای پاکسازی سوریه و عراق از سیطره تروریستهای تکفیری بودهاند و در این بین «مرتضی حسینپور» یا همان حسین قمی نقش فرماندهی آن دو را نیز برعهده داشته است. در این منطقه وقتی او و چند صد نفر از رزمندگان عمدتا عراقی تحت فرمانش مورد حمله قرار میگیرند، به سرعت نیروهایش را از خاکریز اول به خاکریز دوم میکشاند و به شدت با نزدیک به 200 نیروی داعشی که به ماشینهای بمبگذاری شده نیز مجهز بودهاند درگیر میشود و آنگونه که مسئولان ارشد و نیز نیروهای تحتامر او میگویند اگر تدبیر و رشادت او نبود لااقل نیمی از نیروهای تحت امر او در این منطقه مرزی که کمترین عوارض طبیعی را دارد، به شهادت میرسیدند. شهید با فراست به زودی نیروها را در مقابل داعش آرایش میدهد و این در حالی است که به طور بیسابقهای داعش عملیات روزانه را به شبانه تبدیل کرده بود.
شهید در میان امواج پی در پی انفجارهای سنگین ناشی از خودروهای منفجره نیروهایش را مدیریت میکند تا با کمترین شهید، حمله شدید داعش را متوقف نماید و در این بین موفق میشود و نیروهای داعش مدتی پس از درگیری شدید و برجای گذاشتن حدود 30 کشته به عقب بازمیگردند. در حین این عملیات، شهید مرتضی حسینپور اگرچه بر اثر نارنجک داعش از ناحیه کتف زخمی میشود اما در همان حال از فرماندهی نیروهایش غافل نمیشود و تا پایان عملیات و دفع هجوم داعش در کنار نیروهایش میماند و البته در حین انتقال به یک بیمارستان صحرایی به شهادت میرسد.
2- شهید مرتضی حسینپور 32 سال بیشتر نداشت، در دانشگاه و در رشته فنی قبول شده بود ولی او ترجیح داد به سپاه بیاید در این بین یکی از کسانی که سالیانی با او بوده میگوید «شخصیت جهادی او در «پایگاه امام علی(ع) نیروگاه قم» شکل گرفته بود و لذا فشارهایی که بعضی اطرافیان برای عدم ورود به سپاه به او وارد میکردند، موثر واقع نشد و او با عشقی عمیق به سپاه آمد و از همان اول سودای شهادت داشت». مرتضی در سال 83 وارد سپاه شده و سه سال پس از گذراندن دوره دانشکده افسری وارد ماموریتهای سخت شد و طی این حدود 10 سالی که مشغول خدمت بود جز ایام معدودی که به قول یکی از دوستانش سر جمع به ششماه نمیرسید به کارهای سخت مشغول بود و به سختی شناخته میشد.
شهید حسینپور در این مدت دستکم شش بار به شدت مجروح میشود و هر بار مدتها درگیر مداوا بوده است. حدود چهار ماه پیش از شهادت و در جریان یک عملیات در سوریه بشدت مجروح میشود. به گفته خانمش پاهایش لت و پار و صورتش پر از ترکش میشود و او بیاعتنا به جراحتها به کار خود در سوریه و در شرایط سخت ادامه میدهد. فاصله جراحتش در فروردین و ماه مبارک رمضان زیاد نیست او در این ماه در حرارت بیش از 50 درجه بیابانهای تدمر روزه میگیرد و در همان حال فرماندهی عملیاتهایی را برعهده داشته است و دست آخر حدود چهل روز پس از پایان یک ماه روزهداری در شرایط سخت و با جراحت سنگینی که در کتفش ایجاد شد به شهادت میرسد.
3- شهید سن زیادی نداشت و فرصت آنچنانی نیز، ولی در همین دوره کوتاه آنچه از خود برجای گذاشته به اندازهای هست که یک عمر موفق 70 ساله بتواند بار آن را بر دوش بکشد. آن طور که بعضی از نزدیکترینهایش گفتهاند شهید سرپرستی دو یتیم و یک «بدسرپرست» را برعهده داشته و از پول کمی که دریافت میکرده به آنان میداده است. او یک بار زندگیاش را در واقع حراج کرده تا بتواند شش خواهر دمبخت یک دوست را راهی خانه شوهر کند و دست آخر ماشین را میفروشد تا یک دوست نیازمندش را سرپناه بدهد و وقتی پدرش از او میپرسد خودت چی میگوید ماشین که کمبود نیست این همه ماشین عمومی مال ماست دیگر!
شهید در تحمل سختی زیاد زبانزد همقطاران خود بود، آنان میگویند تحمل سختی برای او دوره خودسازی بود وقتی به جمع در دورهای فشار وارد میشد او از «مقاومترین» بود. نقل میکنند یک وقتی در عملیات آبی- خاکی در شمال کشور شرکت میکند و در هوای به شدت گرم ناگزیر میشود به همراه بقیه چند بار یک عملیات را تکرار کنند و این همه را بیرمق کرده بود وقتی این عملیات سخت تمام شده بود همه برای جرعهای آب لهله میزدند و او به همراه دوستش «اکبر شهریاری» که در اول بهمن 92 در حوالی حرم حضرت زینب سلامالله علیها به شهادت رسید- سقای بقیه شده، آب را قسمت مینمایند و خود بدون نوشیدن جرعهای به پادگان بازمیگردند.
شهید مرتضی حسینپور چندین رجب و شعبان و رمضان پیاپی روزه بوده و در این آخرین رمضان در تدمر که شدت گرما در حدی بوده که بسیاری از رزمندگان عراقی و ... طاقت از کف مینهند و ناگزیر روزهشان را افطار میکنند او کم نمیآورد در حالی که همانها میگویند وقتی به قیافه فرماندهمان- مرتضی- نگاه میکردیم میدیدیم لبهای او از فرط تشنگی ترک برداشته است اما حاضر به افطار نیست و در پاسخ اصرار ما لبخندی میزند و میگوید اگر بمیرم شما که به جایم روزه نمیگیرید پس بگذارید خودم روزهام را بگیرم.
وی در جریان عملیات حلب نیز روزه بوده و در همان حال مسئول اطلاعات و بهتنهایی برای شناسایی موقعیت تروریستهای تکفیری خطر میکرد و آخر شب باز میگشت. یکی از رزمندگان که مستقیما شاهد ماجراست میگوید یک شب زمستانی بود وقتی از عملیات شناسایی بازگشت به شدت گرسنه بود، گفت غذا چیزی داریم، گفتیم مقداری عدس داشتهایم که تمام شده و کمی نان مانده است او تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد دو لقمه از آن را خورد و خدا را شکر کرد و خوابید.
یکی از دوستان نزدیکش میگوید دو عامل، مرتضی را «پدیده» کرد یکی تدین و دیگری جهاد و از این رو بود که وقتی در بین رزمندگان عراقی و افغانی نام او برده میشد همه دلگرم میشدند و به عنایت خدا و موفقیت در کار اطمینان مییافتند. او در دل فاطمیون، زینبیون و حیدریون به عنوان نیرویی مخلص، با اخلاق و شجاع شناخته میشد و به عبارتی ترکیب زیبای «دین» و «جهاد» او را حسین قمی کرده بود. یکی از دوستانش میگوید او در این عملیات آخر که به شهادتش منجر شد مسئول قرارگاه قاسمآباد در اطراف تدمر بود و حضورش در صحنه عملیات 16 مرداد برای آن بود که خاکریزهای دفاعی نیروهای رزمنده را در منطقه مرزی جمونه و شمال تنف تکمیل کند و از قضا موفقیتهای دفاعی خوبی هم در منطقهای فاقد عوارض طبیعی پدید آورد و این خود در کاهش تعداد شهدا خیلی موثر بود.
4- با وجود ناآشنایی این نویسنده، با اندک جستوجویی از رزمندگان نزدیک شهید، دریافتم سخن بسیار زیاد است. بیش از آنکه حتی در حوصله یک کتاب باشد و باید آنانکه در خود میبینند، دست به کار شوند. اما جدای از آنچه گفته شد، شهید «حسینپور»ها و شهید «حججی»ها میدانند برای چه میروند هم قدر جان والای خویش را میدانند و هم معنای خوف و خطر و موشک و انفجار و خمپاره را. آنان بیش از ما با خطر آشنایند اما با خوف نه چون بالاتر از جان هم چیزی است که آن دین خدای متعال است و آنان نمیتوانند ببینند که ملعبه دست آمریکا، رژیم صهیونیستی، وهابیت و تکفیریها شود. در واقع این سیف که شهدا برکشیدهاند برای استوار ماندن دینی است که اگر این سیوف نباشند، مأذنهها و معابد فرو میریزند و رسم بندگی خدای متعال برمیافتد.
و چه میدانند آنانکه این روزها شهدا را به تیر طعنه میرانند و آنان را قربانیان ناآگاه به آنچه در اطرافشان است میخوانند و دست به توجیهات عجیبی میزنند؟ از نظر آنان اساسا شهادت شیرمردانی مثل مرتضی و محسن و مهدی افسانهبافی تاجرپیشگانی است که برای رونق بازار خود میسرایند و آنچه از قساوت و سنگدلی تکفیریها گفته میشود شور کردن آشی است که قرار است کام دنیاداران را شیرین کند! در این روزها به دفعات شاهد تکرار ادبیات ابنسعد بعد از به شهادت رساندن 72 تن از بهترین بندگان خدا بودیم. بله ابنسعدها میگویند اینان دنبال وهمیاتی رفتند و ندانستند که انتهای این ماجرا چیست؟
چنین دهانهایی را چه رسد که درباره آنچه لحظهای در «سودا» با شهیدان همراه نبودهاند، سخن بگویند. شهیدی جوان که با لب تشنه و در چکاچک بمب و خمپاره به هر چه بوی دنیا دهد اخم میکند را چه با کسانی که از هستی، همین دنیا و از دنیا همین کبر و نخوت و غرور بیمایگی را میراث دارند؟