خرمشهر در دوران دفاع مقدس بيشتر از هر شهر ديگري درد كشيد و زخمي شد. امام خميني(ره) در 24 مهر لقب «خونينشهر» را به اين شهر داد و مقاومتهاي مردمي از اين تاريخ به بعد به اوج خود رسيد. تهاجم بعثيها عرصه را براي مردم خرمشهر تنگ كرد و كار را به جايي رساند كه باعث اشغال شهر در 5 آبان شد. رضا خدري كه در سال 1359 در روزنامه كيهان مشغول كار بود، 15 شهريور به آبادان ميرود و وقايعي كه در خرمشهر در حال اتفاق بود را از نزديك ميبيند. خدري هر آنچه بر خرمشهر و مردمش ميگذشت را به چشم ميديد و اخبارش را مخابره ميكرد. او در گفتوگو با «جوان»، وضعيت خرمشهر پيش از شروع جنگ و اشغال كامل شهر را روايت ميكند كه در ادامه ميخوانيد.
شما از چه زماني در خرمشهر حضور داشتيد و وضعيت شهر را تا پيش از شروع رسمي جنگ چطور ديديد؟
پدر و خانواده پدريام ساكن آبادان بودند و من 15 شهريور سال 1359 براي سر زدن به خانواده به اين شهر رفتم. آن زمان خبرنگار روزنامه كيهان بودم و در سرويس شهرستانها كار ميكردم. 20 شهريور اطلاع دادند در لب مرز جنگ شده و عراقيها ميخواهند مرز را رد كنند و وارد خاك ايران شوند. اين تهاجم دقيقاً 11 روز قبل از شروع رسمي جنگ اتفاق افتاد. من باورم نميشد كه عراقيها به خاك ايران تجاوز كرده باشند. دوربين لوپيتلم را برداشتم و سريع به خرمشهر رفتم تا ببينم در شهر چه خبر است. آن زمان تشكيلات خرمشهر به درستي شكل نگرفته بود و يك سپاه جزئي به همراه تعدادي نيروي بسيجي كه شهيد جهانآرا نيروها را گرد هم جمع كرده بود، در شهر حضور داشتند. خبر رسيد پاسگاه مؤمني خرمشهر سقوط كرد. اين پاسگاه در شلمچه و لب مرز قرار داشت. وقتي اين خبر را شنيدم، به همراه چند تن از نيروهاي خرمشهري، به سمت اين منطقه رفتيم. در حين رفتنمان، خبر دادند كه جلوتر نرويد چون ارتش عراق در حال پيشروي است كه دو تن از نيروها به نامهاي اقبالپور و موسي غفور شهيد شدند. اينها از نيروهاي كميته بودند كه براي مطلع شدن از اوضاع زودتر به منطقه رفتند تا ببينند چه خبر است. به چندين خانواده از روستاهاي نهرخين و نهريوسف كه در نواز مرزي ايران و عراق قرار داشتند حمله كرده بودند. آن موقع شلمچه تا خرمشهر مثل امروز برهوت و بياباني نبود بلكه پر از نخلستان بود. من از دور نيروهاي نظامي عراق را ميديدم كه پشت نخلستانها سنگر ميگيرند. با چشم خودم ديدم نيروهاي بعثي تا نزديكي دهكده وليعصر آمدند و با كمپرسي و اتوبوس عشاير عرب را سوار ماشين كردند و بردند. سروان محمودي رئيس پاسگاه مؤمني در جريان اين حمله شهيد شد. من سريع به سمت شهر دويدم تا خبر را به روزنامه كيهان بدهم. آن زمان ابراهيم يزدي مديرمسئول كيهان بود. به همکاران زنگ زدم و بچهها به دكتر يزدي نقل كردند كه در خرمشهر چنين اتفاقاتي افتاده است. دكتر يزدي هم در جواب ميگويد به خدري بگوييد اين چطور جنگي است كه ما در تهران متوجه آن نميشويم. بعد گفته بود اين درگيري دو طايفه در لب مرز است و به زودي برطرف ميشود.
يعني احتمال وقوع جنگ را تا اين حد بعيد ميدانستند؟
يا بعيد ميدانستند يا كتمان ميكردند. ما در خوزستان لشكر 92 زرهي داشتيم بعد بنيصدر ميگفت از قوچان برايتان نيرو ميفرستم. قوچان كجا و اهواز كجا؟ لشكر كرمانشاه و قزوين باشد بعد بخواهند از قوچان نيرو بفرستند. چند روزي گذشت و ديديم عراق همچنان قصد پيشروي دارد و نخلستانها را خراب ميكند. ميخواستم 31 شهريور به همراه عكسهايي كه گرفته بودم به تهران بيايم. راديو آبادان روز قبل اعلام كرد پرواز 228 ساعت 14 روز 31 شهريور از اهواز خواهد بود. من با خانوادهام خداحافظي كردم و به اهواز رفتم و سوار هواپيما شدم. در هواپيما منتظر تيكآف هواپيما بودم كه صداي انفجار مهيبي شنيدم و بعد از آن دود و آتش همه جا را گرفت. همه را از هواپيما خارج كردند. فكر ميكردم مثل سال 1358 ضد انقلاب خرابكاري كرده است. با عجله از هواپيما خارج شديم و حتي فرصت نكرديم وسايلمان را برداريم. در فرودگاه ميگفتند هواپيماهاي خارجي فرودگاه آبادان را بمباران كردهاند. همان موقع راديو ايران هم اعلام كرد هواپيماهاي عراقي چند نقطه ايران را بمباران كردهاند. من سريع ماشين كرايه كردم و دوباره خودم را به آبادان رساندم. هنگام رفتن ديدم دود غليظي از پالايشگاه آبادان بلند شده است. جنگ ديگر به طور رسمي از همين روز شروع شد و من در آبادان ماندم تا بتوانم خبر و عكس بگيرم. وقتي به شهر آبادان رسيدم شهر را طور ديگري ديدم. ماشينهاي آمبولانس با سرعت حركت ميكردند، پالايشگاه ميسوزد و در خيابان كشته و زخمي و خرابي ميديدم. آن زمان فقط تعدادي از بچههاي سپاه با كمترين امكانات حضور داشتند. تكاوران نيروي دريايي كه در پايگاه دريايي خرمشهر بودند خيلي به كمك مردم آمدند. شهر تعطيل شده بود و مردم در حال ترك شهر بودند. آن زمان مثل امروز عابربانك و اينترنت نبود و پولهاي مردم در بانكها مانده بود. آبادان و خرمشهر براي عراق خيلي اهميت داشت و تمام توانش را براي بمباران اين دو شهر در اول جنگ گذاشته بود.
وضعيت شهر خرمشهر پس از 31 شهريور چگونه بود؟
بسياري از مردم آبادان و خرمشهر با همديگر ازدواج كرده بودند و در شهرهاي ديگر كسي را نداشتند كه پناه ببرند. شهر دچار هرج و مرج شده بود. بانكها و پمپ بنزينها تعطيل بودند، بيمارستانها براي مداواي مجروحان خون نداشتند، آب و برق قطع شده بود و زندگي به سختي ميگذشت. مردم با تجربهاي كه از دوران انقلاب داشتند كوكتل مولوتف درست ميكردند و به مصاف تانكهاي عراقي ميرفتند. همچنين بايد به نقش زنان خرمشهري توجه كرد. مردها كه به جنگ ميرفتند، زنها بايد مراقب بچه و خانواده ميشدند. زنهاي خانهدار كه تجربه بهياري نداشتند به بيمارستان وليعصر ميرفتند و مجروحان را پانسمان ميكردند. عراق در روزهاي اول هنوز داخل شهر نيامده بود و از آن سمت رودخانه اروند با توپخانه شهر را ميزد. سلاحي به نام «خمسه خمسه» داشت كه وقتي عمل ميكرد 25 گلوله از آن شليك ميشد. «خمسه خمسه» بلاي بدي سر مردم خرمشهر و آبادان آورد. صدام پس از چند روز اعلام كرد مردم اين دو شهر خسته و درمانده شدهاند و من سه روزه خرمشهر را ميگيرم. وقتي مردم اين سخنان را شنيدند، به غيرتشان برخورد و همه مشغول كمك و دفاع از شهر شدند. سوپرماركتها گونيهاي برنج و حبوبات را بيرون مغازه ميگذاشتند و ميگفتند براي خانوادهتان غذا درست كنيد. چون يخچالها و سردخانهها از كار افتاده بود تمام مواد پروتئيني مثل گوشت و مرغ و ماهي فاسد شد. هوا گرم بود و با قطع برق تمام اين مواد فاسد شد و بوي تعفن تمام شهر را گرفت. واقعاً خدا كمك كرد كه مردم روحيهشان را نباختند.
همه مقاومت مردم خرمشهر را 35 روزه ميدانند ولي مردم جنوب اين مقاومت را از 20 شهريور حساب ميكنند و 45 روز دفاع ميگويند. آن زمان عراقيها هم در نخلستانها استتار ميكردند و پناه ميگرفتند و هم از خانههاي اشغال شده روستاييان به عنوان سنگر استفاده ميكردند. به همين خاطر زماني كه نيروهاي مردمي براي دفاع از خرمشهر ميرفتند نميدانستند در اين خانهها ايرانيها هستند يا عراقيها. نيروها ميترسيدند به سمت خانهها شليك يا نارنجك پرتاب كنند چون مطمئن نبودند كه چه كسي در خانهها ساكن است. جنگ كاملاً پارتيزاني شده بود.
پس تهاجم عراقيها در دو مرحله صورت گرفت و يك بار هم در 24 مهر دوباره به خرمشهر حمله كردند؟
بله، تهاجم عراقيها دو مرحله داشت. در مرحله اول تا 13 مهر داخل شهر آمدند و جنگ تن به تن اتفاق افتاد. بعد با كمك تكاوران نيروي دريايي و ساير نيروها جلوي دشمنان ايستادند. آيتالله خلخالي هم به شهر آمد و در مسجد جامع خرمشهر سخنراني كرد. 13 مهر همه خوشحال بوديم كه عراقيها عقبنشيني كردهاند. هنوز مفهوم عقبنشيني تاكتيكي را نميدانستيم. عراق عقبنشيني كرد تا با تجميع نيروها، با قواي بيشتر به خرمشهر حمله كند. دريادار سياري و هوشنگ صمدي به همراه ديگر تكاوران براي دفاع از شهر از دل و جان مايه گذاشتند. تكاوران زيادي شهيد شدند. خاطرم هست تعدادي تويوتاي صفر كيلومتر با باك پر از بنزين در بندر خرمشهر در انتظار ترخيص بود و مردم ميگفتند اين ماشينها را در اختيار رزمندگان قرار دهيد. برخي مسئولان وقت استان خوزستان ميگفتند عوارض و گمركي اين ماشينها را پرداخت كنيد، بعد به دنبال كارهاي ترخيصشان برويد. زماني كه عراقيها اداره بندر و گمرك را گرفتند، سوار اين ماشينها شدند، روي بعضيهايشان تيربار بستند و به جنگ با ما آمدند. اگر مجتبي هاشمي با نيروهايش نيامده بود آبادان هم سقوط كرده بود. گروه فدائيان اسلام مجتبي هاشمي 100 نفر نيرو داشت كه هر كدام به اندازه 10 چريك ميجنگيدند. روز 24 مهر در خرمشهر جنگ تن به تن بود. خيابان اصلي خرمشهر به دست عراقيها افتاد. آن زمان اولين روحاني شهيد، شريف قنوتي بود كه مسئوليت گروه «جهاد اللهاكبر» را بر عهده داشت. آنها نميدانستند عراقيها تا اين خيابان پيشروي كردهاند. وقتي آمدند عراقيها ماشينشان را زدند و شريف قنوتي را اسير كردند. سرگرد عدنان عراقي با سرنيزه كاسه سر شهيد شريف قنوتي را برداشت. عراقيها بالاي سر شيخ خوشحالي ميكردند و ميگفتند يك خميني را كشتيم. از 24 مهر در كوچه و خيابانهاي خرمشهر جنگ تن به تن بود كه تا 5 آبان طول كشيد.
از 24 مهر تا 5 آبان مقاومت مردمي ادامه داشت؟
مردم با دست خالي و به سختي مقابل دشمنان ميايستادند. خرمشهر يك خيابان كمربندي دارد كه شهر و خيابانهايش را محاصره كردند و از كوچه پس كوچهها آمدند. يكي از كساني كه در اين درگيريها شهيد شد، شهيد 13 ساله بهنام محمدي بود. او در كوچهها ميگشت و اسلحه عراقيها را در گوني ميريخت و براي نيروها ميآورد. او هم در 24 مهر شهيد شد. 24 مهر روزي بود كه امام فرمود خرمشهر «خونينشهر» شد. بعد از اين روز كه جنگ تن به تن شد، نيروهاي ما تحليل رفتند. همان موقع شمخاني در نامهاي نوشت كه تنها 30 تفنگ براي دفاع است و به ما مهمات و اسلحه برسانيد. از 24 مهر تا 5 آبان كه 11 روز ميشود، مردم جنگ تن به تن كردند و به راحتي تسليم نشدند. آن زمان من در روزنامه كيهان نوشتم مردم خرمشهر تا تير به پيشانيشان نخورد، از مقاومت و دفاع دست نميكشند. پنجم آبان شهر به تسخير دشمن درآمد و كساني كه زنده مانده بودند مجبور شدند عقبنشيني كنند. اين مطلب را در غروب پنجم آبانماه نوشتم كه در روزنامه كيهان منتشر شد.: « غروب پنج آبان 59. غم سنگيني بر دلها حكمفرما گشت. همه گريه ميكردند. ديروز آنجا بوديم و امروز ديگر از درونش خبر نداريم. افق خرمشهر در كنار شط عزا گرفته بود. واي بر ما! خرمشهر از دستمان رفت. خانه من، خانه تو، خانه او، خانه ما، همه به دست دشمن است. عراق بر ويراني دل ما و بر ويراني خانههايمان جشن پيروزي گرفته بود.»
گفتوگو از: احمد محمدتبريزي
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه جوان منتشر شده است.