شبهای تلخ
سید حبیب حبیب پور
خواندمت با بغض گرچه بارها و بارها
تو ندادی پاسخم از زیر این دیوارها
چشم وا کن ... چشم واکن ... صبح شد صبحی غریب
باید اما بشنوی موسیقی نیزارها
مهربان! با من چرا نامهربانی می کنی ؟
تو نبودی اهل این اذیت و آزارها
ناگهان در آن شب پر دلهره ، آوار شد
بر دل من ، غصه و بر سرو نو آوارها
رفته بودی از " نجف " تا " کربلا " با پای شوق
با نوای دلکش لبیک موکب دارها
" روله ... روله " می کنم - آهسته - خوابش برده است
کودکم با لای لای باد بر گهواره ها
زلزله شد ، امتحان دیگری باید دهند
مردم نستوه " کرمانشاه " در ایثارها
" بیستون " شد غرق غم ... " فرهاد" و " شیرین " ؛ سوگوار
تازه شد در خاطر تاریخ ، آن دیدارها
روزهای بعد از امروزند یلداهای شوم
روز ... نه شبهای تلخ از هجرت دلدارها
شهر شد در اضطراب و سوخته " دشت ذهاب "
ماه " آبان" بود و آذر خورد بر گلزارها
—---------—
سید حبیب حبیب پور - بیست و سوم آبان 96