آنچه در پی میآید متن ویراستۀ دفاعیۀ دکتر اسکندر صالحی از رسالۀ دکتری خود است. این دفاعیه در سال 1395 و در دانشگاه آزاد، واحد علوم و تحقیقات تهران، ایراد شده است. عنوان رسالۀ دکتری ایشان «هستیشناسی ابنسینا در اشارات و تنبیهات در مقایسه با هستیشناسی ارسطو در متافیزیک» است. به مناسبت انتشار این رساله از سوی نشر «نگاه معاصر» این سخنان منتشر میشود.
بسم الله الرحمن الرحیم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
سبزۀ خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مهرگیاه آمدهایم
اول به ادب دانش آموزی تشکر میکنم از همه استادان بزرگوارم که جلسه مزین به حضور آنهاست و یاد می کنم از مرحوم آقای دکتر اکبری دهقی که با حوصله زیاد دانشجویان ناآشنای فلسفه در مقطع کارشناسی ارشد و از جمله مرا راهنمایی می کردند. ان شاء الله همه استادان بزرگوار همیشه شاد، خرم و سلامت باشند.
موقعی که می خواستم دفاعیه را با شعری شروع کنم احتمال می دادم که حافظ چیزی گفته باشد؛ تورقی کردم و آن ابیات را دیدم که در مطلع سخن تقدیم شد. بعد از خاطرم گذشت که حالا اگر یکی از استادان گرامی بفرمایند وجه انتخاب این ابیات اساساً چیست و معنای آنها نیز همچنین؟ به خاطرم رسید که خوب وقتی که شاعری شعری میسازد؛ شاید مسئله سوم یا چهارمش این است که معنای کل شعر یا تکتک عباراتی که در شعر آورده چیست.
بعد، محض احتیاط، به چند شرح راجع به این شعر مراجعه کردم، از جمله حافظ نامه؛ که اگر چیزی پرسیده شد یا حتی برای خود بنده حداقل معلوم باشد که حافظ چه گفته. بعد دیدم که مضمون کلی این شعر از حافظ نیست و شاعر دیگری غیر از حافظ حداقل، و اتفاقا آن هم در قالب غزل، در دو مورد این مضمون را گفته است و آن کار حافظانهای که حافظ کرده این است که چون تکنسین تر و حرفهایتر از شاعر قبلی بوده این مضمون را صورت بهتری بخشیده و، برای مثال، شبکههای هم موسیقیایی و هم شبکههای تصویری و حتی شبکههای معنایی شعر شاعر قبل از خود را ارتقاء داده و آنقدر آن شعر-مضمون را شعرتر کرده که دیگر آن شعر شاعر قبلی دیده نمیشود و این کاری است که تقریباً حافظ با اغلب شعر شاعران پیش از خودش انجام داده است.
اگر به بحث معناداری برگردیم، میشود گفت که این شعر هم معنای مشخصی دارد و هم معنای مشخصی ندارد. مثل اینکه ما الان اینجا میگوییم: «اینجا چراغی روشن است». اگر واژۀ «روشن» در جملهای فیزیکی بیاید معنای روشن و دقیقی دارد و تکلیف بقیۀ اجزای جمله هم به همین روشنی است؛ اما همین واژه، و حتی بقیۀ واژههای این جمله، اگر در رمانی بیاید معنای تکتک واژهها ممکن است یا متفاوت باشد، یا چندلایهای و یا چندوجهی شود و یا بالاتر از آن اگر این جمله در غزلی یا مثنویی باشد؛ آنگاه معنی این جمله و هر یک از واژههای آن میشود مسئلهای فرعی و وابسته به شبکه های مختلف تصویری در فرم عادی و نمادین واژه ها و مفاهیم و صد البته در مرحلۀ بعد از هنرنمایی های تکنیکال.
باری، به نظر می رسد این شعر تقریباً سنت هستیشناختی ما را، اگر بگذریم از معنای تکتک عباراتش، نشان میدهد و حتی بالاتر از آن بسیار شبیه به هستیشناسی ابنسینا در اشارات و تنبیهات است. برای مثال، اگر گرانیگاه مضمونی این ابیات مسآلۀ وجود و عدم و عشق باشد، بسیار شبیه به نمط چهارم اشارات و تنبیهات و نمطهای بعد از آن است
اما نکته دیگری که می خواستم عرض کنم و ربطش بدهم به رساله این است که همزمان که ما می گوییم معنا مسئلۀ دوم و سوم و شاید چندم حافظ است؛ نمیشود بگوییم که شعر حافظ بیمعناست و این همه آدم اهل علم و اهل فضل و حتی آدمهای عادی که این شعر را به قصدِ گاهی معنا میخوانند و توجهی به تکنیکهای ادبی و هنریاش ندارند همه اشتباه کردهاند و حالا دانشجویی آمده مدعی است این شعر حافظ بیمعناست و همه آن معانیای که از آن دریافت و در کتب و مقالات برایش ذکر شده خطا بوده. قاعدتاً این شعر، علاوه بر ویژگیهای دیگرش، معنا هم دارد. نسبت ابنسینا با ارسطو، هم به طور کلی و هم بویژه در این مورد، ازین گونه است.
بهنظرم اندیشۀ هستیشناختیِ اینسینا در اشارات و تنبیهات، یعنی در نمط چهارم به بعد، هم ربط و نسبتی با اندیشۀ هستیشناختی ارسطو در کتاب متافیزیکش دارد و هم ندارد. ابنسینا خودش در سنت دیگری، در سنت متفاوتی، میاندیشیده؛ مسائلش متفاوت بوده؛ ورود و خروجش به مسائل هم متفاوت بوده؛ و در نتیجه، سازمان استعاریاش و تصویری که از هستی ارائه میکند کاملاً متفاوت از ارسطو است. مثلاً هستی در نظرِ ارسطو درونبود است و کلش درون طبیعت خلاصه میشود؛ در صورتی که کل این طبیعت، همانگونه که در رساله نوشتهام، معلول است. یعنی تمام آنچه که در نظر ارسطو هستی است در هستی شناستی ابنسینا معلولِ علتِ دیگری است به نام «واجبالوجود» که خود بیرون از جهان طبیعت و کاملاً متفاوت با آن است.
بهرغم این تفاوتِ اساسی، هستیشناسی ابنسینا در اشارات و تنبیهات بیربط و نسبت با هستیشناسی ارسطو در متافیزیک نیست؛ به عبارتی، نسبتی هست بین هستیشناسی این دو و نسبتی نیست! همزمان ابنسینا، فیلسوف و متفکری است مسلمان که درون سنت اسلامی و درون زبان عربی ابتداً و شاید کمی درون زبان فارسی می اندیشد و فکر می کند و هم از اندیشۀ ارسطوی فیلسوفِ یونانی هم استفاده میکند.
ابنسینا گفته که من در کتابهای اشارات و تنبیهات و منطقالمشرقیین نمی خواهم از ارسطو و مشایین متأثر باشم و نمیخواهم حرفهای مشاییان را تکرار کنم؛ بلکه در این دو کتاب می خواهم حرفهای تازهای بزنم. سازمان کتاب اشارات هم متناسب با این خواسته طراحی شده است. برای همین، این کتاب نه برای بیان دانشی؛ بلکه برای بیان یافتهها و دغدغههایی در قالبی تازه است. در رساله نشان دادهام که مسئله اول اشارات و تنبیهات فرمش نیست؛ با این که اشارات و تنبیهات دارای فرم خاصی است؛ اثر موجزی است که مثلاً با عجله گفته شده یا بهاختصار گفته شده یا با تدبیر گفته شده یا به قیراط گفته شده. درست؛ اما ویژگی اصلی این کتاب اینها نیست. مسئله و ویژکی اولش این است که این کتاب در بر دارندۀ هستیشناسیای است متفاوت از هستی شناسی یونانیان و در ادامه هستی شناسی فیلسوفان مسلمان است. برای همین هم میشود گفت که اینسینا متأثر از ارسطو است و هم میشود گفت که متأثر از ارسطو نیست.
آن چیزی که قبلاً به ذهن من می رسید این بود که اجزای سنت فلسفی یونانی را فیلسوفان مسلمان بازپروری کردند در سنت خودشون، یعنی متناسب با این سنت، و در نتیجه هستی شناسی متفاوتی ایجاد کردند.
برای اینکه ما بتوانیم این حرف را درست تصویر کنیم و دقیق توضیح بدهیم، یعنی تفاوت بنیادی و شباهتهای جزئی ارسطو و ابن سینا را بتوانیم نشان بدهیم باید اینها را می بردیم در متن تاریخیاشان و نشان می دادیم که چگونه هم ارسطو در متن تاریخی و جغرافیایی، و در مجموع در سنت متفاوتی، سنت خاصی، میاندیشیده که تختهبند زمان و مکان بوده و هم ابنسینا اندیشیدنش تختهبند زمان و مکان بوده است. و بر خلاف شاید فیلسوفان تحلیلی و تلقی حتی فیلسوفان مسلمان که فکر میکنند که ما همهزمانی همهمکانی یا در لازمان و لامکان میاندیشیم، بنده می خواستم یا حداقل بهغلط یا درست فکر میکردم ما در زمان و مکانی مشخص و در مجموع در زبان میاندیشیم. به همین خاطر، همواره تلاش کردهام که این امر را در رساله نشان دهم ونشان دهم حتی که مترجمانِ متون یونانی به عربی هم در فلسفۀ موجود در تمدن اسلامی نقش و سهم دارند. دلم می خواست بهنحوی نشان دهم در جایجای رساله که واژهها چقدر تغییر معنا دادهاند و مفاهیم چقدر دگرگون شدهاند. هم از فلسفۀ یونانی به فلسفۀ موجود در تمدن اسلامی و هم در خودِ تمدن اسلامی. بخشی از این تلاش هم برای نشان دادن چشبندگی این تفکر به زبان و چسبندگی-اش به آن سنتی که ذرهذره آفریده شده و ذرهذره به وجود آمده است. حتی فصلی که کار شده راجع به اینکه متافیزیک ارسطو چه سرنوشتی پیدا کرده در زبان عربی و چه کسانی آن را ترجمه کردهاند و احتمالاً ابنسینا چه متافیزیکی را در دسترس داشته به خاطر نشان دادن همین وابستگی به زبان و در نهایت وابستگی به زمان و مکان معین است.
این هم که هم عین عبارات این سینا و هم عبارات ارسطو را نقل شده برای این است که این امکان را به مخاطب یا خواننده بدهیم که از این عبارات چیز دیگری بفهمد. و واقعش این است که هم در دورانی که مطالعه می کردم و هم بخصوص همین دورهای که رساله مینوشتم بارها میدیدم که با نقلِ به مضمون سخنانی به افراد نسبت داده میشود که وقتی به منبع آن مراجعه میشد می دیدی که فلانی چنین چیزی را نگفته، بلکه چیز دیگری گفته است و آنچه ادعا شده صرفا فهم و تفسیر نویسنده از عبارات منبع اصلی است. به همین علت عین عبارات متن اشارات و متافیزیک را در متن رساله آورده شده است. و ترجمه عبارات را که برایش خیلی وقت گذاشتم. گرچه قطعاً ترجمه عربی را همیشه می توان ارتقاء داد و دقیقتر کرد و با اینکه به چند ترجمۀ خوب از متن اشارات همواره مراجعه شده و خود نیز تلاش کردهام عبارات را ترجمه کنم. اما همین که همواره میشود ترجمهها را ارتقاء داد، همین که همواره میشود فهم دیگری داشت را من به عمد در رساله امکان انجامش را فراهم کردهام؛ یعنی این امکان که مخاطب و خواننده بتواند این کار را انجام بدهد.
در رساله آوردهام که کتاب متافیزیک ارسطو در کتابشناسیهای اولیه یونانیان نیست؛ یعنی کتابی با این عنوان در کتاب شناسیها به ارسطو نسبت داده نشده است. این متافیزیک بعداً جمع شده و دقیقاً معلوم نیست چقدرش از ارسطو است و چقدرش از دیگران است و تازه آن بخشی که از ارسطو است معلوم نیست چقدر دقیق از او نقل شده و چقدر عبارت برای ارسطو است و کدامش اساساً نوشتۀ ارسطو است و اگر نوشتۀ ارسطو است آیا این نوشته تعلیمی است و یا مثل این یادداشتهایی است که اساتید برمی-دارند برای اینکه بعداً در کلاساهایشان با اتکا به آنها بتوانند مطالب را به یاد بیاورند و درس را اداره کنند. یا نه، مثلاً مثل اون کتابهای دورۀ اول ارسطو که اساساً برای انتشار تنظیم شده، معلوم نیست که چقدر از مطالب کتاب متافیزیک این طوری است. برای همین، خیلی سخت است نسبت دادن قطعی عبارات متافیزیک به ارسطو و از آن هم سختتر تفسیر اینهاست؛ حتی اگر ارسطو معاصر ما بود. تازه باید این را باید اضافه کنیم که ارسطو معاصر ما هم نیست و از سنت دیگری هم هست، زیستۀ در 3000 سال پیش هم هست و فهم ما هم منظرمند(پرسپکتیوال) است و حتماً ما از منظر خودمان به عبارات کتاب او و اندیشۀ او نگاه می کنیم و بهرغم همۀ امکانات فلسفی و تفسیری که در دوره ما به وجود آمده همچنان ما ناتوانیم از اینکه این فاصله را برداریم و بتوانیم مستقیم و آزاد از منظر و چشم انداز خود به متنی مراجعه کنیم
در مجموع، چون گاهی حتی مسائل دفاتر مختلف متافیزیک با هم متفاوت است؛ گاهی بحثها هم مختلف است، در نتیجه، سازمان دفترهای این کتاب هم با هم فرق دارد و نمی-شود نتیجۀ آنها را با هم جمع کرد. اما چون اشارات ابن سینا یک کتابِ منسجم است و خودش هم به احتمال زیاد آن نوشته و به احتمال زیاد هم دست چندانی در عبارات آن نرفته است و اگر دستی هم برده باشند، به احتمال زیاد، چندان قابل اعتنا نیست اتفاقات مهمی برای این کتاب نیفتاده است. ازین رو، میشد در پی این بود که گرانیگاه مباحث هستیشناختی این کتاب چیست و کجاست که بقیه مسائل و مباحث حول آن محور شکل میگیرد و از منظر و از زاویه آن مسئله دیده میشود.
درست یا غلط، بنده گمان می کنم که گرانیگاه هستی شناسی ابن سینا در این کتاب «واجب الوجود» است و بقیۀ چیزها از زاویه آن دیده شده و بنابراین کل هستی از منظر ابنسینا «معلول» است و همۀ بحثهای دیگر حول هستیِ «واجب الوجود» و مفهوم آن و برای اثبات آن شکل گرفته است. پس محور هستیشناسی و هستی ابن سینا واجب الوجود است و تفاوت بنیادی آن هم با ارسطو در همین است. این واجبالوجود هم علت است برای وجود و هم علت است برای بقای کل و تکتک هستان. در حالی که هم کل هستی و هم تکتک هستان از نظر ارسطو به چنین موجودی، یعنی به واجبالوجود، نیازی ندارند.
همچنین، واجبالوجود، در هستیشناسی ابنسینا، تکتک هستها را از «عدم» به «وجود» میآورد؛ اما در هستیشناسی ارسطو هیچ موجودی از عدم پدید نمیآید؛ بلکه از تغییریافتن موجود دیگری موجود میشود. به همین سبب، حتی واژههای «وجود» و موجود» هم در عبارات ارسطو و ابنسینا با هم تفاوت بنیادی دارد.
از صبر و حوصله استادانم تشکر می کنم و برای همۀ بزرگواران آرزوی خوشی و خرمی دارم.