مردم حمیدیه، هویزه، سوسنگرد و اهواز میگویند که از این به بعد باید بوی سوختن نیزارهای هورالعظیم عراق را هم به مصیبتهایشان اضافه کنند؛ ریزگردها را کم داشتند که حالا بوی سوختگی نیزارها هم به آن اضافه شده و شبها نمیتوانند در و پنجره را باز کنند وگرنه نفس تنگی امان شان نمیدهد.
به گزارش روزنامه ایران، آتشسوزی هورالعظیم طی چند هفته گذشته و با توجه به وزش باد به سمت ایران، آنقدر بحرانی شد که بانکها و ادارات دولتی در ۳ شهر حمیدیه، هویزه و سوسنگرد را به تعطیلی کشاند. آمادهباش بیمارستانهای چند شهر متأثر از بو و دود باعث شد عیسی کلانتری، رئیس سازمان حفاظت محیط زیست برای بررسی ماجرا خود را به خوزستان برساند. وی در بازدید زمینی و هوایی از این منطقه عنوان کرد آتشسوزی در قسمت عراقی این تالاب صورت گرفته است. وی در بخش دیگری از مصاحبهاش عنوان کرد تجهیزات کافی برای خاموش کردن این آتش در اختیار دستگاهها و سازمانهای ذیربط ایرانی نیست و طرف عراقی باید همکاری کند. حالا یک هفته پس از بازدید کلانتری اقدامی از جانب عراقیها دیده نمیشود طوری که برخی از محلیها معتقدند آتشسوزی کاملاً عمدی است و طرف عراقی تمایلی به خاموش کردن هور ندارد. البته باید توجه داشت که هور در سمت مرزهای ایران مرطوب است و امکان آتش گرفتن در این سو وجود ندارد.
بو و دود شبها آسمان شهر اهواز را به طور کامل تسخیر میکند؛ طوری که تحمل آن برای بسیاری امکان پذیر نیست. این بو تاحدود زیادی شبیه بوی آتش گرفتن زباله در سایت پسماند است و ریه و چشمها را میسوزاند.
اهالی میگویند هرچقدر به سمت مرز برویم بو و دود بیشتر و بیشتر خواهد شد و هنگام سپیده زدن آفتاب بهترین زمان برای مشاهده آن است. برای رسیدن به تالاب هورالعظیم و نزدیکترین نقطه به محل آتشسوزی حدود ۳ ساعت راه است. ساعت ۴ صبح راه میافتیم. هرچقدر به سوی مرز میرویم بوی دود بیشتر میشود. بعد از گذشتن از سوسنگرد 5 ساعت و 30 دقیقه به سوی هویزه میرانیم. دود متراکمی جاده را محو کرده و نمیشود شیشه را حتی برای یک لحظه پایین کشید. در میدان اصلی شهر چند نفر روی نیمکت فلزی ایستگاه تاکسی نشستهاند. همگی صورت شان را با شال عربی پوشاندهاند. وقتی دوربین عکاس و فیلمبردار را میبینند از جایشان بلند میشوند و سمت ما میآیند. یکی از آنها به نام ابوکاظم شروع میکند به گلایه کردن: «از اول تابستان وضعمان همینطوری است، صبح و شب همه جا دود است. دیگر نمیتوانیم نفس بکشیم. به فرمانداری شکایت بردهایم آنها هم میگویند آتشسوزی در هورالعظیم عراق است و آنها باید کاری کنند. اینکه نشد حرف حساب، زن و بچه ما نمیتوانند از خانه بیرون بیایند. اینکه نشد زندگی.»
ابو رضا ۴۰ ساله کارمند شهرداری هویزه که ماسک سفیدی به صورت زده وارد گفتوگو میشود: «بنویس خوزستان به خاک سیاه نشسته، بنویس هویزه نه هوا دارد نه آب، بنویس مردم سوسنگرد و هویزه فراموش شدهاند. هورالعظیم از تشنگی و بیآبی خشک شده و نیزارها از زیر میسوزند. این آتش را با هواپیمای آبپاش هم نمیشود مهار کرد باید مسئولان ایرانی و عراقی همکاری کنند. هور ما کمی آب دارد ولی هور عراق خشک شده و تا زمانی که آبی رها نشود این آتش و دود حالا حالا ماندگار خواهد بود.» به گفته اهالی هویزه دود آزاردهنده هر روز از غروب تا ظهر روز بعد ادامه دارد و مردم برای خرید تنها چند ساعت فرصت بیرون آمدن از خانههایشان دارند. در میدان فرمانداری هویزه که بهتازگی ماکت قهوهجوش و فنجانی را در آن نصب کردهاند مرد درشت هیکلی در حال پخش کردن ماسکهای فیلتر دار است.
نگهبان فرمانداری میگوید دود دست بردارشان نیست و وضعیت در شهر کوچک «رفیع» بغرنجتر از مناطق دیگر است. از هویزه تا رفیع ۳۰ کیلومتر است.
نخلستان و زمینهای کشاورزی و شالیزارهای میانه این دو شهر انگار ناپدید شدهاند. دود به حدی پایین آمده که به زور میشود چند متر جلوتر را دید. ماشینهایی که در این جاده تردد میکنند چارهای ندارند جز اینکه با سرعت پایین و چراغ روشن برانند. ۱۰ کیلومتری رفیع دود سفید به کلی همان دید چند متری را از ما میگیرد و چیزی نمیماند که راننده صاف برود وسط گله گوسفند. همین اتفاق باعث میشود شعیب، چوپان گله را به حرف بگیرم: «هر روز صبح و دم غروبی که میخواهم گله را از جاده عبور بدهم، میترسم که نکند مثل سری پیش تریلی چندتایشان را زیر بگیرد. ۳ هفته پیش که میخواستم گله را از عرض جاده رد کنم یکدفعه تریلی کانتینرداری آمد روی گوسفندها، ۳ تای آنها را کشت و ۵ تایشان هم زخمی شدند و مجبور شدیم برای اینکه حرام نشوند، سرشان را ببریم. این دود همه را از زندگی انداخته از نخلدار و کشاورز گرفته تا چوپان و ماهیگیر، کسی نمیتواند از خانه بیرون بزند آنهایی که بیرون میآیند چارهای ندارند.»
به راه ادامه میدهیم و به روستای «هورت عاگل» میرسیم، روستایی که جز چند گاو که کنار نخلها بسته شدهاند موجود زنده دیگری نمیبینیم. روستا غرق در سکوت است، حتی سگها هم صدا نمیکنند. چند دقیقه بعد مرد سن وسالدار آفتابسوختهای از خانهاش بیرون میآید تا برود به نخلستان. دعوتمان میکند به چایی. او هم مثل بقیه اهالی مناطق غربی خوزستان از شرایط این چندماه مینالد. میگوید: «انگار آخرالزمان شده. باران نمیآید، همه جا خشک شده و از آسمان بلا میبارد. خورشید را نمیشود دید. اینها همه بلا هستند که بر سر مردم میآید. نمیدانم چرا کسی به فکرمان نیست، والله که ما مسلمانیم و نباید این همه درد و بلا بکشیم. آلودگی هوا روی دامها هم تأثیر گذاشته. گاوها مثل سابق شیر نمیدهند.»
بعد از روستای هورت عاگل و سید عرب به نزدیکترین منطقه مرزی و هورالعظیم عراق میرسیم یعنی شعر مرزی رفیع. حق با نگهبان فرمانداری هویزه است. به زور میشود چندمتر آن طرفتر را دید و بدتر از همه تنگی نفس که امان آدم را میبرد.
چند دقیقه بعد پژوی نقرهای رنگی جلوی پایم ترمز میکند، میپرسد از کجا و برای چه آمدهایم. وقتی میگویم از روزنامه آمدهام شروع میکند به گلایه کردن: «آقا این چه وضعی است، یکدفعه بگویند شهر را خالی کنید و بروید. اگر بگویند به خدا قسم ول میکنیم و میرویم اهواز، مگر نه اینکه زمان جنگ گفتند شهر را خالی کنید، الان هم بگویند که برویم. رفیع، زمانی ۱۵ هزارنفر جمعیت داشت الان ۳ هزارتا به زور بشود. خیلیها کوچ کردهاند آنهایی که ماندهاند مثل من عرق دارند به رفیع، یکسری هم مال و منالی ندارند وگرنه جمع میکنند و میروند.» وی درباره آتشسوزی هور میگوید: «حرف و حدیث زیاد است؛ عدهای شایع کردهاند ماهیگیرها برای اینکه راحتتر ماهی بگیرند نیزارها را آتش زدهاند، برخی میگویند نظامیهای عراقی برای کنترل مرز این کار را کردهاند. هرکسی چیزی میگوید ولی واقعیت به این نزدیک است که گرمای هوا و خشکسالی باعث این اتفاق شده. مردم میگویند باید به مسئولان عراقی فشار بیاورند که آتش را خاموش کنند. دود این آتش فقط به چشم مرزنشینان و مردم سوسنگرد و هویزه و رفیع میرود.»
یکی از اهالی رفیع بهنام ابو محمد که معلم مدرسه راهنمایی است به جمعمان اضافه میشود و از وخامت اوضاع برایم میگوید: «پریشب پسر کوچکم که رفت حیاط برای دوچرخهسواری، برگشت داخل و به من گفت بابا دوچرخهام نیست. رفتم حیاط و دیدم آنقدر دود زیاد شده که حتی نمیتوانم دمپاییهایم را پیدا کنم چه برسد به دوچرخه بچه.ای کاش اقلاً چند نفر از مسئولان میآمدند اینجا و از نزدیک شرایط ما را میدیدند. به خدا نفس تنگی گرفتهایم. زن و بچهمان آنقدر خانه ماندهاند که دلشان پوسیده.» میگویند دم غروب کمی اوضاع بهتر میشود اما نمیتوانیم تا آن موقع تحمل کنیم؛ با احتیاط دوباره به جاده میزنیم و برمیگردیم.