خوشحال بود که میخواهد برای یک هفته به سفر برود و چند روزی فارغ از مشکلاتی که در تهران دارد به خوشگذارنی بپردازد. سفر تفریحی را دوستش برای او دست و پا کرده بود. دوستش از او خواسته بود چند کنسرو خاویار را از یکی از دوستانش در تهران بگیرد و به تایلند ببرد.
به گزارش قانون، «نیما» بیآنکه بداند چه سرنوشت شومی در انتظارش است بار و بندیلش را بست، کنسروهای خاویار را تحویل گرفت و رفت فرودگاه. حالا نیما چند ماهی است در زندان بسر میبرد. او از ماجرایی که سبب بدبختیاش شده برایمان میگوید.
به چه جرمی زندانی هستی؟
حمل و نگهداری یک کیلو شیشه!
اعتیاد داری؟
نه به هیچ چیزی اعتیاد ندارم، در خانوادهمان حتی سیگاری هم نداریم.
از خانوادهات بگو.
یک خواهر و سه برادر دارم،فرزند دوم خانواده هستم. پدر و مادرم با برادر کوچک 6 سالهام و عمهام با ماشین عمویم به شهرستان رفته بودند. عمویم رانندگی میکرد اما تصادف وحشتناکی باعث شد هر 6 نفر در جاده رودبار کشته شوند. وقتی این اتفاق افتاد بعد از آن همه برادرها کار میکردیم و زندگی را میچرخاندیم. پنج سال بعد از فوت پدر و مادرم، خواهرم و یک سال بعد برادر بزرگم ازدواج کردند.
شغل خانوادگیتان چیست؟
پدرم کارگاه جوراببافی داشت و من و سه برادرم همان کارگاه را بعد از پدر اداره میکردیم. البته بعدها من در شهرداری به صورت قراردادی استخدام شدم و عصرها هم در کارگاه کار میکردم. یک سال از کارم در شهرداری میگذشت که به زندان افتادم.
چه شد که به زندان افتادی؟
دوستی به نام مرتضی داشتم. او گفت یکی از بستگانش کارخانه نساجی دارد و میخواهد ماشین نساجی وارد کند و من میتوانم یک هفته با تور به صورت رایگان به تایلند بروم و این دستگاه را وارد کنم. در مقابل دو میلیون تومان هم به من میدهد. پیشنهاد خوبی بود و قبول کردم. روز حرکت 24 اسفند بود همان روز مرتضی با من تماس گرفت و گفت چهار قوطی کنسرو خاویار بخرم و برای دوستش به تایلند ببرم؛ من هم با چهار کنسرو خاویار به مغازه مرتضی رفتم. او ساک بزرگی به من داد و گفت وسایلم را داخل آن بگذارم، خاویارها را که دید از مارکش ایراد گرفت و خودش چند کنسرو آورد و گفت این مارک بهتر است. حدود هشت شب به فرودگاه رسیدم. بعد از گرفتن کارت پرواز در گیت دوم بازرسی بودم که ساکم را روی دستگاه گذاشتم و خودم رد شدم. پلیسی که پشت دستگاه کنترل بود، پرسید این ساک شماست؟ جواب دادم بله. گفت دوباره روی دستگاه بگذار! بعد از بار دوم ساک را باز کرد و گفت باید یکی از این کنسروها را ببینم. وقتی در یکی از آنها را باز کردند، خودم از صحنهای که دیدم متعجب شدم. چند بسته داخل کنسرو پلمب شده بود. بقیه را هم باز کردند، من چنان شوکه بودم که حتی نفهمیدم چند کنسرو بوده است. چند روز پیش بود که از دفتر دادگاه شنیدم هشت تا بوده و من نمیدانستم.
مرتضی چه شد؟
در فرودگاه چند بار با من تماس گرفت. حتی فهمید ساکم را دوباره بازرسی میکنند. بعد از باز شدن کنسروها هم زنگ میزد اما من آن قدر وحشت زده بودم که در آن دقایق فقط به کنسروها و مواد مخدر کشف شده نگاه میکردم. یکی از ماموران پرسید چرا جواب نمیدهی؟ گفتم همین کسی است که کنسروها را داده! گفت جواب بده! اما وقتی خواستم جواب دهم، تلفنش خاموش شد و هنوز هم که هنوز است، خبری از او نیست.
به او شک نکردی؟
من و مرتضی از بچگی در یک محل بزرگ شدیم. 25 سال از دوستی ما میگذرد. مرتضی و خانوادهاش اهل خلاف نبودند. نمیدانستم چه نسخهای برایمپیچیده.
شغل مرتضی چه بود؟
چند ماه بود که نمایندگی بیمه گرفته و مغازه باز کرده بود. خبری از او نیست، خانوادهاش هم خبری از او ندارند؛ فقط یک بار پارسال با مادرش تماس گرفته و گفته در ترکیه است. اگر مرتضی خودش را معرفی کند و واقعیت را بگوید من آزاد میشوم.
به نظرت او چه طور به این راه کشیدهشده؟
ظاهرا دور از چشم خانوادهاش با دو نفر دوست بوده که آنان دنبال طعمهای برای انتقال مواد به تایلند بودهاند و از مرتضی میخواهند یک شخص معرفی کند که مورد اطمینان باشد. او هم مرا طعمه قرار میدهد و بدون آن که خودم بدانم در چه دامی افتادهام، فریب حرفهایش را خوردم تا ماشین وارد کند. درست هنگام خداحافظی هم کنسروها را در ساکم گذاشت که برای دوستش در تایلند به عنوان سوغات ببرم.
چه حکمی برایت صادر شده؟
اولش فکر میکردم نهایت 10 سال حبس میدهند. پدر مرتضی در دادگاه گفت من قسم میخورم ستار بی گناه است. اما به حبس ابد محکومشدم.
وقتت را در اینجا چگونه میگذرانی؟
روزنامه و مطالعه دیکشنری انگلیسی، بیشتر وقتم را میگیرد. غیر از آن کارهای خدماتی انجاممیدهم.
تحصیلاتت چه قدر است؟
دیپلم دارم. اگر مجبور باشم در زندان بمانم، مدارک تحصیلیام را از خانوادهام میگیرم و ادامه تحصیل میدهم.
اولین بار که در زندان روزه گرفتی، چه حسی داشتی؟
خیلی ناراحت بودم، در خواب هم نمیدیدم یک روز زندانی باشم، چه برسد به این که ماه رمضان در زندان باشم.
در لحظاتی که دلت میگیرد، چه کارمیکنی؟
فقط دعا میکنم خدا خودش کمکم کند و از این گرفتاری نجات پیدا کنم. به حکمم اعتراض کردهام و حالا بعد از خدا به دادگاه تجدیدنظر امید دارم. در زندان آیت الکرسی یاد گرفتهام و خیلی با خودم نجوا میکنم و میدانم خدا به خاطر همین آیاتش نجاتممیدهد.