رفقای من، باور کردنش برایم سخت است؛ جلسه پایانی ترم را در دانشگاه حضور داشتید تا از امتحانات آخر ترم حذف نشوید، اما سرنوشت، بیرحمتر بود و از زندگی حذفتان کرد.
وای بر ما، بار دیگر با خبری تاسف انگیز و غم انگیز بیشتری چشمانمان را به این جهان میگشاییم و هنوز سی ثانیه ای از بیدار شدنمان نگذشته است که خبر ناگوار دیگری به گوشمان می رسد. گویی اجل خبرهای بد پشت به پشت هم نشسته اند و از دیدن چشمان متورم و اشک آلود و گونه های خیس اشکمان لذت می برد. کاش دیدن لبخندها و صدای قهقهمان خوشحالشان می کرد.
از دستشان دادیم بار دیگر، بدون دلیل، بدون خداحافظی.
هنوز یک ماه از روز دانشجو، جشن گرفتن ها و دادن هندوانه زیر بغل شان نگذشته بود که فرصت غنیمت شد و بی اهمیت شدند و کنارشان گذاشتیم.
کاش هیچ وقت دانشجو نمی شدند، کاش هیچ وقت در این دنیای تلخ و بی وفا نمی شناختیمشان تا این چنین دل مان را خون کنند.
دانشجویان با آرزوهایی در دل سعی در پیدا کردن جایگاهی در یک جامعه پر تنش، تا فرد موثری برای خود، جامعه و خانوادشان باشند با این امنیت ذهنی و آسودگی خاطر که در قبال امکانات دریافتی، هزینه مناسبی متقبل می شوند، هر روز امید بیشتری به بهتر شدن امکاناتشان نسبت به دانشگاه های دولتی و زیر سایه مسئولان دانشگاه که پشتشان به دانشگاه معتبر کشورشان گرم است داشتند. غافل از این که فقط خودشان هستند و خودشان.
حیف از یک ترم مشقتهای سپری شده و آمادگی های آستانه امتحانات، که همگی ناتمام مانده و خستگی هاش تا آخرت در وجود گران بهایتان باقی می ماند.
این روزها ساعتها، دقیقه ها و ثانیه ها دیرتر از هر روز دیگری می گذرند. سخت است کنار آمدن با نبودشان. دانستن این که یک شب در کنار ما بودند، یلداهایی با هم گذراندیم و حالا چیزی جز جای خالیشان برایمان باقی نمانده.
باور کردن همه این اتفاقات برایمان سخت است، همه این ها خطای انسانی بیش نیست. چرا اینقدر بی تفاوت از کنارشان می گذریم. آیا شعار ما این نیست که همه انسان ها برابر و برادر هستند و در کنار هم خواهان رشد و پیشرفت هستیم! پس چرا دوباره اشتباه می کنیم. چرا مواظب برادران و خواهران و فرزندانمان نیستم!
شاید این ماییم که اشتباه می کنیم. شاید همه این شعارها برای دیگران است و بس...
این اتفاق بیشتر از آنی که فکر می کنیم دلخراش است. یادآور تلخی های بیشماری دیگری است، از حادثه پلاسکو دی ماه 2 سال پیش گرفته تا سوختن دانش آموزان بی گناه زاهدان در مدرسه، چقدر سخت است فراموش کردنشان. چقدر با دلسوخته گان این فاجعه ها کلنجار رفتیم تا دوباره به این زندگی برشان گردانیم. چه قول هایی دادیم که دیگر اجازه رخ دادن چنین اتفاقاتی را نمی دهیم ولی اتفاق رخ داد ، این بار از نوعی دیگر!