بیش از دو دهه است که تحقیق درعرصه فرهنگ عمومی مردم با تأکید بر افسانههای رایج در مناطق مختلف کشورمان را آغاز کرده و بر بهرهمندی از اسطورههای ملی و قومی قدرتمند تاکید دارد. با این حال گلایهمند است که چرا با وجود برخورداری از این گذشته ادبی و تمدنی کهن هنوز موفق به خلق سبک ادبی خاص خودمان نشده ایم! دلیل این مسأله را در دوران مشروطه میداند، زمانی که امکان آشنایی با دیگر کشورها و از سویی ادبیات مدرن برایمان فراهم میشود، همان دورانی که داستان کوتاه به ادبیاتمان راه یافت و بزرگانی چون «میرزا حبیب اصفهانی» و کمی بعدتر «جمالزاده» و «زین العابدین مراغه ای» دست به خلق آثاری زدند که الگویی برای نویسندگان نسلهای بعد شد. البته محمد علی علومی مخالف آشنایی با سبک و سیاق داستاننویسی غربی نیست اما معتقد است در آن سالها آنقدر مدهوش غرب و داشته هایشان شدهایم که ارتباطمان با گنجینه غنی ادبی- فرهنگیمان قطع شده. علومی که به تازگی«قصه اساطیر» او با نگاهی تحقیقی به افسانههای «هزار و یک شب» رونمایی شده تأکید دارد هنوز هم میتوانیم پلی به گذشتهمان بزنیم. با او که تماس گرفتیم از کرمان، زادگاهش به شهر کوچکی حوالی رفسنجان رفته بود تا در جلسات ادبی حضور پیدا کند. او این روزها کتاب دیگری هم آماده انتشار دارد که به بررسی طنز معاصر، از دوره دهخدا تا به امروز تعلق دارد. علومی علاوه بر خلق چندین رمان و مجموعه داستان همچون«سوگ مغان»، «آذرستان»، «ظلمات» و«هزار و یک شب»، سال هاست درعرصه طنز و فرهنگ عمومی هم مشغول تحقیق و پژوهش است. او افسانههای «هزار و یک شب» را یکی از آثار ادبی کهن به جای مانده از فرهنگ و تمدن چند هزار ساله نیاکانمان میداند و تأکید دارد برخلاف تصور برخی این کتاب اثری کاملاً ایرانی، منتهی تأثیر پذیرفته از دیگر تمدنهای مهم آن دوران همچون بین النهرین است. علومی ریشه بسیاری از افسانهها را اعتقادات مشترک ساکنان دیرین جهان میداند، گفت و گو با محمد علی علومی را به بهانه انتشار «قصه اساطیر»میخوانید.
از «قصه اساطیر»، تازهترین نوشتهتان که گویا زمان بسیاری هم صرف جمعآوری اطلاعات و پژوهشهای مرتبط با آن کردهاید بگویید؛ چرا عمده مطالب این کتاب بر افسانههای «هزار و یک شب » متمرکز شده؟
همان طور که اشاره کردید نزدیک به هشت سال برای تألیف این کتاب زمان صرف شده، بگذارید قبل از صحبت درباره کتاب«قصه اساطیر» به اتفاقاتی اشاره کنم که دلیل فعالیتم در این مسیر بود؛ ماجرا به سالها قبل بازمی گردد. اوایل دهه هفتاد، در همکاری با ماهنامه ادبی ادبستان، از زیرمجموعههای روزنامه اطلاعات دست به انتشار گفتههای مردم در ارتباط با افسانهها و قصههای مناطق مختلف کشور زدم. البته هنوز اصول حرفهای کار در حیطه فرهنگ عمومی مردم را نمیدانستم تا اینکه روزی تلفن دفتر نشریه زنگ خورد، همکاران گفتند آقایی آن سوی خط سراغ من را میگیرد. یکی از خوانندگان مطالبم بود؛ مشخص بود با فردی باسواد و با فرهنگ طرف شده ام. خودش را که معرفی کرد تعجب کردم؛ زنده یاد ابوالقاسم انجوی شیرازی بود! استادی که با وجود تمام بیمهریها آنقدر تلاش کرد تا محققان را متوجه ضرورت حفظ فرهنگ عمومی، بویژه با تکیه بر ضرب المثلها و افسانههای بومی کند.به من گفت:«بیا تا شیوه علمی و اصولی کار تحقیقی در این حوزه را یادت بدهم.» خوش شانسیام این بود که آن زمان برای تحصیل در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران، ساکن تهران بودم، بنابراین مشکلی برای مراجعه به منزل استاد نداشتم، به جمال آباد رفتم، روستایی اطراف تهران. متأسفانه روزگار استاد انجوی را خانه نشین کرده بود؛ روزگاری به خاطر برخی افراط و تفریطها بزرگانی نظیر او از ادامه کار محروم شده بودند، استاد به سراغ من که جوانی کم تجربه بودم آمده بود تا کمک کند در مسیر صحیح قدم بگذارم. متأسفانه گنجینه گرانبهایی که زنده یاد انجوی شیرازی برای جمعآوری آن درباره قصهها و ضرب المثلهای نقاط مختلف کشور، زحمت بسیاری متحمل شده بود تا حد بسیاری از میان رفته بود، بخشی از این گنجینه حاصل برنامه رادیویی مشهور ایشان بود که چیزی از نوارهای آن باقی نمانده؛ این برای خود استاد هم دردناک بود. حدود یک سالی به خانهاش رفت و آمد داشتم و شیوه صحیح تحقیق در این بخش مهم از فرهنگ عمومیمان را آموختم. شاگردان بسیاری از سراسر کشور شانس حضور در محضر او را داشتند که شاید بتوان گفت من از جمله آخرین شاگردان او بودم.
و البته شما آخرین فردی بودید که موفق به مصاحبه با استاد انجوی شد!
بله و بالاخره موفق شدم استاد را به انجام مصاحبه مذکور متقاعد کنم، استاد انجوی با وجود همه بیمهریها آنقدر عاشق کارش بود که وقتی دید علاقهمند به این کار هستم کمکم کرد و از این جهت مدیون او هستم؛ بیجهت نیست که از سوی خود مردم به او لقب «پدرفرهنگ مردمی» داده بودند.استاد انجوی از طرفداران جدی مصدق بود و بعد از کودتای 28 مرداد مورد غضب حکومت قرار گرفت، آنچنان که برای مدتی طولانی به جزیره خارک تبعید شد. بعد که به تهران بازگشت از آنجا که سابقه تبعید داشت به او کاری نمیدادند، آن هم به مردی که همه عمر خود را صرف نجات بخش مهمی از فرهنگمان از خطر فراموشی کرده بود. نگرانی اش از این بود که مردم به سرعت در حال دور شدن از فرهنگ و پیشینه خود هستند، مسألهای که متأسفانه هنوز هم مسئولانمان توجهی به آن ندارند. اگر به گفتههای استاد انجوی مراجعه کنید میبینید که چه مشکلات عدیدهای را از سر گذرانده تا در این راه خدمت کند. برای برنامه رادیویی به او دفتری در بدترین بخش رادیو میدهند، حتی به جای کمد ساده چند جعبه مقوایی در اختیارش میگذارند. با این حال ناامید نشد و ادامه داد. اینها را که دیدم و شنیدم بیش از قبل به فعالیت در این حوزه علاقهمند شدم. البته استاد انجوی اولین فردی نبود که در حوزه با فرهنگ مردم کار کرده، قبل از او زنده یاد «فضلالله مهتدی» مشهور به صبحی، بنیانگذار قصه گویی در رادیو ایران هم کاری مشابه در رادیو انجام داد؛ منتهی خیلی محدودتر از کار استاد انجوی. مقدمهای که صبحی در یکی از کتابهایش از جمعآوری قصهها آورده هنوز هم جالبتوجه است، آنچنان که حتی جلال آل احمد هم از آن استفاده کرده، در بخشی از آن آمده:«مسئولان امر آنقدر به فرهنگ مردم در معنای کلی اش بیتوجه هستند که رنجآور است.» امیدوار بود آیندگان با مشکلاتی که آنان در این راه مواجه بودند، روبهرو نشوند. هر چند که با وجود گذشت حداقل 6 دههای از آن دوران، هنوز هم متولیان فرهنگی متوجه ضرورت کار در این حوزه نشدهاند و پژوهشگران این حوزه همچنان با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم میکنند. نزدیک به یک سالی در محضر استاد انجوی اصول علمی کار را یاد گرفتم تا اینکه چشم بر زندگی بست.
چه راز و رمزی در افسانهها و اسطورههای بهجای مانده از گذشته است که پژوهشگران را به تحقیق وامی دارد؟
بخشی از پاسخ سؤال شما در سؤالی است که خودتان مطرح کردید، راز و رمزی که در این افسانهها و اسطوره هاست یکی از دلایل توجه پژوهشگران به فعالیت در این حوزه است. این چرایی بخشی از همان دلیلی بود که من در جوانی بهدنبال آن بودم. بگذارید مثالی بزنم؛ متوجه شده بودم در اغلب افسانهها صحبت از سه برادر است، از خود میپرسیدم چرا سه! چه رمزی در این عدد نهفته است. از طرفی متوجه شده بودم در اغلب افسانهها این سومین برادر است که از موانع عبور میکند، با موجودات اهریمنی میجنگد و در نهایت به موفقیت دست پیدا میکند. حدس میزدم دلایلی پشت این داستانها باشد و الگو شدن و تکرار آنها در افسانههای مختلف بیجهت نباشد. خوشبختانه در آن سالها آثار تألیفی و ترجمههای خوبی در زمینه اسطوره شناسی از استادانی همچون ژاله آموزگار، جلال ستاری، مهرداد بهار(پسر ملک شعرای بهار) و... در دسترس بود؛ رد پای مطالعات آن سال هایم حتی در رمانهایی که نوشتهام هم دیده میشود.
این علاقهمندی چطور به افسانههای «هزار و یک شب» و تألیف کتاب «قصه اساطیر» انجامید؟
مطالعه افسانههای «هزار و یک شب» را هم از همان زمان شروع کردم، به گمانم نه فقط پژوهشگرانی که خواهان مطالعه بر داستانها و اسطورهها هستند، بلکه حتی نویسندگان هم باید حداقل چند کتاب بهجای مانده از گذشته را بخوانند که هزار و یک شب، شاهنامه، بوستان و گلستان از آن جمله هستند.
از جهت آشنایی با پایههای ادبیات فارسی چنین توصیهای دارید یا این آثار را سرمنشأیی برای کشف دریچههایی تازه در خلق داستانها و رمانهای آنان میدانید؟
بی شک هر دو موردی که گفتید دلایلی مهم در راستای توجه به این توصیه هستند. ما در ادبیات جهان میبینیم که چطور نویسندگان آغازگر سبک رئالیسم جادویی از آداب و رسوم و باورهای سرخ پوستان استفاده کرده و پنجرهای تازه به ادبیات داستانی باز میکنند، سبکی که آغاز آن به امریکای لاتین و حدود یک قرن قبل بازمی گردد که اوج آن را میتوان در نوشتههای افرادی چون «مارکز» دید. توجه به همین یک نمونه کافی بود تا به خود بگویم چرا ما با چنین پیشینه ادبی قدرتمندی در قصهها و افسانهها، هنوز موفق به خلق سبکی خاص خودمان نشده ایم!
آن هم در شرایطی که دارای یکی از تمدنهای مهم و دیرینه جهان هستیم!
بله و جالب است که بدانید تمدن ما از سه طریق «زُروان گری»، «مهرپرستی» و دیگری از طریق «مانویت» با فرهنگهای مهم جهان باستان در ارتباط بوده و حتی بر آنها تأثیر گذاشته است. دامنه این اثرگذاری از رُم بوده و تا ملل متمدن شمال آفریقا هم ادامه داشته، آنچنان که سنت آگوستین، از نظریه پردازان مهم کلیسا، ابتدا مانوی بوده و بعد به مسیحیت روی میآورد. به خود گفتم چرا از چنین سابقه درخشانی که در فرهنگ مردمی نهفته است بهره نگیریم، بویژه که ما از آثار گرانبهایی همچون «هزار و یک شب» بهره مندیم که حتی فردی چون «بورخس» آنقدر شیفتهاش میشود که آن را بزرگترین داستانها در تمام زمانها میخواند و حتی از شیوه داستاننویسی اش بهره زیادی میبرد که استفاده بسیار از صفتها و از سویی خلق دنیای شگفتانگیز جادویی از آن جمله است. یک ویژگی جالب کارهای پژوهشی این است که شما با اطلاع از هر ماجرا یا نقطه مبهم به منبع مطالعاتی دیگری کشیده میشوید. یکی از کتابهایی که در این زمینه تأثیر بسیاری بر من گذاشت «معمای زرشتیگری» یا همان زُروان، نوشته «آر.سی.زنر» بود؛ کتاب کم حجمی که حاصل بیش از سه دهه تلاش نویسندهاش به شمار میآید. البته همان طور که پیشتر هم گفتم از آثار و ترجمههای دیگر بزرگان عرصه اسطورهشناسی همچون ژاله آموزگار، احمد تفضلی و ابوالقاسم اسماعیلپور و جلال ستاری هم بهره بسیاری گرفتم. در این مطالعات بود که بیش از پیش با تمدنی که در فلات ایران برقرار بوده آشنا شدم، حدود دو هزار سال قبل از میلاد، آریاییها به سمت فلاتی که بعدها ایران نامیده شد مهاجرت میکنند. این فلات شامل ایران فعلی، عراق، افغانستان و... در کل ایران فرهنگی بوده. آریاییها در ورود به فلات ایران با تمدنهایی بسیار قوی مواجه میشوند که مدنیت داشته و برخوردار از خط نوشتاری و کتاب بودهاند، همچون تمدن بزرگ شوش، شهرسوخته و.... که تا حد بسیاری تحت تأثیر تمدن بین النهرین قرار داشتند. طی مطالعاتم متوجه شدم که بسیاری از داستانهای «هزار و یک شب» ریشه در اساطیر بین النهرینی و سه تمدن سومری، بابلی و آشوری دارند. اینها بسیار زودتر از اقوام دیگر به مراحل شهرنشینی قدم گذاشتند و تأثیر بسیاری هم بر سایر تمدنها برجا گذاشته بودند. آنچنان که به قول «جیمز فریزر»، پژوهشگر انگلیسی در کتاب «شاخه طلایی»، اسطوره سومری«اینانا و دموزی» اسطوره اسطوره هاست، چراکه وقتی به مصر میرسد تبدیل به «ایزیس و اوزیریس» میشود و در آسیای صغیر و یونان هم در قالب «آدونیس و آفرودیت» درمی آید. از سویی اولین افسانههای «هزار و یک شب» از اسطورههای بابلی نشأت گرفتهاند، هر چند که نویسنده اصلی «هزار و یک شب» ناشناس مانده اما اصل آن با استناد به پژوهشهای انجام شده ایرانی است، البته طی دورههایی هم عربها و هم هندیها به آن افسانههایی اضافه کردهاند و از آنجایی که این گنجینه ادبی از عربی به زبانهای اروپایی ترجمه میشود آنان گمان میکنند اثری عربی است.
پس برخلاف اینکه برخی هزار و یک شب را اثری چند ملیتی میدانند شما تأکید دارید کاملاً ایرانی است، منتهی طی دورههایی افسانههایی از سوی دیگران به آن اضافه شده؟
برخی آن را اثری هندی، برخی هم عربی میدانند، با این حال من اصرار به ایرانی بودن آن دارم. البته «هزار و یک شب» بواسطه سیر تاریخی سفرهایش به کشورهای مختلف برخوردار از داستانهایی یک دست نیست، این کتاب بعد از فتح ایران از سوی اعراب، ماجراهای متعددی را پشت سر گذاشته است، افسانههای آن به افسانههای بین النهرینی رجوع بسیاری دارند، آنچنان که قصه قدیمی «نارنج و ترنج» کاملاً برگرفته از اساطیر بین النهرینی است.
«هزار و یک شب» و تأثیر پذیرفتن آن از تمدنهای مختلف را میتوان دلیلی بر ارتباط میان فرهنگها و ملل آن دوران دانست؟ آن هم در شرایطی که خبری از تکنولوژیهای نوین ارتباطی امروزی نبوده؟
همین طور است، در قدیم فرهنگها به دو طریق خشونتآمیز «جنگ» و همین طور از راه مسالمتآمیز «بازرگانی» منتقل میشدهاند. جالب است بدانید در منطقه کرمان هنوز هم رد پای اساطیر یونانی دیده میشود، آنچنان که در بم، به پاشنه پا میگویند:«آشیلو پا» که همان پاشنه آشیل است با تغییری جزئی در نگارش و تلفظ آن. بعد از ورود اسکندر به ایران و فتح آن، مدتی طولانی یونانیان در ایران حکومت داشته و تأثیر بسیاری هم بر فرهنگمان باقی میگذارند و تمام اینها نشان میدهد که ارتباطی پررنگ میان فرهنگها برقرار بوده است. بخش دیگری از افسانههای ایرانی به دورانی تعلق دارد که ایرانیان در زمان هخامنشیان با مصریها از طریق جنگ مرتبط میشود، تمدن مصریان در آن دوران خیلی جلوتر از ما بوده، هر چند که با حمله اعراب، اسکندر و در نهایت هخامنشیان تمدن مصر باستان به طور کامل از میان میرود، اساطیر مصری تأثیر بسیاری نه تنها بر قصههای ما گذاشتهاند بلکه حتی به فرهنگمان هم رسوخ کردهاند. این رد پا همچنان در برخی شهرهای کشور که ارتباط کم رنگ تری با دیگر شهرها داشتهاند باقی مانده، بگذارید مثالی بزنم، برای خاکسپاری برادرم به شهر «بردسیر» رفتیم، شب اول دفن برادرم بود که خانم یکی از اقوام گفت:«باید امشب قدری غذا بالای قبر بگذاریم تا پرندهای که کار حساب و کتاب مردگان برعهده دارد و از نظرها نیز پنهان است بیاید و آن را بخورد.» و این تفکری است که از مصر باستان به ایران راه یافته. همان طور که میدانید مصریان باستان به همراه مردگان خود غذا و یکسری وسایل دفن میکردهاند.
بازگردیم به سؤال نخست، «قصه اساطیر» را با نگاهی به همین نکات نوشتهاید؟
بله، کتاب سه فصل دارد، در بخش نخست تحلیلی از افسانههای هزار و یک شب و میزان تأثیریپذیری آنها از افسانههای بابلی و... آورده شده. در بخش دوم، قصههای شفاهی رایج در فرهنگ مردم آمده که در ارتباط با تمدنهایی است که در گذشته با آنها تعامل داشتهایم. کتاب هزار و یک شب بنا به گفته استاد علی اصغر حکمت، (که استناد به نوشتههای زرتشت هم دارد) تأکید داشته این کتاب قبل از اشکانیان و هخامنشیان رواج داشته است. به عبارتی این کتاب، متن مکتوب بسیار کهنی است که بعد از فتح ایران از سوی اعراب به کشورهای اسلامی راه مییابد و آنان هم قصههایی به آن اضافه میکنند. همان طور که گفتم در بخش دوم کتاب «قصه اساطیر» قصههایی آمده که اغلب شفاهی بوده و هزاران سال قدمت داشته و بین مردم شهرهای مختلف رواج یافتهاند. در بخش سوم که درصدد توضیح هزار و یک شب، افسانهها و قصهها هست مقالههایی از استادانی چون علی اصغرحکمت، امیرحسین آریانپور و... آمده. ترجمه مفصلی هم از افسانه «اینانا و دموزی» از ابوالقاسم اسماعیلپور آمده تا مخاطب قادر به مطالعه متن اصلی اسطورهای باشد که در کتاب خوشه طلایی از آن بهعنوان اسطوره اسطورهها یاد شده و بر هزار و یک شب هم اثر گذاشته. حتی مقالهای هم در ارتباط با قوم بنی اسرائیل و ماجراهای آنان در این بخش آمده چراکه قصص الانبیاء هم رواج بسیاری در ادبیات داستانیمان داشته، آنچنان که ردپای پررنگی از آن را میتوان در مثنوی و دیوان حافظ هم دید. ایران از همان قدیم در مرکز ارتباطات فرهنگی چین، هند، رم بوده، بعد از فتح ایران از سوی اعراب، اساطیر سامی هم به داستانهای ما اضافه میشوند.
شما از پیشینه کهن و قدرتمند اسطورههای ایرانی در تعاملی که با دیگر تمدنها داشته میگویید، با وجود این چرا همچون غربیان هنوز سبک خاصی از داستاننویسی برای خودمان نداریم؟
اتفاقاً این همان سؤالی است که من را هر چه بیشتر به فعالیت در این بخش کشاند، اینکه چرا امریکای لاتین قادر به خلق سبکی با عنوان رئالیسم جادویی میشود اما ما نه! اوج تمدن سرخ پوستان به هزار سال قبل و تمدن «اینکاها» میرسد، این هزار سال در مقایسه با تمدن و فرهنگ ایرانی چندان به حساب نمیآید. چرا ما بهرهمند از گنجینههای خودمان نشدهایم و سرخپوستان امریکای لاتین منجر به تولد سبکی جدید در ادبیات جهان شده اند! چند علت بهم پیوسته در این خصوص وجود دارد. یکی اینکه ما وقتی با دنیای جدید آشنا شدیم که مصادف با جنبش مشروطه بود و این آشنایی منجر به دور شدنمان از داشتههای خودمان شد. منتهی اتفاق خوبی که رخ میدهد آشناییمان با ادبیات جدید و از سویی ورود آدمهای عامی به ادبیات است، درست برخلاف گذشته که اغلب شاهان و حاکمان مورد توجه اهالی ادبیات بودهاند. آنچنان که دهخدا به اسم دخو که کدخدایی عادی دست به نوشتن میزند. اوج ورود انسان کوچه و بازار به ادبیات را میتوان در شعر مشهور نیما با عنوان «آی آدم ها» دید.اما اتفاقی که چندان خوشایند نیست قطع ارتباطمان با ادبیات کلاسیک است. تمام اینها را گفتم که بدانید چرا امروز دیگر از آن پشتوانه غنی ادبی در خلق آثارمان برخوردار نیستیم، از دوره مشروطه به بعد این ارتباط قطع شد. بنابراین نویسندگان ایرانی بدون در نظر گرفتن توجهی که اروپاییان به داشتههای ادبی- فرهنگی خود داشتهاند دنباله کار آنان را در نوشتههای خودشان میگیرند. این شیوه هنوز هم در ادبیاتمان رواج دارد، مخالف توجه به داشتههای جهانی ادبیات نیستم منتهی تأکید دارم باید حواسمان به مسیری که ادبیات تا قبل دوره مشروطه طی کرده هم باشد. البته این قطع رابطه در میان همه نویسندگان همه گیر نیست، آنچنان که بوف کور صادق هدایت تداوم ادبیات استعاری فارسی است که نمونههای قبلی آن در کارهای شیخ اشراق دیده میشود. در اغلب کارهای غلامحسین ساعدی هم نشانههایی از رئالیسم جادویی حتی جلوتراز مارکز دیده میشود.
شما از پیوند آثار برخی نویسندگان همچون صادق هدایت با ادبیات گذشتهمان میگویید، در کنار آن به رئالیسم جادویی آثار ساعدی هم اشاره دارید، رئالیسم جادویی که نمادی از ادبیات جهانی است!
از یاد نبرید که ساراماگو در رمانهایی همچون «بدن سنگی» و «کوری» تأکید دارد که هر ملتی بنابر پشتوانههای فرهنگیاش میتواند رئالیسم جادویی خاص خود را داشته باشد؛ در ارتباط با آثار ساعدی هم میتوان به نوعی از رئالیسم جادویی رسید که تحت تأثیر پیشینه خودمان است. منتهی چرا او در سطح جهانی مطرح نمیشود! چون زبان فارسی دایره جغرافیایی محدودی دارد و از سویی ما از وجود آژانسهای ادبی فعال در زمینه معرفی ادبیاتمان و همین طور حمایتهای دولتی محروم هستیم. در ارتباط با همین تعداد فارسی زبان فعلی هم بیشتر فرهنگ شفاهی غالب است تا مکتوب! هر چند که بتدریج تغییرهایی در جهت علاقهمند شدن مردم به کتابخوانی ایجاد شده اما شرایط نامطلوب اقتصادی فعلی مانعی جدی بر سر تحقق آن شده است. از سویی ورود بدون فرهنگسازی تکنولوژیهای نوین ارتباطی هم منجر به کم رنگ شدن فرهنگ مطالعه میان مردم شده. البته نباید فراموش کرد که عمده نویسندگان ما در تلاش تألیف آثار خود به سبک غربیان هستند و طبیعی است که حتی اگر آثارمان ترجمه شود هم جذابیتی برای آنان نخواهد داشت. البته در شعر معاصرمان شرایط برعکس داستان هست و این پیوند تا حد قابل توجهی حفظ شده است.
در شرایط فعلی چه میتوان کرد تا ادبیات داستانیمان به پشتوانه ادبیات گذشتهمان دارای سبک خاص خود شود؟
بگذارید نقل قولی از غلامحسین ساعدی بگویم، او به انجمنهای ادبی دوران خودش نقد بسیاری داشت، اینکه در آنها بجز حسادت و بدگویی خبری نیست! وقتی محفلهای ادبی به چنین شرایطی دچار شوند دیگر کارکردی در هدایت نسل جوان نویسندگان به راه صحیح نخواهند داشت. ادبیات امروزمان علاوه بر حمایت بخش خصوصی و متولیان فرهنگی به ایجاد همدلی میان اهالیاش نیاز دارد. زمان چندانی از ورودمان به دنیای مدرن ادبیات داستانی نمیگذرد و طبیعی است که همچنان در حال آزمون و خطا و کسب تجربه باشیم. با این حال متأسفانه کار چندانی جهت جمعآوری و حفظ افسانهها و اسطورههایمان انجام نشده و اگر بخش خصوصی و مسئولان کاری نکنند باید شاهد فراموشی و نابودی آن باشیم. مدت هاست که فرهنگ دیگر اولویت کسی نیست.
از بحث اهالی ادبیات که بگذریم قصهها و افسانهها چه کاربردی برای مخاطبان امروز دارند؟
جوان امروز چرا نباید چیزی جز یک نام از آریو برزن سردار شجاع ایرانی که دلاورانه در برابر لشکر اسکندر ایستاد، بداند! اطلاع از این افسانهها و پشتوانه فرهنگی کمک میکند تا ضمن استفاده از داشتههای جهانی در همه حوزهها هویتمان را گم نکنیم. برخلاف دوران من و نسلهای قبلتر که آرمانگرایی برایمان اهمیت بسیاری داشت، جوان امروز دچار بیتفاوتی شده، اطلاع از این افسانهها ما را بر آن میدارد که بهدنبال معناجویی برویم.
در آخر بگویید که این روزها مشغول چه کاری هستید، شاهد انتشار کتاب دیگری از شما خواهیم بود؟
طی این هشت سالی که مشغول کار برروی این اثر بودم هرازگاهی همزمان به روی کتابهای دیگری هم کار کرده ام. یکی ازآنها که در ارتباط با طنز جدید ایران است بزودی با همکاری انتشارات علمی-فرهنگی روانه بازار میشود. بیش از دو سالی صرف تألیف این کتاب شده که از دهخدا شروع میشود و به زمان حاضر میرسد. در عین حال رمان طنزی هم با عنوان «کائوس» نوشته ام، که در اسطورههای یونانی به معنای هرج و مرج است. رمان پرحجمی است که آن هم حدود دو سال زمان برده است. «کائوس» را میتوان اقتباسی از کتاب «حاجی بابای اصفهانی» نوشته «جیمز موریه» دانست که در ساختار رئالیسم اجتماعی و همچون دیگر آثارم با بهره گرفتن از تاریخ نوشته شده است. مشغول آخرین بازبینیهای آن هستم، هنوز با ناشری برای انتشارش صحبت نکردهام هرچند که پیشنهادهای متعددی داشتهام.
گفتوگو از: مریم شهبازی
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.