«هنوز حرا را ندیدهای؟ جای خوب اینجا همان است. اصلاً فرق دارد با همه جا. چه بهشتی است.» بهشتی که راننده جوان وعدهاش را میدهد، کمی بعد پدیدار میشود؛ یک خط سبز ممتد در حاشیه جاده لخت. خنکای کولر ماشین، روزهای آغازین بهار را ریشخند میکند، زمستان را هم لابد. شیشه را پایین میکشم. شرجی میریزد توی ماشین. راننده دستش سمت پیچ کولر نمیرود. خاموش نمیکنید کولر را؟ میگوید: «ولش کنید، نمیخواهد.»
«ها همین است، حرا.» محلیها همینجور صدایش میکنند، به همان نام واقعیاش. جنگل حرا که ماهیتش را از درختان حرا میگیرد؛ درختانی از جامعه گیاهی مانگرو که معرف اکوسیستم خاص نواحی استوایی است و نام علمیاش Avicennia marina است که میگویند به افتخار ابن سینا نامگذاری شده و شاید برای همین است که بعضیها معتقدند ابوعلی سینا آن را برای اولین بار کشف کرده و کاشته و به او منسوبش میکنند. یک عده هم داستان رویش حرا را به خیلی قبل تر از آن برمیگردانند و میگویند این جنگلی است که از اشک چشم حضرت آدم روییده.
بعضیها اما فکر میکنند کار، کار انگلیسیهاست. بله، این هم یک داستان قدیمی است که نقل میشود. ماجرا از این قرار است که انگلیسیها با هواپیما میآیند و تخم حرا را توی آب میپاشند تا مثلاً زهری بریزند و آب را بخشکانند غافل از اینکه مکرشان جواب نمیدهد و حرا از دل آب سبز میشود و مثل واحهای در زمین بیگیاه جلوه میکند؛ چیزی شبیه یک افسانه پند آموز که شاید به معجزهای هم اشاره دارد. آدمها معجزه را دوست دارند آخر. دلشان میخواهد از دل هر رویداد یا قصهای، اعجازی بیرون بکشند. حرا را مقدس میدانند؟ نه، چیزی در این باره نشنیدهام. اسطورهای چرا، مقدس اما نه. بیشتر برایشان حکم همان واحه را دارد که میان منظره دودآلود و شعله فلرهای فازهای پارس جنوبی پیدا شده.
«عسلویه جای تفریحی زیادی ندارد. دریاست و همین حرا. بهتر از همهاش حراست. اسفند قشنگتر هم میشود، پر از پرنده است.ها، آنجا را ببینید، هستند هنوز.»
جایی که اشاره میکند، سه تا فلامینگو با فاصله از هم، روی آب دیده میشوند؛ شاید جامانده از مهاجرتی طولانی. دوربین را برمیدارم و سعی میکنم هرسه را در یک قاب جا کنم. نمیشود. سرعت حرکتشان روی آب بیشتر از آن چیزی است که فکر میکنم، با اینکه از دور به نظر میرسد در یک نقطه ایستادهاند. به لنز دوربین عکاسها و پرنده نگرها حتماً عادت دارند که اینجا برایشان حکم همان بهشت را دارد. فصل زمستان گذرانی پرندهها، خیلیهایشان را اینجا میکشاند.
حالا دیگر وارد منطقه حفاظتشده نایبند شدهام؛ نقطه اتصال کوههای عسلویه به خلیجفارس. چرا به اینجا نایبند میگویند؟ نام اصلی این منطقه، نابند یا ناوبند بوده، به معنی محل پهلو گرفتن و لنگرانداختن ناو. البته در برخی منابع ناو را به محل عبور آب هم تعبیر کردهاند.
دماغه نایبند همان جایی است که خشکی در آب پیشروی کرده و خلیج نایبند را تشکیل داده است که میگویند در عصر آلبویه از مهمترین مراکز صید و تجارت مروارید ایران بوده. هنوز هم مروارید صید میکنند؟ راننده میخندد: «نه دیگر، مروارید کجا بود! فقط همین درختها ماندهاند.» ماشین را در شانهکش جاده متوقف میکند. از آنجا تا ردیف ماشینهای پارک شده 10قدم فاصله است و تا اولین مواجهه با درختان حرا که ریشه در آب شور یله دادهاند، حدود 20 قدم. روی تابلو نوشته شده لطفاً به 50 متری ریشه درختان حرا نزدیک نشوید. کمی آنسوتر گروهی گردشگر تلاش دارند قایق بادی را داخل آب بیندازند. قایق روی آب سر میخورد و کودکی که داخلش نشسته، شادمانه دست میزند.
«مردم فکر میکنند فقط قشم است که جنگل حرا دارد. این جنگلها در هرمزگان و سیستان و بلوچستان هم زیست دارد و خب البته در نایبند. عسلویه جزو گزینههای اولی نیست که مردم برای گردشگری انتخاب میکنند. تصور عموم این است که یک منطقه کاملاً صنعتی است اما جاذبههای طبیعیاش کم نیست.»
این را مهندس میرپور، کارشناس محیط زیست و شاغل در بخش کنترل کیفیت یکی از فازهای پارس جنوبی میگوید. با خانوادهاش برای تفریح به نایبند آمده: «خانوادههای ما که اقماری در عسلویه کار میکنیم، در فرصت تعطیلات عید اینجا میآیند. خیلی از گردشگرانی که اینجا میبینید، وضعیت مشابه دارند، سالی یک بار عیدها میآیند. بعدش که دیگر جهنم میشود از گرما. البته گردشگر از بوشهر و کنگان و شیراز و شهرهای نزدیک هم هست اما کم پیش میآید کسی صرفاً به قصد عسلویه از تهران یا اصفهان راه بیفتد. این از یک جهت بد است و از یک جهت، خوب. قسمت بدش این است که مردم با تمام جاذبههای کشورمان آشنا نمیشوند و بخش خوبش هم این است که هرچقدر جایی بکرتر بماند، کمتر به طبیعت آسیب میرسد. همینجا الان با وجود اینکه گردشگر زیاد نیامده، گوشه و کنار زباله دیده میشود. البته که نمیشود زیانی را که تأسیسات صنعتی و زیرساختهایی مثل جادهسازی به طبیعت وارد میکنند، نادیده گرفت.»
منظره زبالههای پلاستیکی که جا به جا، به ریشه درختان گیر کردهاند غمانگیز است. میدانید اینجا پارک ملی است؟ زن با تعجب نگاه میکند: «پارک ملی؟! نمیدانم.» و بعد مشغول سلفی گرفتن میشود. زن دیگری رو به او میگوید: «کاش ماشین را تا همینجا میآوردیم، مامان پایش درد میکند.»
محلیها معتقدند ساحل شنی نایبند با همه جا فرق میکند. میگویند برق طلایی شنها را حتی در شب هم میشود دید. نور آفتاب را در خودشان نگه میدارند و شب به آسمان برش میگردانند و بعد یک هاله طلایی توی نقطهای از آسمان دیده میشود. عبدالله، ماهیگیر پیشین و ساکن روستای بیدخون عسلویه، از قصهای میگوید که شاید ساخته ذهن خودش باشد: «من جانورهای عجیب اینجا دیدهام، از همانها که میگویند منقرض شده. به چشم خودم دیدهام. سرش شبیه گاو بود و تنش مثل لاکپشت و روی پشتش هم خار داشت.» مثل دایناسور؟ میگوید: «ها، شبیه همان که میگویی. جانورهای دیگر هم هست. قبلاً بیشتر میدیدم، مخصوصاً دم غروب، وقتی تنها بودم. یک بار با یکیشان چشم تو چشم شدم. چشم، انگار که چشم آدم. خوف افتاد توی دلم. داد کشیدم. نفهمیدم کجا رفت اما یکهو ناپدید شد.»
لاکپشت عقابی و لاکپشت سبز از گونههای جانوری هستند که در نایبند زیست میکنند. فکر میکنم شاید عبدالله لاکپشتی غول پیکر دیده باشد. خودش اصرار دارد لاکپشت نبوده اما.
اوضاع ماهیگیری چطور است؟
«اوضاع صید که خوب نیست. من دیگر نمیروم، یعنی مریضم، توانش را ندارم، اما خبری هم نیست. تا دو ماه پیش میرفتم صید. دریا خالیست، مجوز صید به صیاد نمیدهند، میگویند قایق موتور قوی نباید برود صید. خب چه کار کند پس؟ صیاد مجبور میشود قاچاقی برود سمت شیخ نشین. باید هزینه کند، پس دست خالی نمیتواند برگردد. سرش برود، باید دست پر برگردد. هزار خطر را به جانش میخرد، چرا؟ دریا ماهی ندارد. برکت از آب رفته. لنجهای بزرگ دریا را خالی میکنند. سوخت هم که دیگر صیادی را زمین زده. سوخت به این گرانی اصلاً صرف نمیکند بروی دریا. سوخت را بفروشی به خدا سودش بیشتر است. الان همان بندرعسلویه لنجها همه بیکار ماندهاند. بروید بازار ماهی ببینید ماهی کجا بود.»
ماهیگیر حرفهایش تمام میشود انگار چون همان جور که سر و کلهاش با آن موهای سفید در هم پیچیده و شلوار تا زیر زانو تا زده پیدا شده، بی آنکه حرف دیگری بزند راهش را میکشد و از همان مسیری که آمده برمیگردد و سمت ساحل میرود.
شنها از دور و زیر نور عسلی غروب، برق میزنند انگار. دارم فکر میکنم لابد آفتاب را گرفتهاند تا شب به آسمان پساش بدهند و یک هاله طلایی در پهنهای دور از دسترس خلق کنند.
گزارش از: مریم طالشی
این گزارش نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.