سامان موحدی راد در معرفی و نقد کتاب تهران نوشت: «آدرین» مردی است متاهل که در آستانهی میانسالی تصمیم میگیرد همسر و دو دختر کوچکش را ترک کند تا پی عشقی تازه را بگیرد. مردی که در داستان حضور ندارد و ما سعی میکنیم از روی روایتهای «کلوئه»، همسر، و «پییر»، پدرش، او را بشناسیم. «دوستش داشتم» تلاشی برای سردرآوردن از این است که چه میشود مردی که خانه و خانوادهای برای خودش تشکیل داده و پای دو فرزند را به این زندگی باز کرده یکباره تصمیم میگیرد پی ماجراجویی جدید در زندگیاش برود. بر سر دیگران حاضر در این ماجرا چه میآید؟ چگونه باید با چنین طوفانی در زندگی کنار آمد یا نیامد؟ این کتاب، در واقع، مانند دنبال کردن مجادلات سلسله جلسات رواندرمانی زنی در آستانه فروپاشی است. جلساتی که در آن پییر کمک میکند تا کلوئه از بار حادثهای که بر او آوار شده برهد و به زندگی باز گردد. همه این اتفاقات در ویلای ییلاقی پییر میگذرد که آن را در اختیار کلوئه و دو دخترش قرار داده است تا این روزهای سخت را پشتسر بگذارند.
«دوستش داشتم» در قالب یک گفتوگوی طولانی میان کلوئه و پدرشوهرش، پییر روایت میشود. سراسر کتاب را دیالوگهای پینگپونگی این دو شخصیت فرا گرفته و شما مدام باید خط داستان را دنبال کنید تا جریان گفتوگوها از دستتان در نرود. در قالب همین دیالوگهای بیشمار است که پای خاطرات ریز و درشت کلوئه و پییر، والبته بیشتر پییر، به این داستان باز میشود و با گشوده شدن زوایای تاریک زندگی پییر است که کلوئه با واقعیت تلخ و گزنده اطرافش حقیقیتر روبهرو میشود. رونمایی از شخصیت غیرقابلانتظار پییر که تا پیش از این در نظر کلوئه مردی مستبد، مقرراتی و درونگرا بود و تصمیمی که او در موقعیتی مشابه با فرزندش میگیرد، موجب میشود تا کلوئه کمی با آنچه بر سرش آمده به صلح برسد.
«دوستش داشتم» جدال بر سر مسئلهی «انتخاب» است. شجاعت در تصمیمگیری و فرار از کلیشههای همیشگی که اعتمادبهنفس و خودخواهی لحظهی تصمیمگیری را از ما میگیرد. یک جور ترس از تصمیمگیری یا دیگرخواهی یا عادت به رویههای زندگی که ما را از تصمیم گرفتن در لحظه مهم بازمیدارد. در ظاهر باید برای کلوئه اشک ریخت؛ چنان که خودش هم تصویری از یک زن فروریخته را به نمایش میگذارد. اما بهواقع آیا تصمیم به رفتن آدرین بهترین اتفاق در زندگی کلوئه نیست؟ ماندن در رابطهای که دیگر شبحی از یک رابطه واقعی است چه ارزشی دارد وقتی یک طرف تنها به خاطر ترسهای رایج و کلیشهها پای رفتن ندارد. ترس از اینکه زندگی پیچیده میشود و حالا چه باید کرد؟
گفتوگو با پییر دریچهای جدید به روی کلوئه باز میکند. او حالا میتواند چیز هولناکتری را ببیند که ممکن بود در سالهای بعد زندگی در انتظارش باشد. تصویری از یک زندگی که همه آتشهایش برای حفظ مصلحتها زیر خاکستر شده است.
جایی از کتاب پییر با سرزنش خودش از بزدلیاش سخن میگوید که در یک بزنگاه مهم زندگیاش، به خاطر فرار از «پیچیدگیهای زندگی» خوشبختی که به او رو کرده بود را دودستی نچسبیده:
«آنچه بیشتر از پا درم میآورد خاطراتم بود. حسرتها و بزدلیام. با چشمهایی نیمه بسته و دلی در آشوب به فاجعهای که زندگیام بود فکر میکردم. خوشبختی به سراغم آمده بود و من آن را دودستی نچسبیده بودم. فقط برای اینکه زندگی را پیچیدهتر نکنم.»
در واقع در پایان این جلسهی تراپی طولانی کسی که بیشتر از همه نیاز به همراهی و همدلی دارد پییر است. مردی که از زیر بار تصمیمگیری فرار کرده بود و حالا عشق زندگیاش را به خاطر ماندن با زنی که به خاطر عادتش به بقال و قصاب محله نمیخواست او را رها کند از دست داده بود. و حالا این حسرت برایش باقی مانده. مردی که همیشه دلتنگ کوهستان است و از یک پنجره به گاراژ ماشینها نگاه میکند.
«دوستش داشتم» نخستین رمان آناگاوالدا، نویسنده فرانسوی، است که خیلی زود در فهرست پرفروشها قرار گرفت و هفت سال بعد از انتشارش نخستین اقتباس سینمایی از آن با بازی دانیل اوتویل، در نقش پییر و فلورانس کایله در نقش کلوئه راهی پردههای سینما شد. از کتاب در ایران هم استقبال فراوانی شد و دو ترجمه از آن راهی بازار شد. الهام دارچینیان آن را به عنوان «من او را دوست داشتم» برای نشر قطره ترجمه کرده و ناهید فروغان هم عنوان «دوستش داشتم» را برایش برگزیده و در نشر ماهی آن را منتشر کرده است.
کاربران فضای مجازی به دلیل حجم کم کتاب و دیالوگهای فراوان و مینیمالیستیاش به شدت از آن استقبال کردهاند و هرازگاهی ممکن است بخشی از آن را به عنوان متن مرتبط یا غیرمرتبط با یک عکس، در شبکههای اجتماعی، دیده باشید. با این حال فضای کتاب و وارد شدنش به لایههای روانشناختی زندگی زنی ترک شده و مردی بزدل آن را به چیزی فراتر از یک اثر سانتیمانتال تبدیل کرده است. بنابراین برای خواندنش گول فضای مجازی را نخورید!