مارال لطیفی در «معرفی و نقد کتاب تهران» نوشت: تیموفی پنین مهاجر روسی است که از دست بلشویکها گریخته، مدتی در اروپا به سر برده و چند سالی است در امریکا ساکن شده، در کالجی در یک شهر کوچک به چند دانشجوی اغلب بیاستعداد زبان روسی درس میدهد و با چند نفری از استادان همان کالج و مهاجران روس دیگر، مختصر حشرونشری دارد. بیدستوپایی، زبان انگلیسی مغلوط و پردستانداز، طاسی و علاقهی وافر به دانشهای بیهوده، کتابهای مرجع خاکگرفته و کنج ساکت کتابخانه را هم به آن تصویر ملالآور نخستین بیافزایید.
هیچ چیز این تصویر خواننده را به دنبالکردن حدود دویستوپنجاه صفحه داستان با روایتی غیرخطی جلب نمیکند. امّا ناباکوف با دور و نزدیک کردن لنز به شخصیتی که زیر ذرهبین توصیفات بسیار جزئی و پرتفصیل راوی است، داستان را به جذابترین شکل پیش میبرد و خواننده را هم به دنبال خود میکشد. طنز زیرکانه و توصیفهای چیرهدستانهی ناباکوف، هم از پنینِ صاف و ساده تصویری دوستداشتنی و بهیادماندنی میسازد، هم آوارگی و بیدرکجایی امیگرههای روس را نشان میدهد و هم در زمینه، محیط دانشگاهی و جمعهای «روشنفکری» بیمایه و ملالآور آمریکای نیمهی قرن بیستم را به سخره میگیرد.
پنین، چهارمین رمان انگلیسی ناباکوف، رمان به معنای معمول آن نیست، روایت خطی ندارد و با پرسش «خب بعد چه شد؟» پیش نمیرود. این رمان هفت فصلی که فصلهای اول، سوم، چهارم و ششم آن پیشتر جداگانه در نیویورکر منتشر شدهاند، به مجموعهای از هفت تابلوی نقاشی میماند که به ترتیب از نمای بیرونی شخصیت پنین به لایههای عمیقتر میروند. هرچه به آنها نزدیکتر میشویم، جزئیات بیشتری میبینیم و در نهایت با فاصله گرفتن و در کنار هم دیدن این تابلوها تصویر زندگی تیموفی پنین برایمان کامل میشود.
خواننده در هر فصل با لایهای از شخصیت و تاریخچهی زندگی پنین آشنا میشود. در فصل اول صرفاً یک خارجی سردرگم و دستوپا چلفتی است که یک جدول قدیمی زمانبندی حرکت قطارها او را به دردسر انداخته. او در فصل آخر مهاجر روس بیدرکجایی است که روزگاری عاشق بوده و «تا آخرین قطرهی خون، تا آخرین قطرهی اشک، همه چیز» را به معشوق بیوفای سوءاستفادهگرش تقدیم کرده و بهطرزغریبی داستانش با آدمهای دیگر و با خود آمریکا هم از همین قرار بوده؛ هرچه از حسن نیت و انعطاف داشته تقدیم کرده و از دندان مصنوعی تا تیشرت و شلوار بیزیرشلواری را با شوق و میل تمام پذیرفته و حتّی از آنها تمجید کرده، اما چیزی جز طرد و تمسخر و بیتوجهی عایدش نشده و در نهایت با فرار از دست راوی میرود، «کاملاً» میرود و البته همۀ این کارها را در سکوتی موقر و به شیوهی پنینی مخصوص خودش میکند.
ناباکوف همزمان با به تصویر کشیدن آوارگی پنین، احساسات انسانی عمیق و البته سخت فروخوردهی او و پوچی محیطی که پنین به آن دلخوش است و سعی دارد با آن تطبیق یابد و حقارت انسانهایی که او را پس میزنند را هم به بهترین وجه نشان داده است؛ یک کالج دست چندم در شهری کوچک و استادان پرمدعای آن که بر سر گرفتن کلاسهایی با پنج-شش دانشجوی کودن با هم رقابت میکنند و سرگرمیشان تقلید حرکات پنین مبادی آداب و بیدستوپا است.
شخصیتهای دیگر در این رمان که عبارتند از چند همکار دانشگاهی و چند آشنای روسی و چند دانشجو و یک زن و مرد صاحبخانه عملاً خیلی گذرا میآیند و میروند، غیر از راوی که در مقالهی مایکل وود در انتهای کتاب بحث خوبی دربارهی کیستی او آمده است. لیزا، زن سابق پنین، نمونهی یک زن زیبای دمدمی روشنفکرمآب امّا شدیداً سطحی و کودن است که شعرهای بیسروته میگوید و تحقیقات روانکاوی میکند. دکتر ویند، شوهر دوم لیزا، یک محقق روانکاو آلمانی باشرافت است که طاقت ناراستی با پنین را ندارد. ویکتور، پسر چهارده سالهی لیزا که دکتر ویند نمیتواند بپذیرد پسر خودش است. اینها هم به شیوهی مألوف رمانهای متعارف در سراسر داستان در حال سروکله زدن با پنین نیستند، بلکه در چند صحنهی کوتاه میآیند، اثر خود را میگذارند و میروند.
برخی معتقدند ناباکوف شهرتش در امریکا را نه به لولیتا، بلکه به پنین مدیون است. درخشانترین وجه این کتاب هم توصیفات جزئی و ماهرانه و تشبیهات غافلگیرکننده و طنازانهی نویسنده است که رضا رضایی به خوبی از پس ترجمهی آنها برآمده است. داستان پنین به شدت متکی بر تصویرسازی است و در آن راوی حتّی برای بیان احساسات شخصیتها، بیآنکه نام عواطف مختلف را بیاورد، نمود بیرونی آنها را توصیف میکند؛ مثلاً جایی در پایان فصل سه، تیموفی در اوج احساسات «... به طرزی غریب، مضحک و تحقیرآلود، تخلیهی مایع داغ، بچگانه و غیرقابل کنترل غدههای اشک خود» (صفحه ۱۰۸) را احساس میکند و خبری از گریستن، هقهق کردن یا نمودهایی از این دست نیست.
تکیهی اثر بر توصیفات دقیق و جزئی و نبود روایت خطی ممکن است برای خوانندهی کمحوصله و علاقهمند به پیگیری ماجراها ملالآور باشد، هرچند که همین ویژگیها دوستداران هنرنماییهای ماهرانه با کلمات و تصاویر را لبریز شوق و لذت خواهد کرد. در مجموع توصیه نمیکنم موقع بیحوصلگی یا زمانی که میخواهید خود را به جریان روان یک داستان بسپارید و در آن غرق شوید، سراغ پنین بروید. بهتر است آن را برای زمانهایی نگه دارید که ذهنی هوشیار دارید و میتوانید با حوصله توصیفات پیدرپی را بخوانید و از آن لذت ببرید.
از این اثر ناباکوف دو ترجمهی فارسی موجود است که اوّلین آن را نشر شوقستان با ترجمهی بهمن خسروی، در سال ۱۳۸۲ منتشر کرده و ترجمهی دوم را که کار رضا رضایی است و شهرت بیشتری دارد، نشر کارنامه در سال ۱۳۸۳ بیرون آورده است.
نسخهی نشر کارنامه در سال ۱۳۹۳ به چاپ دوم رسیده است. مطلب حاضر بر اساس چاپ سال ۸۳ نشر کارنامه نوشته شده است. رضا رضایی که متن فارسی یکدست و خوبی به خواننده ارائه کرده است مقدمهی کوتاه و مفیدی هم بر کتاب نوشته و مقالهای از مایکل وود، منتقد انگلیسی، را هم به انتهای کتاب افزوده است که حاوی نکات خوبی دربارهی راوی و درونمایهی کتاب است.