زن ۲۱ ساله با مراجعه به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد از بلاهایی که همسر شکاک او بر سرش آورد، سخن گفت.
به گزارش جام جم، زن ۲۱ ساله در حالی که بیان میکرد همسرش او را در ازدواج فریب داده و هم اکنون نیز با تهمتهای ناروا او را تنها گذاشته درباره ماجرای ازدواجش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: آخرین فرزند خانواده پنج نفرهای هستم که در یکی از شهرکهای حاشیه مشهد زندگی میکردیم اگرچه پدرم از نظر مالی در وضعیت خوبی نبود، اما همه تلاشش را به کار میبرد تا کمبود زیادی در زندگی نداشته باشیم و به تحصیلات مان ادامه بدهیم.
در این میان هیچ کدام از خواهر و برادرانم نتوانستند وارد دانشگاه شوند و همه اعضای خانواده چشم به من دوخته بودند. پدرم برای آن که مرا تشویق به ادامه تحصیل کند قول داد در صورتی که در آزمون سراسری پذیرفته شوم تلفن همراه هوشمندی را به من هدیه میدهد. وقتی نتایج کنکور اعلام شد با خوشحالی خبر قبولیام را به پدرم دادم. او هم در حالی که اشک ریزان مرا در آغوش کشید همان شب از من خواست به بازار برویم تا به عهدش وفا کند. خلاصه برای خرید گوشی همراه هوشمند وارد یکی از مراکز خرید شدیم.
پسر جوانی با ظاهر آراسته و بیانی شیوا ما را در خرید تلفن همراه راهنمایی کرد. در نهایت با راهنماییهای او یک دستگاه گوشی انتخاب کردم، اما در همین حال متوجه آن جوان شدم که به طرز عاشقانهای نگاهم میکرد. من هم از خجالت سرم را پایین انداخته بودم تا این که او به بهانه کامل کردن فرم ضمانت نامه گوشی، مشخصات و شماره تلفن همراهم را ثبت کرد و ما از فروشگاه بیرون آمدیم. همان شب بود که پیامی از سوی آن پسر جوان در صفحه تلگرامم نقش بست.
او پیام داده بود که عاشق ظاهر زیبا و متانتم شده است و قصد ازدواج با مرا دارد! این گونه بود که تماس تلفنی من و «منصور» آغاز شد و ارتباطمان در شبکههای مجازی ادامه یافت. مدتی بعد منصور که ۳۴ ساله بود به خواستگاری ام آمد من هم که در این مدت آشنایی، علاقه عجیبی به او پیدا کرده بودم پای سفره عقد نشستم و از این انتخاب خیلی راضی بودم چرا که خانواده منصور پولدار بودند و در یکی از مناطق مرفهنشین شهر زندگی میکردند.
همواره احساسم این بود که زندگی آرام، مرفه و بدون دغدغهای خواهم داشت. اگرچه در دوران نامزدی اختلاف نظر و مشکلاتی داشتیم، اما من به منصور علاقهمند بودم و احساس میکردم این دوست داشتن همه مشکلات را مانند اکسیری حل میکند. بالاخره زندگی مشترک ما در حالی آغاز شد که همسرم حتی به خندههای من هم ایراد میگرفت. او بسیار بدبین بود و به من سوءظن داشت. او ادعا میکرد، چون با یک پیامک به او علاقهمند شدم بنابراین احتمال دارد به پیامکها و تماس تلفنی دیگران هم پاسخ بدهم! به همین دلیل تهمتهای ناروایی به من میزد و با این رفتار زشت آزارم میداد.
من هم در این باره با مادرم به صورت تلفنی درد دل میکردم تا شاید راه چارهای برای مشکلاتی بیابم که خودم باعث و بانی اصلی آن شده بودم غافل از این که منصور به خاطر آشنایی که به سیستمهای تلفن همراه داشت خط تلگرام مرا هک کرده بود و همه پیامها و مکالمات تلفنی مرا بررسی میکرد.
او حتی در منزل مادرم دستگاه شنود کار گذاشته بود و همه صحبتهای خانواده ام را ضبط میکرد. حالا هم مکالمهای از صحبتهای یک زن و مرد غریبه در تلفن همراهش ذخیره کرده است و ادعا میکند آن زنی که با مرد غریبه سخنان عاشقانه بر زبان میراند من هستم؟! و این گونه مرا متهم به خیانت میکند! او با همین ترفند تهمتهای زشتی را به من نسبت میدهد و آبرویی نزد دوست و آشنا و در و همسایه برایم باقی نگذاشته است. او با همین تهمتهای ناروا مرا مجبور به سقط جنین کرد این در حالی بود که منصور با حیله گری و فریب کاری ماجرای ازدواج قبلی اش را از من و خانواده ام پنهان کرده بود و من نمیدانستم همسر سابق او نیز به دلیل همین سوءظنها از او جدا شده بود با همه این بدبختیها و روزگار سیاهم باز هم میخواهم به زندگی مشترک با او ادامه بدهم چرا که علاوه بر علاقه ام به منصور، خانواده ام نیز توان حمایت از مرا ندارند. ولی او مدتی است منزل را ترک کرده و مرا تنها گذاشته است...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفا) پس از آن که منصور با ابلاغ قضایی در کلانتری حاضر نشد این پرونده برای سیر مراحل قضایی به دادسرا ارسال شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی