به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه جوان، جانباز داوود نظام اسلامی بهرغم مجروحیتهای بسیارش، یکی از فعالترین چهرههای فرهنگی و ارزشی کشورمان به شمار میآید. هر جا که یاد و نامی از شهدا باشد، نظام اسلامی آنجا حضور مییابد و از سخنرانی گرفته تا قرائت قرآن، هر کاری از دستش بربیاید، انجام میدهد. وی که مدرک دکتری خود را پس از جانبازی از ناحیه هر دو چشم و قطع هر دو دستش اخذ کرده است، اکنون به تدریس در دانشگاهها و پادگانهای ارتش مشغول است و همچنان فعال و پویا به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی میپردازد. با او که از رزمندگان دفاع مقدس و از جانبازان تفحص پیکر است، گفت وگویی انجام دادهایم که ماحصلش را پیش رو دارید.
اصالتاً اهل کجا هستید و فضای خانواده چگونه بود که راهی جبهه شدید؟
من سال ۱۳۵۱ در روستای سیال شهرستان بروجرد متولد شدم و اصالتمان به همان روستا برمیگردد. هشت فرزند بودیم و شغل پدرم کشاورزی بود. من فرزند بزرگتر هستم. خانواده و بستگان ما قبل از پیروزی انقلاب هم مذهبی و مبارز انقلابی بودند. خاندان نظام اسلامی تاریخ معروفی دارند و فامیلی ما در ایران مشابه ندارد. یعنی هر فامیلی نظام اسلامی که میبینید از بستگان ما هستند. در روستای سیال بروجرد عموها و پسرعموهای ما زندگی میکردند که از این جمع پنج شهید و هفت جانباز با درصد بالا تقدیم شد. خاندان نظام اسلامی باسابقه مبارزاتی قبل از انقلاب بعد از پیروزی انقلاب هم به آرمانخواهیشان ادامه دادند و زمانی که جنگ تحمیلی شروع شد، پسرعموها برای دفاع از مملکت به جبهه رفتند و من هم، چون سن کمی داشتم، اواخر جنگ توفیق حضور در جبههها را پیدا کردم.
گویا مجروحیت شما پس از دفاعمقدس اتفاق افتاده است؟
بله، زمان جنگ بسیجی به جبهه رفتم. اما پس از جنگ تحمیلی سال ۶۹ به استخدام ارتش درآمدم. محل خدمتم در نیروی زمینی ارتش تیپ ۶۵ و نیروهای ویژه هوابرد یا همان کلاه سبزهای ارتش بود. سال ۷۳ به اتفاق یک تیم شش نفره برای تفحص پیکر شهدا که در خاک عراق مانده بودند، به عراق رفتیم. چون تخریبچی بودم، جلوتر از بقیه حرکت میکردم که به میدان مین برخوردیم. باید معبر را بازمیکردم. مشغول خنثیسازی مین بودم که مین در دستم منفجر شد. شدت انفجار باعث شد از ناحیه دو چشم نابینا بشوم. همچنین دو دستم قطع شد و صورتم جراحت برداشت و دل و رودهام بیرون ریخت. به بیمارستان منتقل شدم و به خواست خدا زنده ماندم. الان ۹۶ درصد از طرف ارتش و ۷۰ درصد از طرف بنیادشهید جانباز محسوب میشوم.
با وجود جانبازی هنوز هم در ارتش خدمت میکنید؟
فعلاً در نیروی مسلح خدمت میکنم و تا زمانی که نفس دارم کار میکنم. بعد از مجروحیت تحصیلاتم را ادامه دادم و دکتری رشته تاریخ را گرفتم و در پادگانهای ارتش و دانشگاه تدریس میکنم. به جانبازانی مثل ما که مجروحیت زیادی داریم، حالت اشتغال میدهند. با این حال همچنان با پادگانها ارتباط دارم و تدریس میکنم. یا در یادوارههای شهدا سخنرانی میکنم. به همراه گروهمان به خانوادههای شهدا سرکشی میکنیم و همیشه سعی میکنم در مراسم سیاسی، مذهبی و راهپیماییها حضور فعال داشته باشم. به سربازانی که وارد ارتش میشوند و دارای مدرک فوقلیسانس و دکتری هستند، برای نشر آثار دفاعمقدس معارف جنگ تدریس و مسائل روز را برایشان تحلیل میکنم.
چه سالی ازدواج کردید؟
سال ۷۳ تازه ازدواج کردم. سه ماه بعد از ازدواجم مجروح شدم. سه دختر و یک پسر دارم. همسرم تمام این سالها کنارم بود و کمکم کرد و موفقیتم را مدیون فداکاری ایشان هستم.
بعد از مجروحیت چطور با شرایط جانبازی کنار آمدید؟
مجروحیت زحمت و اذیت زیادی دارد، اما بستگی دارد از چه دیدگاهی به مسئله نگاه کنید. اگر از دیدگاه مادی دیده شود، خیلی سخت است و اگر خیلی مادیتر دیده شود، غیرقابل تحمل است؛ یعنی اصلاً نمیشود تحمل کرد. وقتی وارد نظام شدیم، میدانستیم کسی که لباس سربازی به تن میکند باید آماده هر نوع ازخودگذشتگی از قبیل اسارت، شهادت یا جانبازی باشد. بعد از اینکه مجروح شدم مدتی دنبال درمان بودم. آن زمان جوان ۲۲ ساله بودم. خیلی سخت بود که در اوج جوانی و ورزیدگی دچار نقص عضو شوم. یعنی من در نیرویی خدمت میکردم که تقریباً جزو اولین نیروهای ورزیده مملکت به حساب میآمد. به مرور زمان روحیهام را بهدست آوردم و به فعالیت عادی ادامه دادم. الان بین خودم و جوان ۳۰ ساله سالم فرقی نمیبینم. وقتی بخواهم فعالیتی داشته باشم، دوستان و همکاران همراهی میکنند. بهتنهایی نمیتوانم با خانواده شهدا و جانبازان دیدار کنم یا یادوارهها را برگزار کنم. با بچههای سپاه، ناجا، ارتش و بسیج اکیپی تشکیل دادیم و هر موقع کاری باشد همه اعلام آمادگی میکنند و مشکلی ندارم.
خانوادهتان چطور با وضعیت جانبازی شما برخورد میکنند؟
الان فرزند بزرگم ۲۵ ساله است، اما اوایل بچهها درک درستی از جانبازیام نداشتند و برایشان کمی سخت بود، ولی به مرور زمان و در رفتوآمدها با خانواده شهدا و جانبازان وقتی جانبازان شیمیایی یا قطع نخاعی و... را دیدند، شرایط جانبازی من را بهتر درک کردند و با مسئله جانبازیام کنار آمدند. برخورد مردم و احترامشان هم باعث شد بچهها به جانبازی پدرشان افتخار و بهتر درک کنند که پدرشان برای چه مجروحیت یافته و چرا جانباز شده است.
برخی از جانبازان هنوز برای درصد جانبازی و دریافت حقوق مشکل دارند، به نظر شما اشکال کار از کجاست؟
برخی از مسئولان حمایت و رسیدگی نمیکنند. جانبازان زیادی هر روز در طبقات بنیادشهید دنبال درصد و حقوقشان هستند. جانبازان با مشکلات اقتصادی و روزمره دستوپنجه نرم میکنند. حل این مشکل کار چند نفر نیست، باید دولت چارچوبی تعریف کند و به داد جانبازان برسد. ۲۰ سال پیش فرزندانم کودک بودند. الان به سن جوانی رسیدهاند و مسائل مادی به والدین تحمیل میشود. جهیزیه دختران، مسکن و ازدواج پسران به خانواده تحمیل میشود و باید دولت فکری کند.
هر موقع دفاع از ارزشها مطرح باشد، خانواده بزرگ ایثارگران همیشه در صحنه هستند. شاید برای مردم سؤال باشد لابد ایثارگران از نظر مادی تأمین هستند که از ارزشهای نظام دفاع میکنند، اما حقیقتاً اینطور نیست. اگر خانواده ایثارگران و مردم انقلابی به صحنه میآیند، دلشان برای نظام و مملکت میسوزد. وقتی جوانهای این مملکت خونشان را دادند و سالها در زندانهای حزب بعث زندانی و شکنجه شدند، همه اینها برای هدفهای والایی بود که الان هم همان اهداف والا ما را در خط اول مبارزه نگه میدارد. هرجا لازم باشد به صحنه میآییم و حضور در صحنه برای این است که ایثارگران جانشان را برای مملکت و انقلاب گذاشتند.
روزی که ما برای دفاع از ارزشهای این کشور رفتیم، حرفی از پول و امکانات نبود و امروز هم امکانات چندانی نیست. احساس وظیفه کردیم و انتظار داریم اگر کسی جانباز شده یا جوانش را از دست داده است، دولت حمایت کند. نمیگوییم اصلاً حمایتی نیست، ولی آنچه شایسته خانواده ایثارگران است، حمایت نمیشود. روستاهای کوچکی در ایران داریم که بالغ بر ۲۰ شهید دادهاند که بسیجی و رزمنده و ناجا و ارتش هستند. فضای آن موقع ایجاب میکرد که دفاع کنیم و اگر آن زمان از کیان مملکت دفاع نمیکردیم، امروز سربلند نبودیم. وقتی وارد مناطق عملیاتی میشدیم، ارتباط بچهها از برادر به هم نزدیکتر بود. شاید دلسوزیهایی میکردند که برادر نمیکرد. همه با اخلاص بودند. اجباری نبود و بحث مال دنیا مطرح نبود؛ چون فضا دلی بود، همه از جان و دل آمده بودند؛ فضا بسیار معنوی بود. شاید اگر کسی ناخالصی داشت در جبهه به خلوص میرسید. همین فضا باعث شد که در برابر کل دنیا بایستیم.