كشتن مادربزرگ به خاطر زهرماري!

يكمرتبه ياد طلاهاي مادربزرگم افتادم گفتم يه كم از آن طلاهايت را بده احتياج دارم بهت بر مي گردانم كه وي عصباني شد و گفت: برو، وگرنه داد مي زنم همسايه‌ها بيايند. ديگر هيچ چيز نفهميدم فقط مادربزرگم را ديدم كه دستانش در دستانم يخ كرده و ديگر تكان نمي خورد . من او راخفه كرده بودم .
کد خبر: ۱۵۹۷۲۷
|
۳۱ فروردين ۱۳۹۰ - ۰۹:۱۶ 20 April 2011
|
4333 بازدید
تهران امروز: جواني كه مادربزرگ خود را به خاطر تهيه پول شيشه كشيده بود در پليس آگاهي اصفهان دست به اعتراف زد.

اين جوان قاتل كه كم‌توجهي‌هاي پدر و مادر خود را از علل معتاد و قاتل شدن خود مي دانست به افسر پرونده گفت: من تك‌پسر خانواده بودم و به اتفاق سه خواهر و پدر و مادر خود زندگي مي‌كرديم.

كار پدرم براي او همه چيز بود و مادرم نيز بيشتر به فكر خودش بود تا بچه هايش. از وقتي يادم است پدرم به من مي‌گفت رضا تو تنها پسر اين خانواده هستي و ماشاءالله براي خودت مردي هستي اما اين سه خواهر تو چون دخترند نياز به توجه و حمايت بيشتري دارند .

كسي به من توجهي نمي‌كرد

متهم افزود: پدرم با اين توجيه مرا به كلي از ياد برده و همان ساعات كم حضور در خانه را هم به رسيدگي و محبت به خواهرهايم اختصاص داده بود.

شايد به همين خاطر بود كه من گرايش خيلي شديدي به دوست و رفيق پيدا كردم و بدون در نظر گرفتن اينكه با چه كسي دمخور هستم پي بيشتر كردن تعداد دوستان و در آمدن از حس تنهايي شديدي بود كه بر من حاكم بود.

پشت دبيرستان ما زمين خاكي پرتي بود كه از سال دوم دبيرستان به اتفاق همكلاسي‌ام بهنام كه پدرش فردي معتاد بود به آنجا رفته و سيگار مي كشيديم. يك روز بهنام به من گفت امروز مي خواهم چيزي به تو بدهم كه غم زندگي را بتركاني و از جيب خود يك سيگار درآورده و به نام سيگار، حشيش به من داد تا بكشم.

من هم كه مي خواستم به هر وسيله اي شده از مشكلات زندگي فاصله بگيرم آن را گرفته و چند پك به آن زدم.

حال خوشي به من دست داد و ديگر از آن به بعد اين خرابه به پاتوق من و بهنام تبديل شد. هر روز از كلاس و درس فرار كرده و به آنجا رفته و حشيش مي كشيدم.تا اينكه بعد از مدتي ديدم هيچ ميلي به ادامه تحصيل ندارم به همين‌خاطر مدرسه را رها كرده و به خيابان گردي و بزم‌هاي شبانه با معتادان رو آوردم. كم كم به سراغ ترياك رفته و صبح و شب با آن نشعه مي كردم. بعد از مدتي پدرم كه تازه متوجه شده بود پسرش ترك تحصيل كرده آنقدر مرا زير مشت و لگد گرفت كه اگر مادرم به دادم نمي رسيد مرده بودم.

با وساطت مادرم روانه كارگاه پدر شده و در آنجا مشغول كار شدم . هرچه در مي آوردم خرج مواد مي‌كردم و توان پس‌انداز هيچ پولي را نداشتم.

هميشه خود را گول مي‌زدم كه معتاد نيستم و فقط از سر تفريح و تفنن مواد مي كشم تا اينكه كم كم كارم به مصرف هروئين و تزريق مرفين كشيد. بعد هم در پاتوق يكي از دوستان معتادم كراك كشيده و پس از مدتي هم آلوده شيشه شدم.

پاي قصه هاي مادربزرگ

رضا درباره نحوه به قتل رساندن مادربزرگش گفت: من مادربزرگم را خيلي دوست داشتم و او هم به من علاقه شديدي داشت . وي مدام دعا مي كرد من مواد را ترك كرده و به قول او به راه راست برگردم اما من كه ديگر همه ذكر و فكرم شيشه شده بود انگار كه اصلا حرف هاي او را نمي‌شنيدم. شب حادثه مادرم از من خواست پيش مادربزرگم رفته و او را براي شام به خانه مان بياورم.

بي بي با ديدن من خيلي خوشحال شد وگفت همين ديشب خواب تو راديدم و دلم برايت تنگ شده بود.

وي با خوشحالي گفت : عزيزم ! پسرخاله ات رفته يك جاي خوب را ديده تا تو بروي و آنجا بخوابي و زير نظر پزشك ترك كني . من هم كه هيچ تصميمي براي ترك مواد نداشتم و شايد بهتر بگويم ديگر اراده اي برايم نمانده بود گفتم باشه مامان بزرگ حالا وسايل را جمع كن تا به خانه برويم. ولي وي گفت نمي تواند چرا كه فردا قرار است از اداره برق بيايند و كنتور برقش را عوض كنند.

آن شب من پيش وي ماندم و مادربزرگ تا صبح براي من از خاطرات كودكي ام تعريف كرد. صبح با صداي الله‌اكبر مادربزرگ از خواب بيدار شدم . وي اصرار داشت من هم بيدار شده و نماز بخوانم و از خدا بخواهم تا كارم را درست كند اما من كه خمار شيشه بودم حوصله هيچ كاري جز خواب را نداشتم. او سرانجام بي خيال شده و مزاحم خواب من نشد. صبح مرا از خواب بيدار كرده و با چاي شيرين و پنير و كره از من پذيرايي كرد.

كشتن مادربزرگ به خاطر زهرماري !

متهم به افسر پرونده گفت: با بي‌اشتهايي چند لقمه‌اي صبحانه خورده و سريع به دستشويي رفتم و با فندك اتمي و سوزن آخرين شيشه اي را كه داشتم كشيدم.

دوباره به پذيرايي آمده و چون ديگر هيچ پولي براي تهيه شيشه نداشتم و ديگر كسي هم به من اعتمادي براي پول قرض دادن نداشت، سعي كردم از مادربزرگم پول تهيه مواد را بگيرم اما پس از درخواست پول از سوي من او به‌شدت ناراحت شده و سرم داد كشيد و گفت من حاضرم براي خوب شدن تو طلاهايم را هم بفروشم ولي يك ريال بابت مصرف اين زهرماري به تو نمي دهم.

يكمرتبه ياد طلاهاي مادربزرگم افتادم گفتم يه كم از آن طلاهايت را بده احتياج دارم بهت بر مي گردانم كه وي عصباني شد و گفت: برو، وگرنه داد مي زنم همسايه‌ها بيايند. ديگر هيچ چيز نفهميدم فقط مادربزرگم را ديدم كه دستانش در دستانم يخ كرده و ديگر تكان نمي خورد . من او راخفه كرده بودم .

گفتني است پرونده اين جوان هم اكنون در دستگاه قضايي در حال بررسي است.
اشتراک گذاری
تور تابستان ۱۴۰۳
بلیط هواپیما
برچسب منتخب
# دولت چهاردهم # اسماعیل هنیه # مسعود پزشکیان
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
پاسخ های رئیس جمهور پزشکیان در اولین نشست خبری را چطور ارزیابی می کنید؟