حال در عصر اینترنت که دنیای ارتباطات را دگرگون کرده است، مردم گاه از کره مریخ، وبلاگ خود را به روز میکنند و به یک چشم به هم زدن، از احوال ینگه دنیا خبر میگیرند و دیگر هیچ کس؛ نه تنها دفتر خاطرات و نوشته هایش را در پستوی خانه یا لابلای کتابهایش پنهان نمیکند، که برای همه میخواندشان و رایانهها تمام خانهها و جاها را فتح کرده است و نیز با وجود پدیده شگرفی به نام «نانوتکنولوژی»، دریچههای عجیبی به روی ما باز شده است و روزگاری که هزار گونه فناوری نوین و مدرن، زندگی بشر را متفاوت تر از همیشه کرده است، هر ایرانی، حق دارد با وجود علاقه و شناختی که از حماسه سرای بی بدیل جهان دارد، آهسته از خود بپرسد: براستی فردوسی به چه درد میخورد؟
هزار و چندی سال پیش و حماسههای رستم و واژگان پارسی فردوسی، کجا و دنیای زیر و رو شده و کاملا دگرگون ما با روزگار حکیم و نابغه طوس کجا؟!
پیچاپیچ زندگی مدرن ما چه سنخیتی با نشست و برخاستهای زال و سیمرغ دارد؟ اگر ندانیم سهراب کی به دنیا آمد، آیا آسمان پیماها، کهشکانها را در نمیکاوند؟ یا اگر راز رویین تنی اسفندیار را ندانیم، قراردادهای لیونل مسی، کفشهای رونالدو و پیراهن مارادونا قیمتش کم میشود؟ حالا اگر ما ندانسته باشیم؛ رستمِ محبوب و شکست ناپذیر فردوسی، به قول اخوان ثالث «گرفتار خوان هشتم» میشود و به دست نابرادرش، یا برادر نامردش در «چاه غدر ناجوان مردی» میافتد، میتوانیم جلوی سونامیها و زلزلههای دنیا را بگیرم و هزاران پرسش از جنس رازهای روزگار ما و نیازهای آن، که همگی در همین پرسش ساده، اما بزرگ خلاصه شدهاند که: براستی فردوسی به چه درد میخورد؟
البته معلوم است که همه شاهنامه و ابعاد گوناگونش را نمیشود در چند سطر معرفی کرد. تا کنون هزاران کتاب و مقاله در کالبد شکافی این اثر حماسی و مشهور نگاشته شده، ولی هنوز هزار راه نرفته باقی است!
شاهکاری که همپای حماسههای برتر جهانی همچون «گیل گمش»، «ایلیاد و ادیسه»، «مهابهاراتا» و «رامایانا» به عنوان آثار برتر حماسی در آسمان ادب و هنر جهان میدرخشد و از نظر درونمایه و نگاه سرایندهاش متفاوت و حتی برتر از دیگر حماسههاست، نمیشود آن را به تمامی سر کشید که به قدر تشنگی از دریای مواجش جرعه نوشی باید کرد و کام هنر و دانایی برگرفت.
فردوسی بزرگ، در این یادگار عزیز، دهها بسته فرهنگی را با واژگان شیرین و دیرین پارسی به بشر پیش کش میکند. كاخ مجلل و افراشته هجاهاي حماسي فردوسی تالارهای گوناگونی دارد که در هر تالاری، بستهای را به فراخور طبع و درک مخاطب نهاده است.
«حماسه»، «تاريخ»، «دلاوري»، «وطن دوستي»، «حمكت»، «اندرز»، «خداباوري»، «دادخواهي»، «بيدادستيزي»، «پاك آييني»، «خردورزي»، «توكل»، «مناجات»، «فلسفه»، «عرفان»، «زبان آوري»، «پاسداشت زبان »، «نيك سپاسي» و ديگر و ديگر تالارهایی که از آنها عبورت ميدهد و ميبرد و ميبرد تا در آن سوي اين بناي عظيم که این راز را درمییابی که آري:
پي افكندم از نظم كاخي بلند / كه از باد و باران نيابد گزندبرگردم به پرسش؛ و خود را در این اندرونی تودرتو و جذاب و سترگ حیران نکنم؛ پرسشی که در کلاس اصالت و پیشینه ایرانی بودن طرح میشود و باید پاسخ بیابد: فردوسی به چه درد میخورد؟!
جان سخن در همین واژه میانی پرسش است. واژه «درد»؛ آری «درد». رابطه بسیار نزدیکی بین پاسخ به این پرسش و برکاوی معنای همین واژه وجود دارد؛ یعنی واژه «درد». وقتی من جنس دردهایم سخیف و آبکی هستند، معلوم است که درمانگر فرهنگی طوس، علاجش نمیکند و «بنا کردم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند»، به دلم نمینشیند که هیچ، انگیزهای هم برای از بر کردنش ندارم. تازه شانس آورده باشیم ناگهان یک کارشناسی، چیزی، از پشت تلویزیونی، میزی، یکباره نزند توی برجک هر چه حکیم و حماسه... .
مرد را دردی اگر باشد خوش است/ درد بی دردی علاجش آتش استدرد اگر درد آدم حسابی باشد، آنگاه درمانگری فردوسی رخ مینماید و آثار خویش را کم کم نشان میدهد؛ مثلا اگر پرسش من این باشد که براستی چرا سرعت علمی دنیا، دست کم در سدههای اخیر از هم کیشهای فردوسی بیشتر بوده، شاید تکانی بخورم و به دنبال درمانش در حکمتهای آن حکیم بگردم.
«
توانا بود هر که دانا بود / ز دانش دل پیر برنا بود»؛ معنای امروزی و سادهاش این است: هر کس به دانش و علم مجهز باشد، ابر قدرت میشود! به همین سادگی! آری هر کس دانش دارد، قدرت و توانایی هم دارد.
نزدیک به هزار سال است که ما ایرانیها از زبان یکی از نوابغمان، این «بسته فرهنگی» را در لابلای همین بیت نازنین و روان پیچاندیم و برای انسانی که از غارها آمده بود تا خط میخی را و لوحهای سنگی را وانهد و به دنیای فشرده اینترنت بپیوندد و سر از اسرار خدا در آن سوی آسمانها در آورد، هدیه داده ایم.
در واقع، پیشرفت شگفت انگیز بشر در عرصههای گوناگون علمی، ترجمان همین اشاره لطیف حکیم توس است و این که باید اعتراف کنیم، فردوسی به درد نسل ما میخورد، دقیقا به درد نسل ما؛ نسلی که در پی برداشتن گامهای بلند دانش و دانایی است؛ نسلی که میخواهد کاستیها و سستیهای علمی خویش را جبران کند و با تکیه بر فرهنگ پربار و گرانسنگ خویش به سمت فتح قلههای دانش، خیز بردارد.
بیش از هزار سال است، آن حکیم بزرگ و یادگار ایران کهن، با صدایی بلند فریاد میزند که تا خردمندی و دانشوری را پیشه خود نسازید، از زندگی بهرهای درخور نخواهید برد. او در شاهنامه سترگ خود، نخست خداوندگار حکیم را ستایش میکند و سپس به ستایش علم و دانش میپردازد؛ ستایش خرد و خردورزی:
«خرد» رهنماي و «خرد» دلگشاي«خرد» دست گيرد به هر دو سراياز و شادماني و زويت غميستازويت فزوني و هم زو كميستچه گفت آن سخن گوي مرد از «خرد»كه دانا ز گفتار او بر خوردكسي كاو ندارد «خرد» را ز پيشدلش گردد از كرده خويش، ريشهَشيوار، ديوانه خواند وُ راهمان خويش، بيگانه داند وُ راازويي به هر دو سراي ارجمندگسسته خرد، پاي دارد به بند(1)
بعد در جای جای شه نامه خویش، که نه نامهای به شاهان که نامهای شاهانه و بزرگ است، (2) آن قدر بر اهمیت دانشوری و خردمندی تأکید میورزد که شاعر شناسان و شعر پژوهان، به درستی او را «شاعر خرد» نامیدند.
• ز شب روشنایی نجوید کسی / کجا بهره دارد ز دانش بسی• تو را دانش و دین رهاند درست / در ِ رستگاری ببایدت جست• ز هر دانشی چون سخن بشنوی / از آموختن یک زمان نغنوی• به رنج اندر آری تنت را رواست / که خود رنج بردن به دانش سزاست• و...پس فردوسی به درد ما میخورد که میخواهیم با زبان زنده و مانای فارسی با جهانیان سخن بگوییم و اگر فردوسی نبود، اکنون باید این شناسنامه معتبر را در بایگانی تاریخ مییافتیم؛ فردوسی به درد ما میخورد که میخواهیم با همین زبان، دانایی و توانایی را به نام خویش کنیم و در قرن گشت نکوداشت نام فردوسی، نام او را تکرار کنیم و یاد او را زنده نگه داریم.
بیان و قلم نگارنده این نوشتار، ناتوان از یادکردی درخور آن نابغه نامدار قرن چهارم ایران زمین است و بهتر است، این ستایش قابل تحسین استاد حسین مسرور در مدح و عظمت فردوسی بزرگ، جایگزین پریشان نوشتههای من شود:
کجا خفته اى، اى بلند آفتاب / برون آى و بر فرق گردون بتابنه اندر خور توست روى زمین / ز جا خیز و بر چشم دوران نشینکجا ماندى اى روح قدسى سرشت / به چارم فلک، یا به هشتم بهشت؟به یک گوشه از گیتى آرام توست / همه گیتى آکنده از نام توستچو آهنگ شعر تو آید به گوش / به تن خون افسرده آید به جوشز شه نامه گیتى پرآوازه است / جهان را کهن کرد و خود تازه استتو گفتى: «جهان کردهام چون بهشت / از این بیش، تخم سخن کس نکشت»ز جا خیز و بنگر کز آن تخم پاک / چه گلها دمیده ست بر روى خاکنه آن گل که در مهرگان پژمرد / نخندیده بر شاخ، بادش بـَرَدنه جور خزان دیده گلزار او / نه بر دست گل چین شده خار اوبزرگان پیشینه بىنشان / ز تو زنده شد نام دیرینشانتو در جام جمشید کردى شراب / تو بر تخت کاوس بستى عقاباگر کاوه ز آهن یکى توده بود / جهانش به سوهان خود سوده بودتو آب ابد دادى آن نام را / زدودى از او زنگ ایــام راتهمتن نمکخوار خوان تو بود / به هر هفت خوان میهمان تو بودتویى دودمان سخن را پدر / به تو باز گردد نژاد هنر---------------------------------منابع:1) شاهنامه فردوسی، ابوالقاسم، بر پایه نسخه مسکو، انتشارات پیمان.
2) مازهای راز كزازي، ميرجلاالدين (جستارهایی در شاهنامه)
3) مجموعهی شعر یادگار سخن یار.
http://vavkhalili.com