آغوش خالی پدر در روز تولد هستی کوچولو

کد خبر: ۳۷۵۲۹۸
|
۱۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰:۳۱ 01 February 2014
|
14070 بازدید
|
 6 ماه قبل وقتي همراه مادرش مي‌رفت، سرشار از آرزوهاي محال بود. قرار بود آنها خود را به استراليا برسانند و زندگي تازه‌يي شروع كنند اما چند هفته بعد از شروع سفر، قاچاقچيان انسان قايق‌شان را غرق كردند تا همه آرزوهايشان نقش بر آب شود.

به گزارش اعتماد، اين سرگذشت دختري 8 ساله بنام هستي است كه بامداد پنجشنبه به ايران بازگشت. او در حالي وارد فرودگاه امام خميني شد كه جسد مادرش يك ماه قبل از او به ايران منتقل شده بود و حالا در شرايطي كه پدرش نيز ميلي به نگهداري او ندارد به بهزيستي سپرده شده است. اما مسير زندگي هستي چطور تغيير كرد و او را به اينجا رساند؟

آغوش خالی پدر در روز تولد هستی کوچولو

سفر پرماجرا

مرداد ماه بود كه فاطمه، مادر هستي تصميم گرفت همراه دخترش به استراليا سفر كند. آنها شنيده بودند اگر پاي شان به قاره سر سبز برسد زندگي‌شان از اين رو به آن رو مي‌شود. فاطمه از زندگي با شوهرش خسته شده بود و مي‌خواست زندگي تازه‌يي را شروع كند.

او بعد از پرس و جو درباره راه‌هاي مهاجرت به استراليا راهي پرخطر را انتخاب كرد. قرار بود قاچاقچيان انسان او و دخترش را به استراليا برسانند. تصميم فاطمه ريسك بزرگي بود. مرگ يا زندگي. او مي‌دانست خطرات زيادي بر سر راهش وجود دارد اما روياي زندگي در استراليا يك لحظه رهايش نمي‌كرد.

اواسط مرداد ماه فاطمه و هستي به اندونزي رسيدند. چند قاچاقچي سريلانكايي به آنها و 52 مهاجر ديگر وعده زندگي در استراليا را داده بودند. قرار بود آنها با يك قايق كوچك از اقيانوس بگذرند و به آن سوي آب‌ها برسند. شب بود چشم، چشم را نمي‌ديد.

 تنها پناهگاه هستي آغوش مادرش بود. چند ساعت بعد از حركت قايق نيت اصلي قاچاقچيان معلوم شد. آنها قايق را كه 54 نفر در آن بودند سوراخ كردند. ديگر همه فهميدند كه زندگي در استراليا فقط يك رويا بود. همه به تكاپو افتادند. زمان زيادي براي غرق شدن قايق لازم نبود. فاطمه هستي‌اش را در آغوش گرفته بود. جان هستي به جان فاطمه بسته بود. مسافران غيرقانوني روي آب دست و پا مي‌زدند اما مگر مي‌توانستند حريف موج‌هاي بلند منطقه كوسه‌هاي سفيد شوند. قاچاقچيان سرنوشت 54 انسان را به بازي گرفته بودند. فاطمه يك لحظه دست‌هاي دخترش را رها نمي‌كرد. با هم در آب دست و پا مي‌زدند و دنبال راه نجاتي بودند كه به آن چنگ بزنند. تا فاصله زيادي از آنجا هيچ گروه نجاتي نبود. هنوز زمان زيادي از غرق شدن قايق نگذشته بود كه نفس‌هاي مهاجران به شماره افتاد.

وقتي هستي تنها شد


وقتي خورشيد طلوع كرد هيچ كس نمي‌دانست مسافران قايق سوراخ شده چه سرنوشتي پيدا كرده‌اند. خورشيد كه به وسط آسمان رسيد، هستي چشمانش را باز كرد. او توسط يك ملوان در منطقه ساباكو اندونزي نجات پيدا كرده بود. اما هنوز نمي‌دانست مادرش كجا است و چه بلايي به سرش آمده است. فاطمه هم مثل هستي از مرگ نجات يافته و به بيمارستان منتقل شده بود. مادر هستي به بيماري ديابت مبتلا بود و فقط سه روز در بيمارستان دوام آورد. سه روز بعد هستي مادرش را از دست داد و ديگر در اندونزي هيچ كس را نداشت. هستي چند روز بعد به خانواده‌يي ايراني سپرده شد تا آنها به طور موقت از او مراقبت كنند.

 انتشار خبر حادثه‌يي كه براي هستي و مادرش رخ داده بود بازتاب وسيعي داشت و مقامات وزارت امور خارجه را براي بازگرداندن هستي به كشور به تكاپو انداخت. هر چند پدر هستي در آبادان بود اما وقتي مسوولان وزارت امور خارجه با او تماس گرفتند گفت نمي‌تواند به اندونزي برود.

به همين دليل مسوولان سازمان بهزيستي تلاش‌هاي شان را در اين باره آغاز كردند. از سويي كاربران شبكه‌هاي اجتماعي نيز تلاش‌هاي وسيعي را براي بازگرداندن هستي به ايران آغاز كردند و حتي از محمدجواد ظريف، وزير امور خارجه خواستند كاري كند كه تكليف هستي زودتر مشخص شود. اين تلاش‌ها بالاخره بعد از شش ماه به ثمر نشست و هستي بامداد پنجشنبه وارد ايران شد.

2 بامداد، در انتظار مسافر كوچولو

فرودگاه امام خميني مثل بيشتر بامدادهايش شلوغ و پر رفت و آمد است. يكي از كارمندان بهزيستي دسته‌گلي به دست گرفته و گوشه‌يي ايستاده است.

يكي ديگر از مسوولان روابط عمومي بهزيستي آرام و قرار ندارد و مشغول انجام هماهنگي‌ها است. كمي آن طرف‌تر دو نفر از مسوولان موسسه خيريه مهر ايرانيان ايستاده‌اند و انتظار مي‌كشند.

 آنها منتظرند پرواز ساعت 2:30 هواپيمايي امارات به زمين بنشيند و به استقبال مسافر كوچولويشان بروند. آن‌طور كه اعلام شده مردي به نام عثمان كه نماينده سازمان ملل است قرار است هستي را به ايران برگرداند. برخي مسافران فرودگاه كه جنب‌وجوش كارمندان بهزيستي را مي‌بينند كنجكاو مي‌شوند تا درباره هستي بدانند.

 كافي است كه ماجراي هستي را بدانند تا آنها هم جلوي در سالن تشريفات فرودگاه صف بكشند. بلندگوي فرودگاه نشستن هواپيما را اعلام مي‌كند. حالا ديگر همه نگاه‌ها به خروجي تشريفات دوخته شده تا هستي در قاب آن ظاهر شود. ساعت از سه و نيم بامداد گذشته كه بالاخره مسافر كوچولو از راه مي‌رسد.

كارمندان بهزيستي دور تا دورش را گرفته‌اند و با او عكس مي‌گيرند. با آنكه او ساعت‌ها در هواپيما بوده اما چهره‌اش بشاش و پرانرژي است. آنچنان كه خنده‌هاي كودكانه‌اش خواب را از سر مسافران خواب آلود فرودگاه مي‌پراند.

دوست نداشتم برگردم

هستي جان خوبي؟

بله خيلي خوبم.

حتما خيلي دوست داشتي كه زودتر برگردي.

نه

چرا؟ مگر دلت براي اينجا تنگ نشده بود؟

از يك لحاظ خوشحال بودم كه ميام همه را مي‌بينم. اما از اين ناراحتم كه از اونجا آمدم.

با كي اومدي؟

با يه آقايي كه خيلي مهربون بود.

اسمش چي بود؟

نمي دونم

مي دوني امروز چه روزيه؟

بله، روز تولدمه. وقتي اندونزي بودم برام تولد گرفتند و خيلي خوشحال شدم.

اينجا هم همه خوشحالند كه تو برگشتي. براي همين هم ازت عكس مي‌گيرند.

خودم همه‌چيز رو مي‌دونم. چند روز كه بگذره همه‌چيز معلوم مي‌شه.

منظورت چيه؟

بعدا مي‌گم.

چرا دوست نداشتي از اونجا بياي؟

چون اونجا خيلي خوب بود

اونجا با كي زندگي مي‌كردي؟

با آقا جواد. خيلي مهربون بود. دلم نمي‌خواست برگردم. چون اونها خيلي رفتار خوبي با من داشتند.

اونجايي كه بودي چند تا دوست داشتي؟

خيلي زياد. بيشتر از 10 تا. دوستام چند تاشون رفتند استراليا من هم برگشتم.

جشن 8 سالگي بدون حضور مادر

طبق آنچه از قبل اعلام شده بود مسوولان عصر روز جمعه در موسسه خيريه مهر ايرانيان جشن تولد مفصلي را براي هستي در نظر گرفته بودند. قرار است هستي براي چند روز در اين مركز نگهداري شود و بعد از انجام تشريفات اداري به زادگاهش، آبادان منتقل شود.

رمضاني، مدير اين مركز مقدمات جشن را فراهم كرده بود. او در خصوص مهمان كوچولويشان گفت: روز چهارشنبه به ما اعلام كردند كه قرار است هستي به مركز ما بيايد. به همين دليل مقدمات كار را فراهم كرديم. اول براي هستي اتاقي را در نظر گرفتيم و يكي از سالن‌ها را براي برگزاري جشن آماده كرديم. عصر روز جمعه هستي در حالي شمع تولد هشت‌سالگي‌اش را خاموش كرد كه حالا سرنوشت مبهمي دارد.

 مادرش فوت شده. پدرش تمايلي به نگهداري او ندارد و هنوز به درستي معلوم نيست قرار است در كجا زندگي كند. مددكاري كه از بهزيستي خوزستان به استقبال هستي آمده مي‌خواهد او را به زادگاهش ببرد.

مسوولان بهزيستي استان تهران اصرار دارند بايد كارهاي اداري و قضايي در اين خصوص نهايي شود و عثمان، نماينده سازمان ملل كه اين كودك را با خود به ايران آورده مي‌گويد تا زماني كه به او درباره آينده هستي تضمين‌هاي لازم داده نشود از ايران نخواهد رفت. در چنين شرايطي آينده هستي بيشتر از هميشه مبهم است.
اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما تبلیغ پایین متن خبر
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۷
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۴۱
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
یه نماینده سازمان ملل این همه آینده یه بچه از یک کشور دیگه واسش مهمه .....بعد پدری که این بچه از خونشه قبولش نداره........اینادرده...........اینا مرگه................اینا سرطانه......انسانیت یه طرف که مرده....احساس پدر بودن و مادر بودنمون چی شده.......
پاسخ ها
مجید اردبیلی
| - |
۱۲:۱۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
این چه ساکی هست که بهش دادن
عکس اسکلت روش هست!!!

بچه افسرده میشه!
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۶:۱۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
برگردوندونش اشتباه محض یوده!یکم که بگذزه همه همه چی یادشون می ره و این دخترک...
رهگذر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۵۷ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
تا حالا شنیدین از اون کشورها (با شرایط اقتصادی خوب) کسی به این روشها مهاجرت کنه؟؟؟
چرا؟؟؟
ناشناس
|
United States
|
۱۱:۰۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
چرا برگردوندینش؟
همونجا یه خانواده سرپرستیش رو بر عهده گرفته بوده. می‌تونسته با اونها زندگی کنه.
پاسخ ها
محمد
| Iran, Islamic Republic of |
۱۳:۴۷ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
چندتا خانواده استرالیایی هم برای قبول سرپرستیش اعلام آمادگی کرده بودن
كيان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۱۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
من و خانمم عليرغم داشتن يك دختر كوچولو مايليم با كمال ميل از اين دختر كوچولو مراقبت كنيم.
پاسخ ها
علش
| Iran, Islamic Republic of |
۱۴:۳۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
دمت گرم کیان جان ایشالا سایه ات بالا سر زن و بچت باشه
امیر
| Netherlands |
۱۱:۲۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۳
واقعا دمت گرم کیان جان. الحق که مرد خدایی
دلسوز
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۱۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
من سه پسر دارم خدارا شکر و همیشه آرزوی داشتن یک دختر را داشته ام حالا ببین پدر نماها چطور با آینده ی این نازنین بازی می کنند و قدر این نعمتها را نمی دانند
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۱۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
چه دختر زیبایی
انصافا پدرش خیلی ... باید باشه که دخترش رو نمیخواد
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۲۲ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
چرا نذاشتن بره استرالیا؟
بهرحال مادش آرزو داشته بچه ش اونجا بزرگ بشه
اینجاهم که پدرش علاقه ای به نگهداریش نداره
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۵:۴۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۳
حداقل میگفتی پیش همون خانواده ایرانی میموند بیشتر به عقل جور در میومد تا این حرفی که زدی !!!
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۲۳ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
چقدر پدرش بی عاطفه است .کو عاطفه پدری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۱:۴۹ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
احتمالا موقع گرفتن دختر از پدرش و رفتن به دیار کفر عاطفه پدری را نابود کردن !!!!!!!!!!!!
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۲:۵۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
دیار کفر؟ دیار کفر یعنی چی؟
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۶:۴۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
دیاررررر کفر!!!!....عاطفه پدری را نابود کردن؟!!!!اون احتمالا یه تلول چرکی بوده ترکیده ....وگرنه عشق و عاطفه پدری و مادری نابود کردنی نیست......
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۴۱ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
بهزیستی چقدر مهربون شده !!1
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۳:۱۸ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
چون موضوع رسانه ای شده مهربونن . مثل این دختر توی ایران زیاده .
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۹:۳۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
نه دیگه بی انصاف نباشید! بهزیستی خیلی زحمت می کشه
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۳۶ - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲
امید وارم خانواده ای خوب هر چه سریع تر سرپرستی اش را به عهده گیرند تا اینده مبهمش روشن شود.
برچسب منتخب
# قیمت طلا # مهاجران افغان # حمله اسرائیل به ایران # ترامپ # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سردار سلامی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
عملکرد صد روز نخست دولت مسعود پزشکیان را چگونه ارزیابی می کنید؟