جمهوری اسلامی در سرمقاله خود نوشت:
ماجراي "داعش" در عراق را از نگاهي غير از آنچه تاكنون تحليل شده است نيز ميتوان تحليل كرد؛ ورود مرجعيت به صحنه و نقش بر آب شدن نقشههاي عوامل پشت پرده تهاجم تروريستها به عراق.
طراحان تهاجم "داعش" به مناطق شمال غرب عراق، از اختلافات موجود ميان نخستوزير اين كشور، احزاب، فعالان سياسي و ساير صاحبان نفوذ خبر داشتند و به همين دليل، منتظر اعلام نتايج انتخابات مجلس ماندند تا شايد اين انتخابات، كار را براي آنها آسان كند. ولي بعد از آنكه ديدند گروه نوري مالكي بيشترين كرسيهاي مجلس را به دست آورد، تهاجم تروريستي به عراق را بهترين گزينه تشخيص دادند زيرا در محاسبات خود به اين نكته فكر كردند كه شكست رقباي نوري مالكي ميتواند عاملي باشد براي آمادگي آنها جهت استقبال از ورود ضربههاي بعدي به دولت و شخص نخستوزير و كنارهگيري او از قدرت به نفع رقبا.
انتخاب زمان حمله داعش به عراق، با اين محاسبه صورت گرفت، ولي نه تنها اين محاسبه دقيق نبود بلكه بسيار جاهلانه و ناشي از عدم شناخت آمران و طراحان اين حمله از مؤلفههاي قدرت در عراق بود. آنها با تكيه بر محاسبات سياسي محض به نتيجه مطلوب و مورد نظرخود رسيده بودند درحالي كه بافت فكري جامعه عراق داراي ويژگيهائي بالاتر از اين محاسبات خشك است. اين ويژگيها در يك قرن گذشته چند بار واقعيت وجودي و كاركرد خود را نشان داده بودند ولي جالب است كه طراحان پشت پرده حمله داعش به عراق از اين قطعههاي برجسته تاريخ عراق غفلت كرده و بار ديگر به چالهاي افتادند كه چند بار آن را تجربه كرده بودند.
اولين تجربه، مربوط به مبارزات روحانيت در جريان نهضت استقلال عراق است كه ورود مرجعيت به صحنه موجب شكست انگليس شد و عراق توانست از يوغ استعمار انگليس رها شود. آخرين تجربه نيز اشغال عراق توسط آمريكا و انگليس و همدستانشان در آغاز دهه هشتاد است كه به بهانه ساقط كردن صدام درصدد بلعيدن عراق بودند ولي بعد از سقوط صدام، ورود مرجعيت به صحنه موجب شد تمام نقشههاي آمريكا و انگليس نقش بر آب گردد و عراق به اولين كشور عربي كه در آن انتخابات دموكراتيك برگزار شده و دولت اين كشور به صورت واقعي منتخب مردم است تبديل شود. پل برمر، حاكم آمريكائي عراق در دوران اشغال، در كتاب خاطرات يكسال اقامت خود در عراق خطاب به مسئولين مافوق خود در واشنگتن مينويسد: "ما با چند مشكل مهم روبرو هستيم. با اينكه اخيراً اوضاع امنيتي بهبود يافته است، با اينهمه مشكلات لاينحلي با (آيت الله) سيستاني داريم." وي در گزارش خود به "كاندوليزا رايس" دبير وقت شوراي عالي امنيت ملي آمريكا درباره علت شكست طرحهائي كه براي تدوين قانون اساسي مورد نظر دولت آمريكا براي عراق داشت مينويسد: "ناگاه متوجه شدم صفحات روزنامههاي عراقي پر است از عكسهاي جمعيتهاي زيادي از شيعيان در بصره و بغداد كه عكسهاي آيتالله سيستاني را دردست دارند و خواستار انتخابات هستند." برمر، در ادامه آشكارا اعلام ميكند: ما بايد آماده باشيم تا درصورتي كه سازمان ملل جايگزين مناسبي كه بتواند هدفهاي ما را تحقق بخشد بيابد و سيستاني آن را رد كند، در برابر سيستاني بايستيم و توجه داشته باشيم كه اگر همانطور كه بعضي از مسئولان در واشنگتن اخيراً پيشنهاد كردهاند در برابر سيستاني عقب نشيني كنيم، منافع خود را به خطر خواهيم انداخت." و سرانجام، حاكم آمريكا عراق اعتراف ميكند "آيتالله سيستاني بهيچوجه موضع خود را تغيير نداد و موضع سرسختانه او موجب شكست اولين نقشه ما در روند سياسي عراق شد."*
اين تجربههاي روشن اگر براي دولت آمريكا و مهرههاي منطقهاي آنها عبرتآموز ميشد، با ابزار تروريسم به سراغ عراق نميآمدند و با تكيه بر محاسبات غلط و خشك سياسي براي سرنگون ساختن حاكميت مردمي در عراق تلاش نميكردند. عراق با برخورداري از مرجعيت و نفوذي كه مرجعيت در لايههاي مختلف جامعه دارد، در محاسبات خشك سياسي غربيها نميگنجد. ديديم كه وقتي آيتالله سيستاني فتواي وجوب دفاع از عراق در برابر تروريستها را صادر كردند، ديو "داعش" همانند كوهي از برف آب شد و طراحان پشت پرده تهاجم تروريستي به عراق نيز مجبور شدند رنگ عوض كنند و خود را در صف مخالفان حمله داعش جا بزنند، هر چند سران كاخ سفيد در نهايت بيشرمي براي برخورد با داعش شرط تعيين ميكنند و از نوري مالكي ميخواهند از قدرت كنار برود تا افراد مورد نظر آمريكا قدرت را دردست بگيرند!
نكته مهم اينست كه نفوذ مرجعيت عراق در دايره شيعيان محدود نيست. پس از صدور فتواي آيتالله سيستاني، علماي اهل سنت عراق از اين فتوا حمايت كردند و مردم اهل سنت عراق نيز همانند شيعيان براي نبرد با تروريستهاي داعش اعلام آمادگي نمودند. اين فراگيري نفوذ مرجعيت، همان قدرتي است كه بزرگترين قدرت ظاهري امروز يعني آمريكا را براي اجراي نقشههاي خائنانهاش در ادامه اشغال عراق و بلعيدن اين كشور ناكام مينمايد و طراحيهاي پشت پرده ابرقدرتها و مهرههاي منطقهاي آنها را نيز با يك فتوا از كار مياندازد. اين، يعني حكومت بر قلبها و فرماندهي بر ارادهها كه هيچ قدرتي نميتواند در برابر آن عرض اندام كند.
با توجه به اين واقعيت، سران آمريكا نبايد تصور كنند ابرقدرت هستند. ابرقدرتي آمريكا از مقطع پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني، به افسانهاي تبديل شد كه در طول 36 سال گذشته هر روز پوچي آن بيشتر براي ملتها به نمايش در آمد. از روزي كه امام خميني به آمريكا عنوان "شيطان بزرگ" را داد و با صراحت اعلام كرد "آمريكا هيچ غلطي نميتواند بكند" همه فهميدند به حكم كلام الهي كه "ان كيدالشيطان كان ضعيفا" ميتوان ابرقدرتهاي ظاهري را از پا در آورد و با تكيه بر قدرت ايمان بر قدرتهاي مادي غلبه كرد. اين واقعيت، ابتدا در ايران با انقلاب اسلامي تجربه شد و اكنون اين قدرت مرجعيت در عراق است كه بار ديگر اين واقعيت را به اثبات ميرساند كه مرجعيت، ابرقدرت واقعي است.