شاهد حلاجنیشابوری: حسن لطفی، مرد جوانی است که قاتل برادرش را بخشیده است، با وجود اینکه مادر و پدرش در قید حیات هستند تصمیمگیری درباره قصاص یا بخشش قاتل به او سپرده شده بود.
به گزارش شرق، حسن درباره این تصمیمش توضیح داده است:
برادرتان چطور به قتل رسید؟
برادرم در زمان قتل سرباز بود و من تهران زندگی میکردم. فقط دو ماه مانده بود که سربازیاش تمام شود. چند روز قبل از قتل هم به مرخصی آمده و چندروزی را پیش من در تهران بود. دو روز مانده بود که مرخصیاش تمام شود که گفت میخواهد به ایلام برود و مادرمان را ببیند. او بچه آخر خانواده بود و وابستگی شدید عاطفی به مادرم داشت. حتی به او گفتم فقط دو ماه از سربازیات مانده و با توجه به اینکه در پیرانشهر، که نقطه صفر مرزی است، خدمت میکنی احتمالا دوران خدمتت یک ماه کمتر میشود، اگر الان بخواهی از تهران به ایلام بروی، فقط دو روز در راه خواهی بود و بعد هم از ایلام به ارومیهرفتن سخت است اما او اصرار کرد که حتی برای یک ساعت هم شده باید به ایلام برود و مادرمان را ببیند. او به ایلام رفت و در آنجا کشته شد. ساعت ١١ صبح ١٥ دی سال ٩٠ بود که چاقو خورد و ساعت چهار بعدازظهر هم در بیمارستان فوت شد.
چه شد که برادرتان چاقو خورد؟
کوچه پشتی خانه ما دعوا و درگیری شده بود و برادرم بدون اینکه از ماجرا خبر داشته باشد گوشهای ایستاده بود که یکی از طرفین دعوا با این تصور که او هم در درگیری دخالت دارد به او حمله کرد و یک ضربه چاقو به سرش و دو ضربه هم به قلبش زد که بعد از ضربه دوم، چاقو در قلب برادرم ماند.
شما چطور از ماجرا مطلع شدید؟
تا وقتی که به ایلام نرسیدم به من نگفتند محسن فوت شده فقط به من گفتند او چاقو خورده اما حالش رو به بهبود است. اگر اطلاعرسانی و تبلیغات کافی انجام میشد به احتمال زیاد ما اعضای بدن او را اهدا میکردیم که همین باعث کمترشدن درد و رنج خانواده میشد.
متهمان چطور دستگیر شدند و در اعترافاتشان چه گفتند؟
متهم اصلی روز اول که دستگیر شد، خودش به همه چیز اعتراف کرد. ماجرا از این قرار بود که آن طرفی که قاتل برادرم در حمایت از آنها در نزاع شرکت کرده بود، سه نفر بودند و طرف دیگر دو نفر. قاتل در دادگاه مدعی شد برادرم به خانه آنها حمله کرده و چادر و روسری را از سر مادرش کشیده بود و او هم به همین خاطر برادرم را با چاقو زده است. این ادعا ما را ناراحتتر و عصبانیتر کرد.
چه شد که دروغ متهم ثابت شد؟
در ادامه روند رسیدگی، قاضی از متهمان خواست شاهد به دادگاه معرفی کنند که آنان هم چند شاهد معرفی کردند، اما شاهدان آنها نهتنها بلد نبودند درست وضو بگیرند بلکه در گفتههایشان هم ضد و نقیض وجود داشت. درنهایت یک آقایی که معلم قرآن بود برای شهادت به دادگاه آمد و برای رضای خدا حقیقت را گفت.
آیا این رفتار متهمان باعث شد شما به قصاص اصرار داشته باشید؟
اگر در جلسه دادگاه میگفتند اشتباهی مرتکب شدهاند و عذرخواهی میکردند، احتمال اینکه ما در همان جلسه دادگاه آنها را میبخشیدیم وجود داشت اما آنها گفتند که چاقو دست خود برادرم بود. حتی قاتل یا یک نفر از بستگانش به ما تسلیت نگفتند. این روند ادامه داشت تا اینکه سرانجام بعد از سه سال حکم قصاص صادر و قطعی شد، بعد از آن بود که تازه آمدند و گفتند اشتباه کردهاند. آن زمان جواب ما به درخواست بخشش «نه» بود اما هرکسی که میآمد با احترام با او رفتار میکردیم.
چطور راضی به بخشش شدید؟
تا چهار ماه پیش مادرم حتی حاضر نبود آنها را به خانه راه دهد و آنها برای درخواست بخشش به خانه خود من میآمدند. یک روز صبح قرار بود ساعت چهار برویم قاتل را قصاص کنیم. وضع خیلی بدی بود؛ نمیدانستیم اگر او را قصاص نکنیم، خیر و صلاح است، یا نه. پدرم از روز اول راضی به قصاص نبود و شب قبل از اجرای قصاص مسئول احکام قرآن زندان به خانه ما آمد و یک آیهای از قرآن را که درباره قصاص و بخشش بود خواند که پس از آن رفتار مادرم تغییر و برعکس قبل اصرار بر بخشش کرد اما من مخالفت کردم و گفتم فعلا مهلت بدهیم ببینیم عکسالعمل آنها چیست. فردا صبح هم که برای اجرای حکم رفتیم، دو ماه مهلت دادیم. بعد از آن بود که دوباره حرف و حدیثها شروع شد که ٦٠٠ میلیون پول گرفتهاند. درست است که وضع مالی ما خوب نیست اما خدا و برادرم را با پول معامله نکردیم.
آیا شما پسر بزرگ خانواده هستید؟
ما قبل از کشتهشدن محسن چهار برادر و دو خواهر بودیم که محسن کوچکترین ما بود و من فقط از او بزرگتر بودم، اما چون من کارهای پدر و مادرم را انجام میدهم، در کارهایشان بیشتر از همه با من مشورت میکنند. از طرفی برای اینکه تکلیف این پرونده روشن شود از تهران به ایلام آمدم، به همین خاطر پدر و مادر تصمیم درباره اجرای قصاص یا بخشش را به من واگذار کردند و من هم درنهایت تصمیمم این بود که قاتل را تا پای چوبه دار ببرم و قبل از اینکه طناب را گردن او بیندازم اعلام بخشش کنم.
آیا قاتل فرد سابقهداری بود؟
خودش نه، اما برادرش با اسلحه شکاری مرتکب قتل و یک سال قبل از آن اعدام شده بود و پسرعمویش هم یک نفر از فامیل خودشان را کشته بود که اولیای دم درنهایت رضایت دادند.
آیا در خانواده و با خواهر و برادرانتان که از شما هم بزرگتر بودند، درباره این موضوع صحبت
میکردید یا صرفا به این خاطر که مادر و پدر کار را به شما واگذار کرده بودند، همه تصمیمگیری با شما بود؟
تصمیمگیری نهایی با من بود اما با بقیه گاهی صحبت میشد و بقیه هم میگفتند هرچه تو بگویی. در تمام این چهار سال شبی نبود که به منفعت و ضررهای قصاص یا بخشیدن قاتل فکر نکرده باشم. در این بین تقریبا همه اصرار به رضایت داشتند و ماجرا تا جایی پیش رفت که برادر بزرگم که فقط تأکید من بر قصاص را میدید و از دل و نیت من خبر نداشت و اصرار بر بخشش داشت، با من بگومگو کرد و خواهرانم و شوهرانشان هم در موضوع دخالت نمیکردند و فقط به طور ضمنی میگفتند که بهتر است ببخشی.
الان که بخشیدهاید هم آیا هنوز شبها به ماجرا فکر میکنید؟
بله، راحت شدم و فکر میکنم راه درست را انتخاب کردم. با این کار از خدا میخواهم اگر خطاکار هستم، من را ببخشد.
با وجود این همه سختی چه شد که درنهایت تصمیم به بخشش گرفتید؟
من خودم اگر از یک پریز یک بار دچار برقگرفتگی شوم، دوباره این اتفاق برایم نمیافتد اما قاتل برادرش را دیده و درس عبرت نگرفته بود، من نگرانی داشتم که اگر من رضایت بدهم، فردا یک خانواده دیگر را داغدار کند. از طرفی ممکن بود ببخشم و او بیرون بیاید و به پدر و مادرش و چهار نفر دیگر کمک کند؛ درنهایت بخشیدم و او را به خدا واگذار کردم.
توصیه شما به خانوادههایی که شرایطی مشابه چند روز قبل شما داشتند و میتوانستند قصاص یا بخشش را انتخاب کنند، چیست؟
فقط یک چیز، ببخش تا بخشیده شوی. به نظر من کل زندگی بدهبستان است؛ اگر به چشم یک آدم بزرگ هم به موضوع نگاه کنیم، وقتی واقعا قدرت در دست افراد است و توان انجام کاری را دارند اما بر نفس خود غلبه میکنند، باید مطمئن باشند که خدا در کاری دیگر به خود و خانواده و اطرافیانشان کمک خواهد کرد.