پا سست میشود، قلب به تپش میافتد، صدای نبضِ روی شقیقهها درگوش میپیچد، نکند آن لحظه شوم الان باشد، نکند سقفها بریزد، نکند این ستونها، این ستونهای سست کمر خم کند، نکند درکنجی جرقهای بزند و آتشی بلند شود؛ افکار منفی حمله میکند. آمدهایم به سه پاساژ مشهور و پررفت و آمد خیابان جمهوری و ولیعصر، جایی شبیه پلاسکو، با همان خطرات، همان قدمت و همان بیم و هراسها.
به گزارش جام جم، آن سوی چهارراه حافظ، جایی که دودهای سفید به هوا بلند است همچنان داستان پلاسکو روایت میشود و این سوی چهارراه حافظ زندگی مثل همیشه در جریان است؛ آن سو نقلِ زندگیهای تمام شده است و این سو داستان زندگیهایی که خطر در کمین آن است.
غول «آلومینیوم» کارش آغازشده و مردم، فرورفته درخود میآیند و میروند. دو آسانسور آنها را میرساند تا طبقه دوازدهم، اما برخی مغازهدارها حاضر نیستند پا به این آسانسورها بگذارند، میگویند پلهها را میگیرند و میروند بالا تا لااقل سقوط نکنند؛ اینها از اخطارهای آتشنشانی که هشدار سقوط آسانسور را داده میترسند.
ما اما ریسک میکنیم و با ارابه مرگ بالا میرویم . راهروهای بلند و باریک، سقفهای کوتاه، راهپلههای تنگ، همه ازسمبلهای مهندسی دهه 40، فضایی نفسگیر ساخته است.
روی سقف و دیوارها دنبال وسایل اطفای حریق میگردیم، خبری از حسگرهای خودکار نیست ولی کپسولهای بزرگ قرمزرنگ مثل دندانهای ریخته، روی برخی دیوارها آویزان است. با چند مغازهدارکه دمخور شدیم، کار با این کپسولها را بلد نبودند، پس حتما در ساختمان آلومینیوم این کپسولها دکوری است.
مغازهداری اما گفت شاید شبی که مردم در خانهاند ساختمان آتش بگیرد و آن وقت این کپسولها به هیچ کاری نمیآید؛ او یکی از آدمهایی است که مقابل ارتقای ایمنی مقاومت میکنند. در طبقات گشتی میزنیم و از راهروهای تنگ و جاهایی که با کارتنهای بزرگ و خردهریز تنگتر شده میگذریم و میرسیم به طبقه چهارم، جایی که مهر پارسال طعمه حریقی شد که البته زود مهارش کردند.
دیوارها هنوز دود زده است، این رد سیاهی و سوختگی از نمای بیرونی ساختمان هم توی چشم میزند. این ماجرا اما برای مالک ساختمان هشدار نشده،600 سرقفلیدار هم هنوز گرفتار ناهماهنگی و چنددستگیاند. یکی از مغازهدارهای طبقه پنجم میگوید وقتی پلاسکو آتش گرفت، اهالی ساختمان به تکاپوی چه کنم افتادند و جلسه گذاشتند اما نتیجه هیچ بود هیچ.
ساختمان فرسوده آلومینیوم اما وقتی برای از دست دادن ندارد. با اجازه رئیس اتحادیه لوازم خانگی، مستقر در طبقه یازدهم، درهای قفل شده به رویمان باز شد و سر از جاهای ندیده ساختمان درآوردیم، از پشتبام گرفته تا زیرزمین، جاهایی که نقطه آباد نداشت و هر کدام میتوانست گوری باشد برای ما .
ما به حیاط خلوت بلوکهای مختلف ساختمان سرک کشیدیم، جایی که خوب میشد دید از ترس نمای سست و لرزان ساختمان که هرازگاهی مصالحِ شکسته تحویل میدهد، چند متر بالاتر از زمین، توریهای آهنی کشیدهاند به امید مهار یک بحران. پله فراری هم در کار نیست و این را میشود از حیاط خلوت تماشا کرد. حادثهای اگر گریبان آلومینیوم را بگیرد این دخمههای تودرتو گور آدمها میشود؛ کی باشد که کمر این غول بشکند.
عروسی عزا نشود«آزاد» نامی است که ما را کشاند به خیابان جمهوری و تقاطع ولیعصر، پاساژی با نمایی که کهنگی از سرو رویش میبارد. شاترهای ممتد دوربین و نگاههای کنجکاو ما که روی پنج طبقه توسری خورده میچرخید، مغازهدارها را کشاند اطرافمان .همه ترس داشتند، میگفتند عمرمان بالاخره اینجا به سر میرسد، یکی ماجرای سه بار آبگرفتگی ساختمان به خاطر حفاریهای مترو را تعریف میکرد و دیگری عکسهایی قدیمی از ساختمان را نشان میداد که در آنها پاساژ سروسامانی داشت.
10 سال پیش که مالک قدیم، ساختمان را به مالک جدید واگذار کرد پاساژ کفی سنگی و زیبا داشت ولی ما که قدم در آن گذاشتیم ساختمان بیشتر شبیه منطقهای جنگزده بود، شخمخورده و نیمهمتروکه، حتی زرق و برق لباسهای گرانقیمت عروس داخل ویترینها هم نمیتوانست زشتیها را پنهان کند.
پاساژ آزاد شبیه ساختمانی موریانهزده است، ساختمانی که مالک، زیرش را خالی کرده و کنار هم مغازههای غیرمجاز ساخته؛ زیرپای پاساژ حالا سست است. یکی از مغازهدارها تیرآهنهای خم شده را نشانمان میدهد که بوضوح تاب برداشته، دیگری هم به رانش ساختمان اشاره میکند و فاصله گرفتن نیم متری پاساژ از ساختمان بغلی را نشان میدهد.
همه جا بوی خطر میآید، با این که آتشنشانی بارها درباره سرنوشت این ساختمان هشدار داده اما مالک که خارج از ایران زندگی میکند، سرقفلیدارها و مستاجرها را وسط معرکه تنها گذاشته، با این که کمیسیون ماده 100 نیز حکم قلع و قمع بخشهای غیرمجاز را صادرکرده. این بیاعتنایی مسئولان ما را یاد گفتههای مجتبی شاکری، عضو شورای شهر تهران انداخت که میگفت 90 درصد احکام این کمیسیون اجرا نمیشود و این سوال را برجای گذاشت که چرا ساختمانهایی که آبستن حادثهاند از چنگ قانون درمیروند.
ماندن اینجا به صلاح نیست، گشت و گذارمان را تمام میکنیم و برای خارج شدن عجله به خرج میدهیم اما یکی از مغازهدارها اشاره میکند به ایستگاه بیآرتی که درست روبهروی در پاساژ لمیده وپاساژ آزاد را خفه کرده، بقیه هم دنباله حرفش را میگیرند و میگویند وحشت داریم از روزی که ساختمان بسوزد یا بر سرمان آوار شود و این ایستگاه اتوبوس بدقواره نگذارد امدادگران به دادمان برسند.
کابلهای سرگردان برقاز ورطهای به ورطه دیگر؛ این حکایت سرکشی ما از ساختمان آلومینیوم و رسیدن به پاساژ آزاد و بعد هم ساختمان دیبا بود. ظاهرساختمان 50 ساله دیبا را که ملزومات جشن عروسی میفروشد تروتمیز کردهاند و بظاهر خطری نیست. دقیق که میشویم اما خطر بیخ گوش ماست، آویزان از طبقه دوم به شکل کابلهای قطور برق که مثل رشتههای ماکارونی، بلاتکلیف درهم پیچیدهاند. یکی از مغازهدارها میگوید خطر همین کابلهای سرگردان است، اگر یکیشان لخت شود و جرقه بزند، یکیشان اتصالی کند یا حرارت ببیند وآتش بگیرد... .
44 واحد این پاساژ با حریق تهدید میشود اما اداره برق گفته برای سروسامان دادن به این وضع 53 میلیون تومان میخواهد. مغازهدارها میگویند کسادی بازار اجازه نمیدهد این مبلغ را یکجا بدهند و چون اداره برق حاضر نیست مبلغ را قسطی بگیرد، عدهای هم جبهه گرفتهاند وخود را به دست حوادث سپردهاند، مالک هم برای کسی دل نمیسوزاند.
نه! بیمه نداریم
چندین و چند تلویزیون روی شبکه خبر تنظیم شده و صحنههای امداد و نجات در ساختمان پلاسکو را مخابره میکند. ما که به این پاساژها به دل این بمبهای ساعتی زدیم بیشتر ساکنانش مشغول تماشای این صحنهها بودند، تصاویری که فکر میکردیم خیلیهایشان را ترسانده و از دود شدن مال و جانشان بیم داده، اما با همکلام شدن با عدهای از کسبه دستگیرمان شد حتی فاجعهای به بزرگی پلاسکو هم نتوانسته افرادی را که با خطر همسفرهاند، به خود بیاورد.
پاسخ اغلب مغازهدارها به پرسشمان در مورد این که بیمه حوادث و آتشسوزی دارند یا خیر، منفی بود. حتی محمد طحانپور، رئیس اتحادیه لوازم خانگی نیز گفت از600 واحد ساختمان آلومینیوم شاید 10 درصد بیمه باشند. با کسبهای که حرف زدیم کسادی بازار و مالیاتهای سنگین سالانه را بهانه بیمه نشدن میدانستند اما با کارگزار یکی از شرکتهای بیمه مستقر در یکی از این پاساژها که همصحبت شدیم گفت براساس دو فرمول بیمهای، به ازای هر یک میلیون تومان دارایی، 900 و1440 تومان حق بیمه دریافت میشود.
او به نبود فرهنگ استفاده از بیمه میان کسبه اشاره کرد و اطلاعات تلخی به ما داد؛ ازمغازه دارهای پاساژپلاسکو که چند روز قبل از حادثه، کارشناسان بیمه برای فروختن بیمهنامه یا تمدید بیمهنامهها به حالت التماس افتاده بودند ولی کسبه توجهی نداشتند، اما وقتی آتش شعله کشید و ساختمان آوار شد در آن بحبوحه همان آدمها دنبال خرید بیمهنامه بودند.
در کشور حادثهخیز ما خیلیها حادثه را جدی نمیگیرند، حتی کسانی که تمام زندگیشان به حادثهای بند است. در ساختمانهای تجاری قدیمی که دپوی گرانقیمتی از ثروت وجود دارد بیمه اموال شوخی گرفته میشود و گره میخورد به قدرت سوءظن آورمالکان این ساختمانها که برای ایمنسازی ساختمانها تلاشی نمیکنند. اینها همه بیان درد است که البته به تنهایی دردی را دوا نخواهد کرد.