حتی نمیتوان تصور کرد ترامپ و دارودسته ناسیونالیستهای سفیدپوست، بنیادگرایان اقتصادی و نژادپرستانی که دور او جمع شدهاند در چند سال آینده چه بلایی بر سر آزادیهای مدنی، قرارداد اجتماعی، کره زمین و خود زندگی خواهند آورد. ترامپ و مریدان شیطانصفتش به جای پرداختن به تغییرات آبوهوایی، تهدید جنگ اتمی، نابرابری فزاینده و حذف تسهیلات اجتماعی، بر شدت این تهدیدها و خطرات افزودهاند. وانگهی این ماشین اقتدارگرایی چون بولدوزری همه سیاستها و حمایتهای اجتماعی را با خاک یکسان میکند و به راه خویش میرود، همه سیاستهایی که هرچند نابسنده، در این چند سال اخیر برای سودرساندن به فقرا و قشر آسیبپذیر و محیط زیست تصویب و اجرا شده بودند.
قسمی سیاست نئوفاشیستی که سرشار از توحش عاطفی، تعصب نظامی و بیقیدی اجتماعی است در ایالات متحد به اوج خود رسیده است. برای مثال میتوان اشاره کرد به درخواست حزب جمهوریخواه برای حذف برنامههای بیمه سلامت از جمله بیمه سلامت ذهنی، بیمه سلامت تضمینی برای کسانی که بیماریشان به زمان قبل از بیمهشدنشان برمیگردد و حذف برنامه غذارسانی به افراد نیازمند١ که به فقرا و سالخوردگان سود میرساند.
رژیم ترامپ بهتدریج زیر پای دولت رفاه را خالی میکند و درعینحال از تلاشهای اوباما بهره میبرد تا میزان نظارت و مراقبت را گسترش دهد، البته اینبار با پیچشی تازه و مرگبار. این مسئله مثل روز روشن است، بهخصوص با توجه به تصمیم جمهوریخواهان کنگره مبنی بر طرح لایحهای که امنیت اطلاعات خصوصی کاربران اینترنت را ساقط میکند و به شرکتها اجازه میدهد هر چیزی را که کاربران در اینترنت میگذارند مورد نظارت قرار دهد، بفروشد و استفاده میکند، هر چیزی که فکرش را بکنید، از تاریخچه جستوجوی شما گرفته، تا آمار نرمافزارهای کاربردیای که استفاده میکنید و اطلاعات پزشکی و مالی شما. این وجه جورج اورولی دولت ترامپ است، که نهتنها به دمودستگاه نظارت اجازه میدهد راحتتر به اطلاعات دسترسی داشته باشند، بلکه مردم آمریکا را به عوامفریبان دنیای شرکتها میفروشد، همانهایی که عالم و آدم را فقط و فقط در چارچوب بازار و انباشت سرمایه میبینند.
روی دیگر این اقتدارگرایی چیزی نیست جز ترکیب جامعه تنبیهکننده و جنگطلبی دائمی با فرهنگی مبتنی بر ترس و قساوت. در این شرایط، همه یا تروریستی بالقوه تلقی میشوند یا مصرفکنندهای خودشیفته؛ به همین دلیل ماشین ترامپ میتواند بهراحتی توسل به زور را به مقدسترین آرمان ملی بدل کند و درعینحال، برای صنایع امنیتی و صنایع دفاع و هیولای روبهرشدی به نام زندانهای خصوصی، بازارهای نانوآبدار فراهم کند.
در سطح زندگی روزمره، ترکیب توحش سیاسی و شرکتی و تبدیل آن به یک فرهنگ جنگطلبانه را میتوان به بهترین شکل در موردی دید که در خط هوایی یونایتد ايرلاینز اتفاق افتاد؛ برای یک صندلی هواپیما بلیت اضافی فروخته شده بود؛ مسافر تا حد مرگ کتک خورد چون حاضر نشد جایش را به کس دیگری بدهد. این را بگذارید کنار صحنهای که شبیه جنگ ستارگان است، صحنهای که در آن، ایالات متحد در منطقه آچین افغانستان که جمعیتی بالغ بر ٩٥٠٠٠ نفر دارد، بمبی غیراتمی و ٢١٦٠٠پوندی میاندازد. هیچکس به داد آن مسافر نرسید؛ او را کتکزنان از صندلیاش جدا کردند و بردند، تو گویی مجرمی خطرناک بود. اینها همه نشان میدهد توحش، ترس و ناتوانی در آمریکا عادی شده است.
مضاف بر این، سکوت نسبی مردم آمریکا در قبال اینکه دولت آمریکا بمب موسوم به «مادر همه بمبها» را در افغانستان به کار برده و از انواع و اقسام سلاحهای کشتار جمعی در سوریه بهره برده، خود گواهی است بر نسیان حاکم بر کشور و اغمایی اخلاقی که چون مهی غلیظ بر سر انبوهی از ساکنان این کشور سایه افکنده است. از آنجا که حافظه تاریخی پاک شده، حوزههای عمومی و فضاهای فرهنگی مشحون از خشونت و نمایشهای بیپایان بیسوادی مدنی شده است. حال تعلیموتربیت مبتنی بر سرکوب به درد و رنج آسیبپذیرترین قشر دامن میزند، همان قشری که لابهلای ابتذال بیپایان رسانههای میداندار گم میشود؛ این رسانهها با بیقراری چشمانتظار توئیت بعدی ترامپاند تا بتوانند آمار بینندگان و منفعت خود را بالا ببرند.
ماشین تبلیغات دولت به نسخه احمقانه و خندهدار یک مجموعه تلویزیونی واقعنما تبدیل شده است. شاهد این مدعا نمایش روزانه شان اسپایسرِ٢ بختبرگشته است. اسپایسر آرزوی بازگشت به دبدبه و کبکبه ویرانشهر اورول را دارد و در اشتیاق آن میسوزد، ویرانشهری که در آن بتواند از جایگاه خود بهعنوان یک گوبلزِ درجه دو برای تولید و مشروعیتبخشیدن و دیکتهکردن دروغهایش استفاده کند؛ او قطعاً زیستن در این ویرانشهر را به جایگاه کنونیاش در این سناریوی عذابآور ترجیح میدهد، سناریویی که در آن مجبور است از جعلیات و دروغهای بیپایان ترامپ دفاع کند. برای اسپایسر، رویای سعادتبخش ویرانشهر اورول به کابوسی بدل شده است که در آن، او به شخصیت اصلی برنامه استعدادیابی گانگشو تقلیل یافته. راستش را بخواهید، شاید او نماینده و سخنگوی رئیسجمهور بدل ماست که هرچه پیش میرود بیشتر شبیه جامعهستیز فیلم «روانی آمریکایی»، یعنی پاتریک بیتمن، میشود، فردی که بهراستی نماد دوران ماست. جهالت جراحتی هولناک است، بهخصوص وقتی نتیجه محدودیتهای نظاممند یا خودکرده باشد، اما اگر تعمدی و حسابشده-ناشی از امتناع فعالانه دانستن- باشد و به قدرت تغییر شکل دهد، بدل به وضعیتی بیمارگون و بلایی خانمانسوز میشود. نخوت ایدئولوژیک ترامپ و منصوبان جاهل و نالایقش صرفاً ابلهانه و موهن نیست، آنها تهدیدی برای عمل فکرکردن و پیوند حیاتی آن با حافظه، عدالت و حقیقتاند.
سیاستها و اعمال نئوفاشیستی به فرهنگ جنگطلبانه خوراک میدهند و مستلزم چیزی بیش از بیحرمتی سیاسی و اخلاقیاند. لااقل باید اذعان کرد که به قول پل گیلروی، «در مباحث مربوط به مرزهای سیاسی و اخلاقی آنچه قابلقبول است»، باید نئوفاشیسم را به «جایگاه راستینش» بازگرداند,٣ این بدان معناست که نهتنها باید عناصری از نئوفاشیسم را افشا کرد که در آتش سیاستها و شکلبندیهای سیاسی جدیدی که در دولت ترامپ ظهور میکنند هیزم میریزند، بلکه باید از این مسئله پرده برداشت که چطور قدرت از طریق معماران، مدیران و روشنفکران و نهادهای مزدوری که به این ماشین نظامی-نئولیبرالی آمریکایی مشروعیت میبخشند، بازتولید میشود. واکنش سست مطبوعات میداندار و عموم مردم به خشونت دولتی و شرکتی خود نشان از این واقعیت شرمآور و دهشتناک دارد که دولت ایالات متحد تا چه حد دولت شرکتمحور و دولت نظامی را با هم ترکیب کرده تا رژیمی خلق کند سرشار از توحش، سادیسم، پرخاشگری و قساوت. حاکمیت دولت جای خود را به حاکمیت شرکتها داده است. در تمام این مدت، جهالت نظامیوار فرهنگی را گسترش میدهد که غرق در بلاهت عمومی است و تفکر انتقادی را مایه دردسر و تهدید میداند و همین باعث شده تشخیص اشکال جدید اقتدارگرایی دشوارتر شود.
احزاب سیاسی و سیاستمداران جاافتاده چیزی نیستند جز عاملان فشار و نیروهای ضربت نخبگان مالی که باور دارند همهچیز فروشی است. حال مرزهای انسانیت فقط در چارچوب منطق دوگانه معاملات تجاری و سیاست مبتنی بر دورریختنی و یکبارمصرفبودن آدمها و چیزها تعریف و تثبیت میشود. وحشتهایی که در دوران دولت ترامپ یکی پس از دیگری نمایان میشوند نهتنها محصول تشویق و تحریک نژادپرستان و پیروان مذهب پروتستان انجیلی (اونجلیستها)اند، بلکه مورد تأیید لیبرالهایی قرار دارند که هنوز معتقدند سرمایهداری و دموکراسی مترادفاند و از قرار معلوم از هر نوع مداخله نظامی یا متجاوزانه ایالات متحد علیه هر قدرت خارجی لذت میبرند و برای دفاع از آن سرودست میشکنند. لیبرالها به تریج قبایشان برخورده که روسیه احتمالاً در آمریکا دست به جاسوسی زده، اما حرفی درباره کشور خودشان نمیزنند که نهتنها جاسوسی کشورهایی را میکند که آبش با آنها از یک جو نمیرود، بلکه آنها را از طریق ابزارهای غیرقانونی یا نیروی نظامی سرنگون میکند.
اقتدارگرایی ترامپ آمیزهای است از حادترین شکل توحش نولیبرالیسم و بیسوادی مدنی. این میراث نئوفاشیستی حاکی از چیزی بیش از بحران سواد مدنی و جسارت است، بلکه نشان از بحران فرهنگ مدنی دارد، البته اگر نگوییم بحران خود سیاست. همینکه فرهنگ مدنی آب میرود، بازاری که مبتنی بر ایدئولوژی است چنگالهای خود را هرچه بیشتر بر جان و تن مردم آمریکا فرو میکند. این ایدئولوژی نظامی مبتنی بر سادیسم و قساوت، بسیار آشناست و وجه مشخصهاش چیزی نیست جز فردگرایی بیقیدوبند، نفرت از دولت رفاه، ترفیع منفعت شخصی و رساندن آن به جایگاه اصل سازماندهنده جامعه، تکریم نظامیگری و تحلیلرفتن نظاممند هر نوع مفهوم شهروندی.
این ایدئولوژی در این چهل سال گذشته شکلی از سیاستزدایی را ایجاد کرده که قاتل عاملیت افراد است، شکلی از سیاستزدایی که راه را برای انتخاب دونالد ترامپ و شکل بهروزشده اقتدارگرایی آمریکایی هموار کرد. این نسخه جدید و داخلی نئوفاشیسم را نمیتوان از نمایشهای فرهنگی حاکم بر جامعه آمریکا جدا کرد، از تأثیر مبتذلکننده فرهنگ سلبریتیمحور و نظامیگری فرهنگِ بازیهای رایانهای گرفته تا نمایشهای خشونتباری که بر هالیوود و رسانههای میداندار حاکم است. تکنولوژیهای جدید افراد را رفتهرفته هرچه بیشتر اسیر مدار انزوا و خصوصیسازی میکنند و تمام فرهنگهای شکلدهنده از شکل میافتند و حوزههای عمومیای که شرط امکان دموکراسیاند با سرعتی دهشتناک ناپدید میشوند.
نئوفاشیسم از نمایش، پوپولیسم نابجا و «اقتصادی مبتنی بر مود (روحیه و حال)» خوراک میگیرد، اقتصادی که همه مشکلات را به مسائلی چون سرزنش نفس و شخصیت معیوب تقلیل میدهد. در چنین شرایطی، خصلت نظامیبخشیدن به جامعه گسترش مییابد و به درون زندگی روزمره نفوذ میکند؛ این فرایند سوژههایی نظامیمآب تولید میکند، به انضباط نظامی عظمت و اعتبار میبخشد و طیف گستردهای از رفتارهای اجتماعی را غیرقانونی اعلام میکند، پلیس محلی را به سربازان شبهنظامی تبدیل میکند و جنگ و خشونت را طبیعی جلوه میدهد. افراد به جای اینکه جنگ و نظامیشدن را زنگ خطر بدانند، آنها را منشأ غرور ملی میدانند. نفرینِ اجرای نمایشی که ذاتی فاشیسم است با اینترنت و تکنولوژیهای دیجیتالی جدید بهروزشده است و اجازه میدهد میراث فاشیسم در هیئتی آمریکایی به حیات خود ادامه دهد. فرهنگ جنگطلبانه باید کنار گذاشته شود و امیدواریم تلاشهای بیشتری شود تا تحت لوای پیکارهای جمعی بتوانیم از نو به این بیندیشیم که شکل مؤثر مقاومت چگونه میتواند باشد. اما هر شکل ممکن پیکار جمعی، اگر نتواند مقاومت در حوزههای محلی، دولتی، فدرال و بینالمللی را به هم پیوند بزند، هرگز نخواهد توانست موفق شود. سرمایهداری جهانی را نمیتوان فقط در یکی از این سطوح به چالش کشید، بهخصوص وقتی چنین مقاومتی به درک جامع دامنه قدرت جهانی پیوند نخورد.
مثل روز روشن است که مقاومت در برابر واقعیت قریبالوقوع و در حال تکوینِ نئوفاشیسم از هر زمان دیگری ضروریتر است و مستلزم به چالشکشیدن ساختارهای مسلط قدرت اقتصادی و ضمناً دمودستگاههای فرهنگی قدرتمندی است که با سکه ایدهها تجارت میکنند. ما به فرهنگی شکلدهنده نیاز داریم که به آسیبپذیرترینها قدرت ببخشد و آنها را با کسانی همراه کند که طرفدار جنبشهاییاند که فقط و فقط به یک موضوع خاص میپردازند [مثلاً جنبش دفاع از سقط جنین یا حقوق حیوانات]. این جنبش گسترده میتواند از جنبشهای تاریخی و مهم دهه شصت از جمله جنبش ضدجنگ و جنبش حقوق مدنی الهام بگیرد یا از جنبشهایی اجتماعی چون پودموس در اسپانیا که امکان خلق صورتهای سیاسی جدید را فراهم میکنند، صورتهایی سیاسی که ضدفاشیسماند و عزمشان را جزم کردهاند رژیمهای اقتدارگرایانهای چون رژیم ترامپ را زیر سؤال ببرند و ساختارهای فرهنگی، ایدئولوژیکی و اقتصادیای را اوراق کنند که چنین رژیمهایی را تولید میکنند. شاید در این صورت است که تاکتیکی قدیمی چون اعتصاب عمومی میتواند برای فلجکردن این ماشین مرگبار به کار بیاید.
آنها که به دموکراسی رادیکال ایمان دارند باید راهی بیابند تا این رژیم را از قدرت حکومتکردن ساقط کنند و آن را حکومتناپذیر کنند. کنشهای محلی مهماند، اما ضروریتر آن است که از طریق بینش و سیاستی جامع که میتواند جلسات بحث گستردهای در سرتاسر ایالات متحد ایجاد کند، دست به آموزش و بسیجکردن افراد بزنیم؛ از این راه میتوانیم به پیکاری جمعی دست یابیم که هدفش تولید رخدادهای قدرتمندی چون تحریم عمومی، تحصن و اعتصابهایی عمومی است که میتوانند کشور را به حالت تعلیق و توقف در بیاورند. نوید چنین مقاومتی باید در خلق حزب سیاسی جدید سوسیالدموکراتها ریشه داشته باشد، حزبی که قدرتش از سازماندهی اتحادیهها، معلمان، کارگران، جوانان، گروههای مذهبی و دیگرانی مصدر میگیرد که مقوم مبنایی پیشرو و مردمیاند. بدون داشتن تصویری از جامعه جدید و مکانیسمهای تازه مقاومت، مقاومتی در کار نخواهد بود. در این مورد، مقاومت نشان از شکلی از فلجشدن کامل نخبگان مالی، بنیادگرایان مذهبی و جنگطلبان نئومحافظهکار دارد. با این کار، مقاومت باعث زایش چیزی میشود که میتوان اسمش را«سیاست حکومتناپذیری» گذاشت.
امریکا ادعای معصومیت داشته و حال این ادعا چون استخوانی در گلویش گیر کرده است. تا به حال، امریکا توانسته با موفقیت از این واقعیت طفره برود و دروغهایش را پنهان کند- دروغهایی درباره تاریخ، درباره تحرک اجتماعی، درباره آزادی، درباره عدالت، درباره پایانیافتن نژادپرستی، درباره اشاعه دموکراسی در کشورهای دیگر و چه و چه. دوران قایمشدن پشت این معصومیت اسطورهای گذشته است. در دوران ترامپ، توحش بدوی سرمایهداری کازینویی و اعمال خشونتآمیز آن علیه همه وجوه شایستگی سیاسی و اخلاقی، بدون هیچ توجیه و پوزشی ادامه دارد و بر مردم تحمیل میشود. حال نوعی اغمای سیاسی و اخلاقی جامعه اقتدارگرایانه را پیش میبرد، جامعهای که با آغوش باز از حرص و طمع، نژادپرستی، نفرت، نابرابری، بلاهت، یکبارمصرفدانستن مردم و بیقانونی استقبال میکند؛ جالب اینکه همه اینها بهعنوان فضیلتهای ملی مورد ستایش قرار میگیرند. زمان تیرهوتار حاضر نقطه پایان تاریخی مبتنی بر خشونت و بربریت است که دیگر نمیتوان آن را لاپوشانی و پنهان کرد چراکه هیچ پوزش یا توجیهی درباره توحش اعمال خود و سبعیت تأثیراتش ارائه نمیدهد. امیدوارم این دوره خشونت محض، این عصر تنبیه، این دوران قساوت تصورناپذیر مردم را وادارد تا از کابوسی که بر زندگیشان سایه افکنده بیدار شوند. جای امید است که با این بیدارشدن، با یک عمل احیاشده شهادتدادن، انزجار اخلاقی بیش و بیشتر شود و بنیادی فراهم شود برای سیاستی تازه، باد سوزان مقاومت و پیکاری چنان قدرتمند که با شکست میانهای نداشته باشد.
منبع: کانترپانچ
--------------------------------------
پینوشتها:١- این برنامه شامل تهیه غذا برای افرادی میشود که توانایی خرید یا آماده کردن غذا را ندارند و معمولا سالمندانی ازکارافتادهاند. کسانی که این خدمات را فراهم میکنند نیز خود افرادی سالخوردهاند ولی به لحاظ جسمانی توانایی رانندگی و کارهایی از این قبیل را دارند.م
٢- شان اسپایسر استراتژیست سیاسی امریکا و در حال حاضر دبیر مطبوعاتی کاخ سفید است.
٣- Paul Gilroy, "Against Race: Imagining Political Culture beyond the Color Line”, (Cambridge, The Belknap Press of Harvard University Press, ٢٠٠٠), p. ١٣٧.
ترجمه: محسن ملکی
این مطلب نخستین بار در روزنامه شرق منتشر شده است.