واههآرمن از آن جمله شاعراني است كه جهان پوياي ذهنيتش هيچگاه متوقف نشده. يعني اينكه در جستوجوي شعرهايش هرگز نميشود تكرار يك موقعيت حسي- شعري پيدا كرد. واهه در اين گفتوگو تاكيد كرده كه از تكرار بيزار است چون تكرار در شعر را به گونهاي توهين به شعور مخاطب و نوعي كمفروشي در عالم شاعري ارزيابي ميكند. واهه در اين گفتوگو علاوه بر شرح جهان شعر، از ترجمههايش هم گفته و گريزي زده به پيوندهاي فرهنگي ديرپاي دو كشور ايران و ارمنستان.
واهه آرمن در هنر شاعري، به شكارگر لحظههاي ناب معروف است. يعني اينكه با استفاده از كمترين كلمات، موثرترين«آن» را درذهن و ذهنيت خواننده ايجاد ميكند. اين معماري كلمات و خلق اتمسفري از جنس ماندگاري به طور قطع به سادگي نصيب يك شاعر نميشود. علاقهمندهاي كارهاي تو ازجمله خود من دوست دارند بدانند در شعر چه راه و رسمي داري و براي يك شعر كوتاه چقدر وقت ميگذاري؟
فكر ميكنم يكي از مهمترين ويژگيهاي يك هنرمند، به خصوص يك شاعر اين است كه چه در خواب و چه بيداري، بهتر از ديگران بشنود و بو كند، با چشمهاي بسته نيز بيدار و هوشيار باشد و با چشمهاي باز خواب ببيند و روياپردازي كند. نوعي زندگي كه بسيار سخت است و شايد تحملناپذير و در عين حال بسيار لذتبخش!
اما اينكه در شعر چه راه و رسمي دارم، شايد بهتر باشد كه تنها اشاره به دو خصلتي كه دارم بكنم: «پرهيز از تكرار» و «عادت به تغيير»، كه البته هر دو مبتني بر دگرگوني و تحولِ ناگزيري است كه در نگاهم به زندگي و به شعر اتفاق ميافتد.
از زيادهگويي، به خصوص در شعر بيزارم. بعد از نوشتن هر شعر و بازخواني آن، اگر احساس كنم كه زيادهگويي كرده و سطرهاي بيهودهاي به شعرم تحميل كردهام، آنها را بيدرنگ حذف ميكنم چون اصلا دوست ندارم با افزودن سطرهاي اضافي از شعريت شعرم بكاهم. اما در پاسخ به اين پرسش كه براي يك شعر كوتاه چقدر وقت ميگذارم، بايد بگويم: اين شعر است كه براي من وقت ميگذارد. فرقي هم نميكند كه كوتاه باشد يا بلند. گاهي براي نوشتن يك شعر بلند تنها يكي، دو ساعت پشت ميز كارم مينشينم و گاهي براي نوشتن شعري كوتاه، روزها و شبها پياده تا ماه ميروم و برميگردم.
يكي از ابتكارات تو در شعر معاصر ايران اين است كه دوست داري فارغ از همه مناسبات سياسي و مخرب، با جهان حرف بزني و اين ديالوگ را با بزرگان ادب و هنر ملل ديگردر قالب شعرهاي خيالي اما بهشدت متمايل با واقعيت آغاز هم كردهاي كه شاهد مثالش هم كتاب «جانهاي شيفته» است. گفتوگو با جهان برايت چه وجهي وسوسهانگيز دارد كه مشتاقانه دنبالش هستي و ضرورتش را در جهان پرآشوب امروز چطور ارزيابي ميكني؟
خوشحالم رسول عزيز كه هميشه براي خوب ديدن و نگاه نافذي كه دارد و براي اعتقادات و اظهارات صادقانهاش در دلم تحسينش كردهام، پرسشاش درباره «جانهاي شيفته» را اينگونه بيان ميكند.
درست است. در مجموعه «جانهاي شيفته» ديالوگهاي من و ٣٢ شاعر و نويسنده نامي جهان در فضايي كاملا خيالي اتفاق ميافتد اما اين مجموعه درونمايهاي رئاليستي دارد كه برخاسته از كلنجارها، دغدغهها، مصايب و شاديهاي كاملا واقعي شاعر در جامعه و در تنهايي است. استقبال خوبي هم كه از اين كتاب شد، نشاندهنده اين واقعيت است كه نهتنها ذهنيت مخاطب جدي و خاص، كه ذهنيت مخاطب عام نيز تا حدودي توانايي پذيرش و باور آن را داشته است.
وسوسه گفتوگو با بزرگان ادب جهان اما به سالها پيش يعني به زماني برميگردد كه نه جهان اينهمه پرآشوب بود و نه ضرورت چنداني به چنين گفتوگويي احساس ميشد. در واقع، در مجموعه «جانهاي شيفته» با شاعران و نويسندگاني ديالوگ داشتهام كه از دوران نوجوانيام تا امروز، در شكلگيري جهانبيني و ساختن شخصيت ادبيام نقش بسيار برجستهاي داشتهاند. در اين مجموعه ممكن است نوشتههاي بسيار تاملبرانگيزي را ببينيد كه شاعر يا نويسندهاش مثل من فكر نميكند و ارزشهاي اخلاقي و فرهنگي و اجتماعي متفاوتي داريم اما همان شاعر يا نويسنده در خلق اثرش آنقدر قوي بوده و آنقدر تحت تاثيرم قرار داده كه با فراموش كردن زمان و مكان، به گفتوگو با او نيز نشستهام. هنگام نوشتن اين كتاب كه سه سال طول كشيد، هر قدمي كه با اين بزرگان برميداشتم، با اتفاقي نو روبهرو ميشدم و چيز تازهاي كشف ميكردم كه به هر حال برايم بسيار جذاب و لذتبخش بود.
واهه! تو در هركدام از كتابهايت، شاعري هستي كه مدام درحال عبور است، ظاهرا جستوجوگري جزو لاينفك شخصيتت شده. به عنوان مثال به راحتي نميتوان گفت كه شاعركتاب «و شيطان فرياد زد خدا» يا «پس از عبور درناها» يا مثلا «دوست دارم گاهي شاعر نباشم» يك نفر است. همه ميدانيم كه اين حركت به سادگي اتفاق نميافتد. اين حجم از سيلان ذهن كه لازمه كار هر شاعر است را چطور در خودت پرورش ميدهي و چطور حفظش ميكني و چطور درشعر بعد ميتواني فراموشش كني؟
همينطور است رسول جان. در بالا هم به دو خصلتي كه دارم و برايم اهميت و ارزش زيادي دارد، اشاره كردم: «پرهيز از تكرار» و «عادت به تغيير». البته خلاقيت هنري پيش و بيش از هر چيز نياز به قريحه ذاتي و عشقي آتشين در وجود هنرمند دارد. از طرفي وقتي براي نوشتن قلم به دست ميگيرم، ترديد ندارم كه اگر به شعور خوانندهام اطمينان نداشته باشم و به آن احترام نگذارم، آنچه مينويسم شعر نخواهد بود. بيترديد كيفيت و توقع بالاي مخاطبان جدي كارهايم بر شعر من تاثير ميگذارد؛ مخاطبي كه حتي اتفاقات ناديدني و پنهان شعرم را ميبيند و با نگاهش چيزي باارزش به آن اضافه ميكند. در كنار اينها، از همان آغاز نويسندگيام، با خودم عهد كردهام كه بايد آنقدر در كارم جدي و پرتلاش باشم كه اين توانايي را داشته باشم كه گاهي مخاطبم را بعد از خواندن هر شعر و هر كتاب، وادار به مكث كنم. گاهي نگاه او را مثل نگاه خودم تغيير دهم و گاهي شعري بنويسم كه خوانندهام آن را نبيند اما بخواند و مسحور شود. كار آساني نبود. با شرايطي كه دارم، رنج و درد و محروميتهايي كشيدهام ناگفتني اما گله و آه و ناله نميكنم چون فكر ميكنم همين مصايب من را شاعر كردهاند.
علاقهمندان به ادبيات معمولا واهه را علاوه بر شاعري، به عنوان شخصيتي ميشناسند كه سالهاست در تلاش است بين ادبيات ارمنستان و ايران، تفاهمي بيش از گذشته ايجاد كند كه مجموعه«كليد درم نورخورشيد است» بر همين اساس تهيه شده. پرسش اينجاست كه فعاليتهاي چندينساله واهه ريشه در كدام ضرورت تاريخي و فرهنگي دارد؟ يعني اينكه درجهان شاعرانه به دنبال يادآوري كدام وجه از اشتراك ايران و ارمنستان هستي؟
امروز، بيترديد آشنايي با فرهنگ و هنر و ادبيات ملل ديگر براي هر جامعهاي يك ضرورت است، بهخصوص براي جوامعي كه در همسايگي يكديگر هستند و كيفيت و نوع زندگي هر كدام نميتواند بر زندگي ديگري تاثيرگذار نباشد. ايران و ارمنستان مشتركات تاريخي، سياسي و به ويژه فرهنگي بسياري با هم دارند. از طرفي همسايگي آنها كه سابقهاي بسيار طولاني دارد، باعث شده كه اين دو قوم در بيشتر دورههاي تاريخي در كنار هم و با هم باشند. در زمان هخامنشيان، ارمنستان ساترابنشين ايران بود. در زمان ساسانيان و برخي سلسلههاي پادشاهي ايران نيز همينطور اما اوج اين نزديكي و قرابت بيترديد در دوران اشكانيان بوده. از پيشينيان كه بگذريم، در دوران اخير هم شاه عباس صفوي از حدود ٤٠٠ سال پيش عدهاي از ارمنيان صنعتگر و هنرمند را از حوالي جلفا در مرزهاي شمال غربي كشور به ايران كوچ داد كه بيشتر آنها در شهرهاي اروميه، تبريز و اصفهان و بعدها در تهران و شهرهاي ديگر ايران از جمله اهواز، آبادان، مسجد سليمان، اراك، همدان، شهرهاي شمالي و مشهد ساكن شدند.
به هر حال، بعد از «كليد درم نورخورشيد است» كه با استقبال خوبي از طرف مخاطبان ايراني روبهرو شد، مجموعه شعرهاي ديگري هم از شاعران معاصر ارمنستان به فارسي ترجمه كردم كه «پاييزي كاملا متفاوت»، «سطر اول را نمينويسم»، «شهد زردآلو و مثلث سياه» و «رويايي كه به خاطرش ميارزد خوابيد و بيدار نشد» از آن جملهاند.
با همت و پشتكار تو بسياري از چهرههاي مطرح ادبيات كشور ارمنستان مانند «هُوانِس گريگوريان»، «ادوارد حق ورديان» يا «خاچيك مانوكيان» هماكنون در ايران شناخته شده هستند و خوانندگان ايراني حتي بسياري از آثارشان را در خانه دارند كه نمونه بارز شاخهاي از فرهنگسازي تكنفره و طاقتفرسا از سوي شماست. فكر ميكنيد متوليان فرهنگي دو كشور بايد چه حركت سازندهاي در اين رابطه از خود نشان دهند تا شاهد بالندگي هرچه بيشتر اينگونه از فرهنگسازي خودجوش باشيم؟
دوست ندارم بگوييم فرهنگسازي تكنفره چون نه تكنفره است و نه تكنفره ميتوان فرهنگسازي كرد! فكر ميكنم در اين مورد بيش از هر كسي بايد مديون ادوارد حقورديان باشيم كه ترجمههاي بيشماري از شاعران و نويسندگان معاصر ايران را در كارنامهاش دارد: از صادق هدايت و صادق چوبك گرفته تا احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهري، هوشنگ گلشيري و بسياري از شاعران و نويسندگان نسل امروز ما. اما مترجمان ديگري هم در ايران داريم كه آثار ادبي زيادي را از ارمني به فارسي يا بالعكس ترجمه كردهاند و ميكنند. مثل آندرانيك خچوميان كه مترجم نمايشنامهها و داستانهاي نويسندگان بزرگ و معاصر ارمنستان از جمله آبيك آواكيان، آرمان وارطانيان، ساموئل خالاتيان، هُوانس يرانيان، گاگيك كاراپتيان و خانم كارينه خوديكيان به زبان فارسي است. يا شاعراني مثل تيگران بوغوسيان، آزاد ماتيان و نوروان كه ترجمههاي بسيار خوبي در كارنامه ادبيشان دارند. من هم طي سالهاي گذشته در كنار شاعران بزرگي كه نام برديد، شعرهاي شاعراني چون واچاگان پاپويان، گئورگ تومانيان، هراند الكسانيان، تادئوس تونويان، وارتان هاكوپيان، آشوت گابريليان، فرونزيك گيراگوسيان، غوكاس سيرونيان، سمبات بونياتيان، گورگِن بارنتس و خانمها مارينه پطروسيان، نونا بغوسيان، سوُنا وان، ناييرا هامبارسوميان و آرمنوهي سيسيان را به فارسي برگرداندهام كه در چند مجموعه به چاپ رسيدهاند.
درحال حاضر مشغول چه كارهايي هستي؟ براي علاقهمندان به كتابهايت خبر خوبي داري؟
مجموعه شعري آماده چاپ دارم كه شامل سه دفتر و دربرگيرنده شعرهاي سپيدي است كه بين سالهاي ٩٤ تا ٩٦ سرودهام. خوب يا بد بودنش را هم بعد از چاپ، از مخاطبانم بپرسيد. من شخصا اين دفتر شعرم را خيلي دوست دارم و برايم جايگاه ويژهاي در بين كتابهايي كه تا امروز به چاپ رساندهام دارد، اما اجازه بدهيد بعد از نهايي شدن قراردادم با ناشر، بيشتر در موردش صحبت كنم.
گفتوگو از: رسول آباديان
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه اعتماد منتشر شده است.