طبق پیشبینیها و بررسیهای علمی، ایران وارد برههای از خشکسالی شده است که حداقل سه دهه طول خواهد کشید و اکنون در هشتمین سال این دوره خشکسالی هستیم. علاوه بر این وضعیت بغرنج طبیعی، عوامل انسانی و اجتماعی مزید بر علت شده و این وضعیت طبیعی را به یک بحران بدل کرده است.
متخصصان سالها است که بحران محیط زیست و کمبود آب را فریاد میزنند ولی در نظامهای سیاستگذاری، در بر همان پاشنه قبلی میچرخد. نهایتاً راهکارهای فنی و مهندسی برای انتقال آب از نقطهای به نقطهای دیگر یا استفاده ناقص و گاه ناکارآمد از تکنولوژیهای نوین هم سبب شده نه تنها این راهکارها، کاربردی مسکنگونه داشته باشند، بلکه بتدریج تمام ایران در بحران آب غرق شود. حال پرسش اینجا است که چرا این رویه غلط در مواجهه با بحران آب تداوم دارد.
مسأله کمبود آب و بحرانهای زیست محیطی در ایران، یک بحران در سطح آگاهی و اطلاعات و دانش نیست. مسأله این نیست که ما از مشکل و بحران پیشرو اطلاعاتی نداریم. امروزه هرکس از خشکسالی مطلع است و میلیونها نفر هم دارند هزینههای آن را میپردازند، اما اراده جمعی و نظم امور و گفتمانهای سیاستگذار، در عمل بیتوجه و منفعلانه با این بحران برخورد میکنند.
مقالات و گفتارهای بسیاری از استادانی چون مرتضی فرهادی، باستانی پاریزی، پرویز کردوانی، جواد صفینژاد و... درباره بحران آب خواندهایم، اما همانند بسیاری دیگر از حرفهای حساب، نه تنها شنیده نشدند، بلکه گاه به مسخره نیز گرفته شدند. به همین سبب به نظر میرسد، پرسش از چرایی واکنش درست/ غلط جامعه ایرانی و نظام سیاستگذاری آن به مسأله آب و بحران طبیعت را باید در ساختارهای بنیادین زندگی ایرانیان و نظام سیاستگذاری آن در نیم قرن اخیر و چه بسا پیشتر جست که از یکسو «اقتصاد سیاسی» را دربرمیگیرد و از سوی دیگر، در فردیترین سطح کنشگران منفرد وجود دارد. در اقتصاد سیاسی تکیه ما بیشتر بر دو منبع طبیعی و خدادادی «نفت» و «کشاورزی» بود.
در یک تقسیمکار نانوشته، «نفت» به حکومت رسید و «کشاورزی» به مردم؛ در نتیجه هر کدام با «خامخواری» روزگار را سپری کردند. در این میانه، جامعه به دو گروه بزرگ تقسیم شد؛ گروهی وابسته به دولت/ حکومت که هر روز بزرگتر میشد و گروهی که به کشاورزی وابسته بود؛ البته گروه سوم نیز اقلیتی بودند در مشاغل حاشیهای یا در مشاغل خدماتی که برای دو گروه اصلی کار میکردند.
هرچند کشاورزان سابقهای 8 الی ۱۰ هزار ساله دارند، اما این نسخه جهشیافته از کشاورزی در ایران معاصر، نه تنها از کشاورزی سنتی متفاوت است، بلکه هرقدر کشاورزی سنتی «عقلانیت محیط شناختی» عمیقی داشت، این کشاورزی جدید، مبتنی بر الگوهای غلط و مخرب بود.
بههمین دلیل هر روز این گروههای وابسته به رانت آب/ نفت رشد بیشتری کردند: از طریق استخدام بیرویه و غیرعقلانی نهادهای دولتی و مجوزهای بیرویه و نادیدهانگاری وسیع برای چاههای غیرقانونی. باقی اقتصاد هم از طریق این دو شیوه میتوانست ارتزاق کند.
اگر کارگزاران، با قطع درآمد نفت دچار تزلزل میشوند، مردم با قطع منابع آب دچار بحران میشوند؛ چون هر دوی آنان یک اقتصاد بادآورده (به تعبیر استاد مرتضی فرهادی) را مبنای زندگی و حیات خود قرار دادهاند. آنچه توسط متخصصان مختلف ذیل عنوان «نوکیسگی» مطرح شده، نوعی موقعیت رفاه ناشی از غارت منابع است؛ نه ناشی از تولید. در عمل آنچه رخ داده، آن است که تولید به معنای واقعی رخ نمیدهد؛ ثروت، ناشی از «خامفروشی» و «توزیع رانتی» آن است و این منطق، ما را به هرچه بیشتر «ازجیب خود خوردن» تشویق کرده است.
چنین فضایی از اقتصاد سیاسی، با نسلی وسیع از نوکیسگی و ثروت بیرنج و گسترش ایده زندگی با عیش و عشرت، نیازمند فضایی بود که بتواند مصرف نمایشی و تجملی خود را نشان دهد. برای این طبقه جدید رانتی مسأله اصلی این بود که حداقل در داخل کشور باید فضایی برای لذت داشت. به همین دلیل یکی از مهمترین پیامدهای اقتصادهای بادآورده، رشد ویلاسازی شد. ویلاسازی لزوماً به معنای ساختمانسازی نیست، زیرا دلالت ویلا برای ما، ترکیبی است از ساختمان و باغ. ویلاسازی شکل متمرکز و نمادین از مصرف نمایشی ایرانیان بود: بریز و بپاش در مصرف به اتکای پولهای ناشی از خام فروشی.
در این فضا بود که مسأله لذت و مصرف تجملی و نمایشی با دستکاری افسارگسیخته طبیعت پیوندی دوباره یافت. نوکیسگی، فقدان سیاستهای فرهنگی و غفلت از ضرورتهای بقا در محیط فرهنگی، در نهایت در پیوندی نامبارک، هم در منشأ ثروت بیرنج و در مصرف بیرویه این ثروت بادآورده، چرخه اقتصاد بادآورده را تکمیل میکرد. لذا تتمه منابع طبیعی باقیمانده، صرف لذت و تفریح و مصرف تجملی شد.
بهعبارت دیگر، اقتصاد سیاسی رانتی، منش و الگوهای فرهنگی متناسب خود را نیز ایجاد کرده است. بویژه در شرایطی که راههای مشروع و معقول ارتقای منزلتی و طبقاتی در جامعه ما چندان امکان و رواج ندارند، عمده ارتقای منزلتی و طبقاتی در همین فضای مسموم اقتصاد بادآورده رخ میدهند که در نهایت «نوکیسگی» نه تنها یک پدیده اقتصادی، که یک امر روانشناختی، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی نیز هست. گردونهای از شخصیت نوکیسه که در سطح ادراکی و شناختی، طبیعت و منابع طبیعی را بیپایان میداند، الگوهای ارتباطی نیز مبتنی بر استثمار بیرویه منابع طبیعی است. در نتیجه در سطح انگیزشی و عاطفی، تمایل شدیدی به حداکثر بهرهبرداری و لذت از این منابع را دارد، نوعی شهوت افسارگسیخته در جمع مال، کسب لذت و میل عمیق به رشد جهشی، به قول معروف، ره صد ساله را یک شبه پیمودن.
نمیتوان راهحل را صرفاً در ساختارهای سیاسی جست؛ بلکه بهطور همزمان باید ساختارها، کارگزاران و کنشگران کوچه و خیابان هم در حل این بحران همراه و همدل شوند. جامعه باید به فکر نجات خود باشد، هرچند قطعاً آخرین نقطهای که حرکت میکند، سیاستگذاران خواهند بود. لذا مردم باید آغازگر این حرکت و مهمتر از همه توسعهدهنده آن باشند تا تمام بخشهای جامعه به حرکت درآیند و هرکس باید در حد وسع خود در محیط خود و در خودش اصلاح را شروع کند، تا اسراف واقعی و اسراف مجازی منابع و ثروت خدادادی این مملکت را مانع شود و راهی به سوی اصلاح ملی جامعه باز کند. منجی جامعه ما در بحران پیش رو، تک تک مردم هستند.
* هیأت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.