مجید یازده ساله، میگوید کلاس اول که بود مادرش به علت بیماری در گذشت، پدر معتادش هم که حوصله اش را نداشت، او را به پدربزرگ و مادر بزرگش نزدیک میدان شوش سپرد.
به گزارش
«آزادی» بر اساس تعریفی که توسط «برنامه اطلاعات آماری و نظارت بر کودکان کار» ارائه شدهاست، فردی «کودک کار» نامیده میشود که در سنین کم به صورت مداوم و پایدار به برای دریافت پول، کاری انجام دهد. به طوری که این امر آنها را در بیشتر اوقات از رفتن به مدرسه وتجربه دوران کودکی بی بهره میسازد و سلامت روحی و جسمی آنها را تهدید میکند.
طبق گفته «سازمان جهانی کار»، سالانه دویست و پنجاه میلیون کودک پنج تا چهارده ساله در جهان به شکلهای مختلف از لذت بردن از دوران کودکی محروم میمانند. طبق این آمار صدوبیست میلیون نفر از آنها وارد بازار کار شده و مشغول به کار تماموقت هستند. بر اساس همین آمار، شصت و یک درصد از این کودکان در آسیا زندگی میکنند.
در ایران تعداد کودکان کار به دلایل گوناگون از جمله شرایط اقتصادی، رو به افزایش است. هرچندآمار دقیقی در مورد کودکان کار وجود ندارد، اما از سوی مقامات رسمی، تا رقم بیش از بیست هزار نفر کودک کار در تهران تایید شده است.
وقتی چراغ سبز میشود و ماشینها حرکت میکنند، مجید لب جدول پیاده رو مینشیند تا با هم صحبت کنیم. او که به نظر میرسد کمی خجالتی باشد، در حالی که سرش را پایین انداخته و خودش را با ابر شیشه پاکنش مشغول کرده، درباره پدر بزرگ و مادربزرگش میگوید: «اونا خیلی مهربون بودن، ولی باهاشون راحت نبودم». به قول خودش «پیرند، درکم نمیکنند». وقتی دو سال پیش پدربزرگش فوت میکند، اوضاع بدتر میشود. هزینهی قرص و دواهای مادربزرگ آنقدر زیاد بود که از پول بازنشستگی شان، چیز زیادی نمیماند. همان دو سال پیش مدرسه را رها و شروع به کار میکند. اول شاگرد یک تعویض روغنی میشود، ولی کارش را دوست نداشت، درامدش هم کم بود.
این شد که از آن موقع، سر چهارراههای خیابان انقلاب، یک دقیقهی چراغ قرمز، میشود آخرین فرصتش برای پول درآوردن.
پنجاه و شش، پنجاه و پنج، ...، چهار، سه، دو، یک، تمام.