فیلم سینمایی «رخو | Rojo» به کارگردانی بنجامین نایشتات، جزو مهمترین آثار سینمای آرژانتین در سالهای اخیر محسوب میشود که نمایش پیچیده، لایه لایه و ظریف فروپاشی سریع اخلاقیات را به تصویر میکشد؛ اثری که تماشاگر را به شکل محسوسی درگیر میکند و درک وسیعی از آنچه در دورهای در آرژانتین میگذشت، پیش روی تماشاگر قرار میدهد.
«تابناک»؛ فیلم سینمایی «رخو | Rojo» محصول سال ۲۰۱۸ اثر بنجامین نایشتات کارگردان آرژانتینی، وکیلی موفق ناگهان متوجه میشود که زندگی اش در آستانه فروپاشی قرار دارد و در این میان دست به اقدامات غیرمنتظرهای میزند؛ هرچند این فیلم محصول مشترک آرژانتین، آلمان، اسپانیا، انگلستان، ایتالیا، برزیل، بلژیک و سوئیس است، در واقع میتوان یک اثر مهم از سینمای آرژانتین تلقیاش کرد. داریو گرندینتی، آندرهآ فرگیو، آندرهآ کاسترو، دیگو سرسمونی در این فیلم نقش آفرینی درخشانی داشتند و اثر این کارگردان جوان را به سطح قابل قبولی رساندند.
«روخو | Rojo» به نحوی استادانه احساسی از «نادرستی» را می پرورد که حتی برای کسانی که با تاریخ آرژانتین بیگانه اند قابل درک است. در روخو، نویسنده ـ کارگردان بنجامین نایشتات یک هاله بازآیند از رخوتی شوم و افسارگسیخته که برانگیزنده جوی است که در آن چیزی عظیم، اما مغفول مانده، درست جلوی چشم کارکترهای بی خبر در حال وقوع است را پدید میآورد. هرچند فیلم آرژانتین ۱۹۷۵ که در آستانه یک کودتا و «جنگ کثیف» که در آن آمریکا از گروههای نظامی راست افراطی که آدمربایی، شکنجه و قتل می کردند را پشتیبانی کرد، این اتفاقات هیچ گاه آشکارا در فیلم نشان داده نشدهاند.
به جای آن، کارکترها دقیقا همان کاری را میکنند که مردمی که سعی در انکار قساوت دارند همیشه میکنند: صحبت در مورد موضوعات ناخوشآیند و تمرکز بر ساختار عادی و روزمره زندگیهایشان. در عین حال، نایشتات هرج و مرج حاکم بر آرژانتین را با نمادها و اتفاقات سلسلهواری که در آنها خشونت به ظاهر بی دلیل که نماینگر تنش پنهان پشت ظاهر عادی قضیه است، فوران میکند. در طول فیلم، نایشتات استادانه احساسی از «نادرستی» را می پروراند که حتی برای کسانی که با تاریخ آرژانتین بیگانه اند قابل درک است.
فیلم با صحنه ای از خانه ای که در حال تخلیه از اثاثیه است شروع می شود. این تصویر استعاره ای از کشوری در حال «خانه نکانی» است. سپس نایشتات تصویری عجیب و غریب از صحنه مواجهه یک وکیل مشهور، کلودیا (داریو گراندینیتی)، و مردی که در انتها به عنوان «هیپی»(دیگو کرمونزی) از او نام برده میشود را نشان می دهد. درست وقتی که کلودیا در یک رستوران مجلل در حالی که سرش به کار خودش است و منتظر همسرش، سوزانا (آندریا فریگِریو)ست، هیپی با تلاطم وارد رستوران می شود و از کلودیا می خواهد که میزش را ترک کند.
کلودیا میزش را ترک می کند و با مدنیت غیرمنتظره اش که برای تحقیر توحش هیپی بود به راهش ادامه میدهد. این صحنه جلوه مهارت ناشتیات در جذب کردن ماست، زیرا کلودیا شخصی است که با او همذاتپنداری می کنیم اما در همین لحظه این رویارویی حکایت افرادی چون هیپی است که توسط کشوری که به واسطه مرزبندیهای سیاسی درهم شکافته شده است طرد شدهاند.
تنشها بین کلودیا و هیپی تا جایی بالا می گیرد که در نهایت هیپی با سلاح کمری به صورت خود شلیک می کند. کلودیا به جای این که هیپی را به بیمارستان ببرد او را در بیایان ول می کند تا بمیرد. نکتهی تکاندهنده بیروحی و بیاحساسی اعمال کلودیا است. آن طور که رفتار کلودیا نشان می دهد انگار او دارد زبالهای را دور می اندازد و به زندگی عادیاش برمی گردد و به محل کارش می رود و از ستایشهایی که شغلش برایش به ارمغان آورده است میآرامد. در یک فیلم مهیج معمولی، این عدول اخلاقی می توانست موتور محرکه فیلم باشد اما نایشتات حادثه هیپی را کنار می گذارد و اکثریت زمان روخو را به ارتباطبازیها و درگیر شدن های پیش آیند کلودیا تخصیص می دهد.
نایشتات بدون روتوش کردن، رخدادهای عادی کارکترهایش را دنبال می کند و بنابراین روخو برای این که به طرز قانع کننده ای ایدهآلیسم را (به وسیله سینماتوگرافی قهوه ای که متعاقبا احساس در گل ماندگی را می دهد) مرده نشان دهد، بسیار آزاردهنده جلوه میکند. با تنها مقدار اندک رو به اضمحلالی از احساس ایستایی و ثبات و ایمان به جهتیابی درست توسط اجتماع، کارکترها بیشتر بر اتفاقات جزئی تمرکز می کنند. تصمیم سوزانا مبنی بر نوشیدن آب به جای قهوه یا چای در یک دورهمی، تبدیل به ژستی می شود که نماینده مقاومت او و زنان متعلق به کلاس اجتماعی اوست که در به نمایش گذاشتن آن در سایر عرصهها ناموفقاند.
در همین حال ناپدید شدن مضحک در طول یک برنامه شعبدهبازی بازتاب دهنده قتل ها و آدمربایی های است که دولت بر مخالفینش روا میداشت؛ هرچند قطعه اصلی روخو کسوفی است که سبب سرخ شدن سراسر ساحل میشود در حالیکه سوزانا که گم شده است در محوطهای چوبیشده پرسه میزند و در همان حال که کلودیا بدون عینک آفتابی با دست چشمهایش را میپوشاند. رنگ سرخ نیز با کمونیسم مرتبط است و البته که از اهداف این رژیم به رسمیت شناخته شدن است.
در انتها روخو بار دیگر روایت هیپی را تکرار می کند، چون یک کارآگاه مشهور شیلیایی، سینکلر (آلفردو کاسترو)، کلادیو را برای جوابگرفتن تعقیب میکند، اما به زودی مشخص می شود که این یک جعل دقیق است. در بیابان شخصی آماده است تا سینکلر باهوش را ببیند تا روایت سرگردان را با وادار کردن کلودیا به پذیرش مسئولیت صاف و درست کند. اما این دو مرد که هر دو محترم و متمولاند از یک طبقه اجتماعی هستند.
هرچند هر دو متظاهرند، در واقع مرگ مردم طبقات فرودست برایشان کم اهمیت است. در این جا مشخص می شود که روخو کمتر یک فیلم مهیج است تا یک طنز تلخ دلسردکننده، با در نظر گرفتن مردان برخوردار مانند آنهایی که توسط حکومتشان کاربردناپذیر فرض شده اند و نم یتوانند نقشی ایفا کنند، باعث یک خشم در هم پیچیده با ادب و نزاکت می شود که غرورشان را در یک جامعه مریض که از آنها برای پیش بردن تجارت خودش بهره می برد، ارضا می کند.