فیلم سینمایی «امیر» در حالی با عرضه در فضای مجازی در معرض قضاوت عمومی قرار گرفت که هرچند یک اثر تاثیرگذار بر تماشاگر نبود، به عنوان ساخته نخست یک فیلمساز، فراتر از تلهفیلمهایی بود که تحت عنوان فیلم سینمایی ساخته و عرضه میشود؛ هرچند این اتفاق به مدد تمرکز مفرط بر فرم بصری و غفلت از ارائه یک داستان با ضربآهنگ مناسب حاصل آمده و فیلم را در همان یک سوم ابتدایی از نفس میاندازد.
«تابناک»، مهدی خرم دل؛ «امیر» نخستین فیلم بلند داستانی نیما اقلیما در مقام نویسنده و کارگردان و محصول سال ۱۳۹۶ است. این فیلمساز جوان با برخورداری از تهیه کنندهای، چون سیدضیا هاشمی توانسته ترکیبی از بازیگران شناخته شده، چون میلاد کیمرام، سحر دولتشاهی و هادی کاظمی را مقابل دوربین ادیب سبحانی ببرد و در نهایت اثرش را با تدوین مستانه مهاجر در معرض تماشا و داوری عمومی قرار دهد. این ترکیب به ویژه میلاد کیمرام و سحر دولتشاهی به خوبی از پس نقشی که به آنها سپرده شده برآمدهاند و در پیشبرد داستان نقش موثری داشتهاند.
مشکل اما از همان داستان آغاز میشود؛ داستانی لاغر درباره جوانی به نام امیر با نقش آفرینی میلاد کیمرام که مصائب دیگران را به دوش میکشد و نقش قهرمان خسته را بر عهده دارد. خانواده در مسیر فروپاشی و خواهر گرفتار جنونی دارد که شرایط خانواده را دشوارتر ساخته است. از آن سو، دوست امیر به تهران آمده تا مانع از خروج همسر سابق و فرزندش از ایران شود؛ اما همسر سابق اساساً توان بردن فرزند و دوست سابق نیز توان نگهداری از فرزند را ندارد. از قضا امیر به همسر سابقش پناه داده و او در خانه امیر پنهان شده است.
این قصه میتواند شاخ و برگهای بسیاری بیابد و تماشاگر را لحظه به لحظه با خود همراه کند، اما خرده پیرنگهای داستان که قرار است قهرمان و اطرافیانش و همه مصائبشان را معرفی کند، به اندازه کافی قدرتمند و پرکشش نیست و شاید به همین دلیل ریتم اثر بیش از حد کند شده و به خصوص برای تماشاگران دوران معاصر ملال آور است. تماشاگر در این دوران در پی آثار قصه گویی است که روایاتش شگفتزدهاش کند و با یک داستان کوتاه، نمیتوان یک فیلم بلند را برای این تماشاگر خلق کرد.
البته شاید عنوان شود، اینها تمهیدات کارگردانی بوده اما به نظر میرسد، کارگردان آن چنان درگیر فرم بصری بوده که اساساً پرداخت داستانی را فراموش کرده است. قابهای نامتعارف فیلم ظاهراً به گونهای طراحی شده که امیر همواره در نقطه طلایی کادر قرار بگیرد و وزن بصری به این ترتیب بر او متمرکز باشد؛ اما صرفاً با چنین تمهیدی نمیتوان به این مطلوب دست یافت. حتی حالت خمیده قامت امیر و سخن گفتن به تقطیع و تخفیف نیز نتوانسته منجر به شکل گیری چنین فضایی شود اما انکارناشدنی است که فضای متفاوتی را نسبت به تلهفیلمهایی که تحت عنوان فیلم به نمایش درمیآید، شکل داده است.
گره این داستان مجوز خیلی زود با باز کردن در اتاق امیر، گشوده میشود و تماشاگر درمییابد که فیلمساز شگفتی را از او پنهان نکرده است. امیر ظاهراً قرار است یک قهرمان خاکستری باشد که نه تماشاگر او را پس بزند و نه از دیدنش به وجد آید. اگر هدف فیلمساز چنین بوده، موفق عمل کرده اما اگر گرایش امیر به سمت خنثی شدن و کنشِ حداقلی بررخلاف درامی بوده که فیلمساز در پیاش تصویرگری کرده، در این داستان شکست خورده است.
چنین به نظر میآید که کارگردان بیش از آنکه قصهای برای گفتن داشته باشد، قابهایی برای تصویر کردن داشته و کوشیده فرم تصویری را که میخواسته در قاب یک فیلم داستانی عرضه کند، حال آنکه فرم حامل روایت است و باید داستان بسازد. اگر این ادعا که بازیگران برای حضور در این فیلم نه ماه تمرین کردهاند، صحت داشته باشد، باید قدری بیشتر در این فیلم و حاصل نهایی مداقه کرد و امیدوار بود فیلمساز پس از خرج کردن ایدههای بصری که دوست داشته در نخستین فیلمش خرج کند، به دنبال ساخت فیلمی با پرداخت قویتر بود.
در عین حال باید به این نکته نیز اشاره کرد در کنار بازی متفاوت میلاد کیمرام ـ که درونیتر از بسیاری از نقشهایش بود و نشان داد او از انعطاف بیشتری نسبت به تصورات برای بازیگری برخوردار است ـ بازی سحر دولتشاهی نیز درخشان بود و چه بسا اگر این دو بازیگر چنین بازی را انجام نمیدادند، نقدهای بیرحمانهای مشمول حال این اثر میشد و به نوعی بازی این دو نفر توانست کمک کند این فیلم دستکم آبرومندانه به تیتراژ پایانی برسد.