بین الملل تابناک؛ «بری بوزان» استاد بازنشسته روابط بینالملل در دانشگاه اقتصاد لندن و استاد افتخاری در دانشگاه کپنهاگ در مقاله ای تحت عنوان «جنگ سرد جدید؛ موردی برای یک مفهوم کلی»، جنگ سرد را به عنوان یک مفهوم کلی برای روابط بین الملل استدلال می کند که برای درک نظم جهانی قرن بیست و یکم ضروری است. او بین جنگ سرد و گرم به عنوان انواع جنگ تمایز قائل شده و این دیدگاه را رد می کند که این اصطلاح باید به رویداد ۱۹۸۹-۱۹۴۷ اختصاص داده شود. او همچنین استدلال می کند که ما در حال حاضر در یک جنگ سرد دوم هستیم.
در ادامه ترجمه بخش نخست این مقاله را می خوانیم.
رشته روابط بین الملل و گفتمان عمومی هر دو در مورد اصطلاح جنگ سرد دچار سردرگمی شده اند. آیا ما در یک جنگ سرد جدید هستیم یا این اصطلاح فقط برای دوره تاریخی ۱۹۸۹-۱۹۴۷ کاربرد دارد؟ جنگ سرد یک مفهومی تحلیلی است یا تاریخی؟ اصطلاحات «جنگ سرد جدید»، «جنگ سرد دوم» و «جنگ سرد دوم» حداقل از سال ۲۰۱۴، زمانی که روسیه تهاجم خود به اوکراین را آغاز کرد ( ۲۰۱۴) به طور منظم مورد استفاده قرار گرفته است. مفهوم چنین استفاده ای این است که «جنگ سرد» یک اصطلاح تحلیلی است که نوع خاصی از درگیری را در روابط بین الملل نشان می دهد. این اصطلاح خود جنگ سرد را به عنوان یک نوع جنگ، نه فقط شکل تلخ صلح، معرفی می کند؛ ضمن اینکه مفهوم جنگ را به «گرم» و «سرد» تقسیم میکند. جنگ داغ معنای سنتی جنگ های بزرگ و آشکار را پوشش می دهد.
اما، جنگ سرد مستلزم روشهای محدودتر و محتاطانهتر رویارویی است. این موضوع مظهر تمایل فعال به اجتناب از جنگ مستقیم در میان رقبای قدرت های بزرگ است، اما فضا را برای هر دو شکل محدودتر خشونت و جنگ های گرم غیرمستقیم شامل نیابت ها باقی می گذارد. از این رو، جای تعجب نیست که ادعای جنگ سرد جدید مورد اعتراض قرار گرفته است. کاربران اولیه تصدیق کرده اند که جنگ سرد دوم پیشنهادی آنها نسبت به جنگ سرد اصلی یا اول، موضوعی کوچکتر بوده است. این استفاده به این دلیل مورد مخالفت قرار گرفته که تنش های ایالات متحده و روسیه پس از جنگ اوکراین به اندازه کافی شبیه جنگ سرد اول نبود.
هیچ شکاف ایدئولوژیکی، هیچ بلوک مرتبط، و توزیع بسیار متفاوتی از قدرت وجود نداشت. این بحث این ایده را باز کرد که باید معیارهایی برای جنگ سرد وجود داشته باشد، اما به سادگی آن را با جنگ سرد اول مقایسه کرد و موضوع یک تعریف نظری، مورد توجه سیستماتیک قرار نگرفت. استفاده از «جنگ سرد دوم» و اصطلاحات مشابه پس از سال ۲۰۱۸ رایجتر شد. در آن زمان بیشتر برای تنشهای فزاینده ایالات متحده با چین به کار میرفت تا فقط برای روابط غرب با روسیه. با وجود چین، برخی از مخالفتهای اولیه جای خود را از دست دادند.
یک شکاف ایدئولوژیک بین دموکراسی و استبداد وجود داشت. ائتلاف هایی در حال ظهور بودند: چین و روسیه در مقابل به اصطلاح «غرب جهانی». اگرچه توزیع قدرت با جنگ سرد اول متفاوت بود، اما بین ایالات متحده و چین برابرتر از ایالات متحده و روسیه پوتین به نظر می رسید و مانند جنگ سرد اول، رقابت فزاینده ای برای نفوذ در جنوب جهانی وجود داشت. با نزدیک شدن به مدل جنگ سرد اول، مخالفانی مانند «راس» استدلال میکنند که تقابل ایدئولوژیک حاصل جمع صفر بسیار کم، و منافع مشترک و درهمتنیدگیهای اقتصادی زیادی وجود دارد تا روابط ایالات متحده و چین را به عنوان یک جنگ سرد تعریف کند.
«برندز» و «گادیس» تمایل دارند آن را به هر دو صورت داشته باشند. آنها این ایده را رد می کنند که پیکربندی فعلی از همان نوع جنگ سرد اصلی است، اما می پذیرند که این یک جنگ سرد به معنای یک رقابت بین المللی طولانی است. برخی دیگر فکر می کنند که اصطلاح جنگ سرد باید فقط برای رویارویی پس از ۱۹۴۵ بین غرب و بلوک شوروی اختصاص یابد. همچنین یک نگرانی هنجاری موجه وجود دارد که این قیاس به ساختن رقابت کنونی آمریکا و چین به عنوان یک جنگ سرد کمک کرده و در نتیجه آن را تشدید می کند. از سوی دیگر، بحث در مورد اینکه آیا «جنگ سرد» یک مفهوم کلی است یا نه، سابقه طولانی دارد.
اکنون به طور کلی از جنگ سرد اول به عنوان یک رویداد منفرد که بیش از چهار دهه طول می کشد، یاد و تحلیل می شود. اما در آن زمان، اشاره به «جنگ سرد دوم» که در سال ۱۹۷۹ آغاز شد، و در پی دوره تنشزدایی (که اندازهگیریهای مختلفی داشت) رایج بود که آن را از «جنگ سرد اول» جدا میکرد. من کنوانسیون فعلی را می پذیرم که جنگ سرد اول به عنوان یک رویداد واحد، البته با فراز و نشیب، از سال ۱۹۴۷ تا ۱۹۸۹ اجرا شد. من استدلال می کنم که جنگ سرد از شرایط خاص اواسط قرن بیستم به وجود آمد و نمی توان آن را به تاریخ قبلی بازگرداند.
تعریف جنگ سرد
تا آنجا که من اطلاع دارم، هیچ تلاش سیستماتیکی برای تعریف جنگ سرد به عنوان یک مفهوم کلی فراتر از مورد اولیه وجود نداشته است. والتر لیپمن (۱۹۴۷) این اصطلاح را ابداع کرد، اما هیچ تلاشی برای تعریف آن نکرد. او که از آن به عنوان عنوان کتاب خود استفاده کرد، هرگز در بحث به این موضوع اشاره نکرد. به نظر می رسد که او آن را توصیفی در نظر گرفته است که چند سال نامشخص پس از ۱۹۴۵ را پوشش می دهد که در آن ارتش های مختلف اشغالگر در اروپا در حالی که در انتظار یک توافق دیپلماتیک در مقابل یکدیگر بودند، روبرو بودند.
مورخان جنگ سرد (اول) انگیزه کمی برای کشف تعاریف کلی داشتند. کار آنها این بود که آن را به عنوان یک رویداد تاریخی خاص تعریف کنند. وستاد، برای مثال، تحلیل خود را بر قطبی شدن ایدئولوژیک و دوقطبی بودن متمرکز کرد. این موضوع به خوبی ویژگیهای رویداد ۱۹۸۹-۱۹۴۷ را نشان میدهد، بدون اینکه لزوماً چیز زیادی در مورد جنگهای سرد به طور کلی به ما بگوید. یکی از برجستهترین مورخان جنگ سرد (اول)، جان لوئیس گادیس (۲۰۰۵) حتی در مورد کتابش گفت: «این کتاب هیچ کمکی به نظریه روابط بینالملل نمیکند».
با توجه به تاریخ جنگ سرد اول، و بحث در مورد یک دوم در حال بازی، محققان رشته روابط بین الملل نیاز به تعریفی مختصر و مفهومی دارند. شکی نیست که جنگ سرد اول ویژگیهای خاص خود را داشت و یک حوزه مطالعات تاریخی منسجم را در بر میگرفت. اما برای اهداف مفهومی، باید آن ویژگی های خاص را از ویژگی های اساسی جنگ سرد به عنوان یک نوع جنگ متمایز کرد. جنگ سرد اول در شرایط پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد؛ بزرگترین جنگ داغ تاریخ. چیزی در مورد آن شرایط پس از ۱۹۴۵ نیاز به تعریف مجدد جنگ را ایجاد کرد که قبلاً وجود نداشت.
من معتقدم زمانی که سلاح های هسته ای به تعداد قابل توجهی توسط هر دو طرف مستقر شدند، جنگ قدرت های بزرگ را از دو جهت غیر منطقی جلوه دادند. اول، هزینه یک جنگ هسته ای بزرگ به شدت بیشتر از هر چیزی است که ممکن است به دست آید. ثانیاً، هنگامی که دو یا چند کشور دارای ذخایر فراوان از چنین سلاحهایی بودند، تمایز بین پیروزی و شکست بیمعنی خواهد بود. همه شرکتکنندگان در یک تبادل هستهای بزرگ نابود میشوند و احتمالاً همه یا بیشتر انسانها را در هولوکاست انفجار، آتش و تشعشع با خود میبرند.
همانطور که گادیس می گوید: «هیچکس نمی تواند از پیروزی یا حتی زنده ماندن در یک جنگ بزرگ مطمئن باشد». این امر موجب دگرگونی شرایط در نهاد دیرینه جنگ شد. حتی در اواخر جنگ جهانی دوم، قدرتهای محور میتوانستند محاسبه کنند که شانسی برای پیروزی در بزرگی و تبدیل شدن به ابرقدرتها دارند. اگر شکست میخوردند، روزی دیگر پس از یک دوره ذلت، فقر، اشغال و مجازات زنده میشدند. با وجود تسلیحات هستهای، چنین محاسباتی، اگر نگوییم کاملاً غیرممکن، بسیار خطرناکتر بودند. جنگ هسته ای قطعا غیرممکن نبود.
مسیرهای مختلف تصادفی، از طریق محاسبات نادرست، تا فرمان عمدی می تواند باعث این موضوع شود. اما بی دلیل نبود که جنگ هستهای را نوعی جنون بدانیم که خارج از محدوده محاسبات عقلانی ابزار و اهداف دولتسازی است. سلاح های هسته ای برای اولین بار بشر را با احتمال خودکشی گونه ها مواجه کرد. این تنزل گسترده در سودمندی و مشروعیت جنگ که به طور سنتی انجام میشد، پیشرفتی حیاتی برای درک ظهور جنگ سرد است. آنچه که برخی «وابستگی متقابل خشونت» مینامند، جنگ سرد به یک نتیجه ساختاری تبدیل می شود که توسط سلاحهای کشتار جمعی به سطوح بسیار بالایی کشیده شود.
ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی ممکن است رقبای ایدئولوژیک با مجموع صفر باشند که برای تسلط بر آینده مدرنیته مبارزه می کنند، اما جنگ هسته ای به عنوان یک راه معقول یا مؤثر برای پیگیری مبارزه آنها رد شد. فقط مائو این محاسبه افراطی را انجام داد که به اندازه یک فرد چینی ممکن است از یک جنگ هسته ای جان سالم به در ببرد تا چنین درگیری را به راهی انتخاب شده برای پیروزی ایدئولوژیک تبدیل کند. بنابراین جنگ سرد محصول متمایز عصر اتمی بود و نمی توان آن را قبل از سال ۱۹۴۵ به تاریخ بازگرداند.
بر این اساس، من این ایده سطحی برندز و گادیس را رد می کنم که جنگ سرد به معنای «هر رقابت طولانی بین المللی» است. من همچنین تعریف هالیدی را رد میکنم که جنگهای سرد شامل از بین رفتن اعتماد به مکانیسمهای برقراری صلح و توانایی سیاستمداران برای یافتن راهحل برای مشکلات جهانی است. در عین حال، ترس از حریف و انگیزه به سمت رقابت را افزایش می دهند. جنگ سرد فقط یک رقابت بدون درگیری آشکار نیست. موارد تاریخی بیشماری از مسابقه تسلیحاتی و رویارویی مسلحانه در تاریخ وجود داشته که جنگ سرد نبوده است. این موارد نیاز به تمایز بین جنگ های سرد و گرم را برانگیخت.
آنها عمدتاً تدارکاتی برای جنگ بودند که با این انتظار انجام می شد که جنگ ممکن، محتمل و حتی مطلوب است. میلیونها نفر را به یاد بیاورید که با شور و شوق وارد جنگ جهانی اول شدند تا نشان دهند چه کسی برترین ملت اروپاست. در دنیای قبل از سلاحهای کشتار جمعی، مبارزه آشکار و همه جانبه برای کشورهایی که اختلافاتشان از نظر دیپلماتیک آشتی ناپذیر بود، انتخابی منطقی و مشروع بود. جنگ سرد منعکس کننده وضعیتی است که با دو معیار همزمان تعریف شده است. اولاً، جنگ علنی همه جانبه بین قدرتهای بزرگ مسلح به سلاحهای کشتار جمعی غیرمنطقی، اگر نگوییم کاملاً نامشروع است. ثانیاً، دولتها هنوز اختلافاتی بین خود دارند که به نظر آنها ارزش جنگیدن دارد.
جنگ سرد پاسخی به معضل تمایل به دنبال کردن یا احساس اجبار به دنبال رقابت های عمیق و در عین حال اجتناب از درگیری علنی همه جانبه میان کشورهای مجهز به سلاح های کشتار جمعی است. در شرایط ایجاد شده، زمانی که ترس از جنگ گرم تعادل را ایجاد می کند یا بر ترس از شکست غلبه می کند، می تواند یک معضل دفاعی نامیده شود. در سالهای بین دو جنگ، زمان ترس از بمباران هوایی توسط گازهای سمی و مواد منفجره قوی، برخی تصور میکردند که جنگ با چنین سلاحهایی تمدن اروپایی را نابود میکند و نشانههایی از دوراهی دفاعی وجود داشت. اما تا زمانی که سلاح های هسته ای در پایان جنگ جهانی دوم مورد استفاده قرار نگرفت، ترس از جنگ گرم به عنوان یک دیدگاه جریان اصلی، ترس از شکست را به چالش کشید.
«وستاد» درک آمریکایی از جنگ سرد را به عنوان «محدودیت تهاجمی بدون وضعیت جنگ» تعریف کرده و اشاره میکند که اتحاد جماهیر شوروی از این مفهوم استفاده نکرد. اما این نیز یک دیدگاه بسیار محدود است. این موضوع نشان می دهد که جنگ سرد جنگ نیست و چیزی در مورد شرایط و اهداف پیرامون آن نمی گوید. همانطور که ادبیات عظیم و عمدتاً آمریکایی در مورد بازدارندگی از همان ابتدا روشن کرد، در شرایط عصر هسته ای، اولین هدف سیاست نظامی باید جلوگیری از جنگ گرم هسته ای از طریق بازدارندگی متقابل باشد.
جنگ سرد مانع از تلاشها برای پیگیری دفاع در برابر حمله هستهای و قابلیتهای خلع سلاح اولیه و همچنین مانع برنامه ریزی برای جنگ هسته ای نشد. بنابراین عناصر آماده سازی برای جنگ گرم در جنگ سرد اول وجود داشت و حدود عقلانیت و خطر ادراک نادرست به خوبی درک شده بود. تفاوت با استراتژی قبل از ۱۹۴۵ این است که چنین آمادگی ها هدف اصلی تمرین نبود. بازدارندگی و اجتناب از جنگ اهداف اولیه بودند. فقط با کسانی که در محل هستند میتوان به چگونگی جنگیدن پرداخت.
جنگ سرد همچنان جنگ بود. هر یک از طرفین دریافتند که موضوعات مورد مناقشه ارزش جنگیدن را دارد و باخت قابل قبول نیست. اما انقراض متقابل این ارزش ها را بی معنا کرد و باید از آنها اجتناب کرد. بنابراین، دو شرط اساسی که جنگ سرد را تعریف میکنند، وجود مناقشاتی است که ارزش مبارزه بر سر آن را دارند، به علاوه یک معضل دفاعی که جنگ گرم را به سطح شکست بهعنوان فاجعهای نظامی که باید اجتناب شود، یا بالاتر میبرد. این مسئله شرایط مفهومی دقیق تری را برای شرایط تعریف کننده جنگ سرد نشان می دهد: جنگهای سرد هنوز باید انجام شود، اما نه در میان قدرتهای اصلی، و نه با ابزار نظامی همهجانبه.
این تعریف امکان دور شدن از ویژگی های جنگ سرد اول و تفکر در مورد ماهیت کلی جنگ سرد را باز می کند. جنگ سرد اول یک مدل خواستار برای مفهوم کلی جنگ سرد است. این نیاز به ابرقدرت ها را نشان می دهد. دو قطبی ایدئولوژیک حاصل جمع صفر؛ ائتلاف/اتحادهای رقابتی پیرامون آنتاگونیست های اصلی؛ حاشیه ای از کشورهای غیر همسو. جنگ های نیابتی؛ و مسابقه تسلیحاتی. این موضوع به صراحت در سطح جهانی به صحنه رفت و چارچوبی ساختاری برای کل نظام/جامعه بینالملل ایجاد کرد. کیفیت جهانی آن به وضوح با پوشش جامع اصطلاحات مرتبط با آن نشان داده می شود: «اول»، «دوم» و «سوم» و «جهان».
جنگ سرد اول همچنین نشان میدهد که جنگهای سرد، مانند بیشتر جنگهای گرم، نتایج روشنی دارند که توسط برندگان و بازندگان تعریف شده است. با این حال، این یک نمونه از جنگ اول است. آیا همه جنگ های سرد باید این ویژگی ها را داشته باشند، از جمله عملیات در سطح جهانی؟ با توجه به تعریف ارائه شده، پاسخ منفی است. چندین شرط در سطح منطقه ای می توانند به عنوان گونه های جنگ سرد واجد شرایط باشند: هند و پاکستان، هند و چین، و ایران و اسرائیل.
چنین جنگهای سرد سطح پایینتری ممکن است دارای دو قطبیسازی ایدئولوژیک مجموع صفر باشد یا نباشد. ائتلاف های رقیب دولت ها؛ حاشیه ای از کشورهای غیر همسو. و/یا جنگ های نیابتی. هر سطحی از جنگ سرد تقریباً دارای مسابقه تسلیحاتی است که برای حفظ اعتبار بازدارندگی ضروری است. همچنین باید اختلافات عمیقی وجود داشته باشد، اما این موضوع ممکن است به جای ایدئولوژیک، سرزمینی یا فرهنگی، یا صرفاً سیاست قدرت باشد.
نکته مهم این است که این رابطه باید تفاوتهایی که ارزش جنگیدن برای آنها میدانند را با ترس شدید از جنگ گرم به عنوان ابزار قابل قبولی برای حل آنها ترکیب کند. جنگ سرد برای جهانی که در آن معضل دفاعی، جنگ همه جانبه بین دولتهای مسلح به سلاحهای کشتار جمعی را خطرناکتر از آن میکند که ارزش ریسک را داشته باشد، به تعریفی از سیاستهای متخاصم تبدیل میشود.