روزگاری در شهری ، نمازی چنین برای درخواستی چنان برگزار همی گردید . سفره نماز برچیده نشده ، بارانی سخت درگرفت . غریو شادی مردمان برخواست . عارفی در آن میان به یاران گفت : که را زهره آن است که منکر نیت مؤمنان باشد ، ولیک آسمان را نجنباند مگر چتری که آن کودک خردسال با خود همی آورده بود .