غزلی از هلالی جغتایی
من کيم بوسه زنم ساعد زيبايش را؟
گر مرا دست دهد بوسه زنم پايش را
چشم ناپاک بر آنچهره دريغست، دريغ
ديده پاک من اوليست تماشايش را
ناز ميبارد از آن سرو سهي سر تا پا
اين چه نازست؟ بنازم قد و بالايش را
خواهم از جامه جان خلعت آن سرو روان
تا در آغوش کشم قامت رعنايش را
جاي او ديده خونبار شد، اي اشک، برو
هر دم از خون دل آغشته مکن جايش را
هيچ کس دل بخريداري ياري ندهد
که بهم بر نزند حسن تو سودايش را
زان دو لب هست تمناي هلالي سخني
کاش، گويي، که: بر آرند تمنايش را
حکایت
داستان هارونالرشید و دو زاهد
هارونالرشید ـ خلیفه نامآور عباسی ـ یک سال به مکه رفته بود. به وی اطلاع دادند که دو تن از زاهدان بزرگ در آن دیارند که پیش هیچ سلطان نرفتهاند. هارون به وزیرش فضل ربیع میگوید: «میخواهم سخن ایشان بشنوم و بدانم حال و سیرت و درون و برون ایشان. مراد من آن است که متنکّر نزدیک ایشان بشویم تا هر دو را چگونه یابیم.»
هارون به فضل فرمان میدهد که دو خر مصری آماده کند و دو کیسه زر هر یک هزار دینار از زر حلال. آنگاه شبهنگام نخست به سرای عبدالعزیز عمری میروند.
دیدار از عبدالعزیز
در بزدند به چند دفعت، تا آواز آمد که: «کیست؟» جواب دادند که: «در بگشائید، کسی است که میخواهد زاهد را پوشیده (پنهانی) ببیند.» کنیزکی کمبها بیامد و در بگشاد… یافتند عمری را در خانه به نماز ایستاده و بوریائی خَلَق (کهنه) افکنده و چراغدانی بر سبوئی نهاده. هارون و فضل بنشستند مدتی تا مرد از نماز فارغ شد و سلام بداد،گفت: «شما کیستید و به چه کار آمدهاید؟» فضل گفت: «امیرالمؤمنین است و برای تبرک به دیدار تو آمده است.» گفت: «جزاکالله خیرا! چرا رنجه شد؟ مرا بایست خواند تا بیامدمی، که در طاعت و فرمان اویم که خلیفة پیغامبر است علیهالسلام و طاعتش برای همه مسلمانان فریضه است.» فضل گفت: «اختیار خلیفه این بود که او بیاید.» گفت: «خدای عز وجل حرمت و حشمت او بزرگ کناد، چنان که او حرمت بنده او بشناخت.»
هارون گفت: «ما را پندی ده و سخنی گوی تا آن را بشنویم و بر آن کار کنیم.»
گفت: «ای مرد، گماشتهای بر خلق خدای عزو جل، ایزد ـ عز و علا ـ بیشتر از زمین به تو داده است تا به عدالت با اهل آن، خویشتن از آتش دوزخ بازخری؛ و دیگر: در آینه نگاه کن تا این روی نیکوی خویش بینی و دانی که چنین روی به آتش دوزخ دریغ باشد! خویشتن را نگر و چیزی مکن که سزاوار خشم آفریدگارگردی.»
هارون گریست و گفت: «دیگر گوی.» گفت: «ای امیرالمؤمنین، از بغداد تا مکه بر بسیار گورستان گذشتی. بازگشت مردم آنجاست. رو آن سرای آبادان کن که در این سرای مقام اندک است.» هارون بیشتر بگریست. فضل گفت: «بس باشد، تا چند از این درشتی؟ دانی که با کدام کس سخن میگویی؟» زاهد خاموش گشت.
هارون اشارت کرد تا یک کیسه پیش او نهاد. خلیفه گفت: «خواستیم تو را از حال تنگ برهانیم و این فرمودیم.» عبدالعزیز گفت: «چهار دختر دارم و اگر غم ایشان نیستی، نپذیرفتمی، که مرا بدین حاجت نیست!» هارون برخاست و عبدالعزیز با وی تا در سرای بیامد تا برنشست و برفت. در راه فضل را گفت: «مردی قویسخن یافتم او را، لیکن او هم سوی دنیا گرایید.»
اینکه زاهد زر را میپذیرد و خلیفه را تا در سرای مشایعت میکند، نشانی از توجه او به سنتهای دنیای مادی است؛ یعنی در نهایت ذهنش از دنیای مادی یکسر نگسسته است.
شعرنو
در ادبیات شعر ایران،دو نوع شعر مورد بحث قرار می گیرد.
شعر کلاسیک که همان شعر دارای وزن و قافیه است و دوم شعر نوی فارسی.
شعر نو، گونهای از شعر نوگرا و عنوانی در برابر شعر کهن فارسی است. از آنجا که در وزن عروضی و قالب از شعر کهن سنتی پیروی نمیکند این نوع شعر را شعر نو مینامند. شعر نو شامل قالبهای نیمایی، سپید و موج نو است و در قالبهای دیگر بر اساس توجه شاعر به زبان و مفاهیم روز، واژه «نو» به عنوان صفت به نام قالبها افزوده میشود. مانند غزل نو. منظومه افسانه اثر نیما یوشیج را سرآغاز شعر نو میدانند. نیما یوشیج را میتوان بنیانگذار شعر نو دانست.
پس از نیما شعر نو در موج های متفاوت گفته و سروده شد و انواع مختلفی را شامل شد: شعر آزاد، موج نو، شعر چریکی، شعر حجم و... که این قالب ها در مقابل شعر کلاسیک قرار دارند و مختصات دشوار و خاص خود را دارا هستند.
هلالی جغتایی
بَدرالدّین (نورالدین) هِلالی جغتایی اَستَرآبادی یکی از شاعران پارسیگوی ایرانی در سدهٔ ۹ هجری خورشیدی بود.
برجستهترین اثر او مثنوی شاه و درویش (شاه و گدا) است که به زبان آلمانی نیز ترجمه شدهاست. اهمیت هلالی به خاطر غزلهای لطیف و پرمضمون و خوشآهنگ اوست که مجموع آن نزدیک به ۲٬۸۰۰ بیت است.
وی در استرآباد گرگان چشم به جهان گشود و در همانجا رشد یافت. نسب وی به ترکان جغتایی میرسد که به گرگان مهاجرت کرده بودند، نامش را در بعضی مآخذ نورالدین نوشتهاند؛ اما بدرالدین صحیحتر است و گویا انتخاب تخلص «هلالی» هم از باب تناسب با نام شاعر بوده است. در دورۀ جوانی به سبب آوازه بلند ادبدوستی و شاعرنوازی وزیر تیموریان، «امیر علیشیر نوایی» به هرات رفت و خود را در سبک ملازمان امیر علیشیر نوایی قرار داد.
شهرت او در غزل است و مثنویهای شاه و درویش (شاه و گدا)، صفاتالعاشقین و لیلی و مجنون او نیز معروف است. امیر عبیدالله خان ازبک او را به جهت کینهٔ شخصی به تشیع متهم کرد و به قتل رسانید (این که او به راستی شیعه بوده یا نه را از روی اشعارش نمیتوان استخراج کرد چرا که وی در آثارش گاه از خلفای راشدین و گاه از ائمهٔ شیعه نام برده و چنان مینماید که به مقتضای زمان به این سو و آن سو متمایل میشده است). مشهور است که سیفالله نامی در قتل او ساعی بود و از این جهت سال مرگ وی را به ابجد با عبارت «سیفالله کشت» (معادل ۹۳۶ هجری قمری) ضبط کردهاند.
هلالی شاعری قوی دست و بسیار چیره در ظرایف و ویژگی های شعری است. عمده موفقیت او در هنر شاعری به سبب غزلیات پرسوز و گدازی است که در آن ها «من» شاعر به بارزترین وجه نمایان شده است. خصیصه مهمی که در شعر هلالی موجود است و او را از متقدمان و متأخرانش متمایز می کند، شور و درد خاصی است که در شعر او وجود دارد و زبان شعری او را نیز به سوی نوعی سادگی و بی تکلفی سوق داده است. همچنین تأثیر افکار و عقاید فلسفی در شعر هلالی اندک است؛ او شاعر عشق و دلدادگی به شمار می رود و بااینکه گاهی عشقش رنگی از عرفان و آسمان پیدا می کند، اما غالب اوقات عشق او انسانی است و رنگ زمینی دارد.
هلالی چندان در بند صنایع شعری و به کارگیری آنها نیست؛ ازاین رو صنایع لفظی و حتی معنوی در شعر او چندان وجود ندارد. شعر او به سادگی میل دارد و ایهام و ابهام از آن گونه که در سبک عراقی و هندی وجود دارد در شعر او نقشی ندارد یا بسیار کم نقش دارد؛ غزلیاتی با ردیف های ابتکاری، بدیع و زیبا در دیوان هلالی بسیار است. بیشتر غزلهای هلالی حدود هفت بیت دارد. همچنین اغلب غزلیات او دارای ردیف فعلی است که این تطابق اجزا در بیتها با دستور زبان معیار و رایج، اشعار او را گیراتر و دلنشینتر کرده است. او در غزلیات خود از شاعران بزرگی همچون حافظ، امیر خسرو دهلوی و سعدی تأثیر پذیرفته است.
حکایت
شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره . دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است. اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم
امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند. پس از این گفته امیر دستور داد سر ان مرد را بزنند
شعری نو از شمس لنگرودی
میخواهم دوباره به دنیا بیایم
بیرون در، تو منتظرم بوده باشی
و بی آنکه کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم
**
سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند
**
نوروز منی تو
با جان نو خریده به دیدارت می دوم
شکوفه های توام من
به شور میوه شدن
در هوای تو پر می کشم
میوه بی مانندت
عطر توست، شکوفه نارنج!
توده یی از عطرها
که از آسمانش می چینیم
چه مثل شبنم صبحگاهان باشی
چه شکل شاخه مرجان
میوه بی مانندت
عطر توست
**
تو را به ترانهها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفهها
که به میوه بدل میشوند
و از دستم میچینند
تو را به ترانهها بخشیدم
تنسیق الصفات
تنسیق در لغت به معنی آراستن و ترتیب دادن است و در اصطلاح ادبیات فارسی تنسیق الصفات آن است که با نظمی خاص برای موصوف واحد ،صفات متعددی آورده میشود. این صنعت در نثر و نظم به کار میرود. هدف آن زینت بخشیدن به کلام و نیز ایجاد تنوع در آن در عین تاکید در سخنی که شاعر به مخاطب عرضه میکند. این صفتها به صورتهای متفاوتی در اشعار به کار رفته است. حافظ و سعدی برای توصیف ممدوح و معشوق خود از این صنعت بسیار بهره برده اند؛ در این بیت از سعدی صفات مفرد و پیدرپی آورده شده است:
الها قادرا پروردگارا
کریما منعما آمرزگارا
و یا این مصرع از شعر حافظ:
بادهی گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام
در ابیات زیر که از سعدی است صفات مفرد با عطف(حرف ربط و) آمده است:
دست حاجت که بری پیش خداوندی بر
که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود
*
فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب
چنان بردند صبر از من که ترکان، خوان یغما را
*
گرنه مشک است از چه معنی شد سر زلفین یار
مشکبوی و مشکرنگ و مشکسای و مشکبار
عنصری