سال هاست نظام آموزشی ایران، کارخانهای دارد که کالاهایش را تودهای و فلهای تولید و ژلهای عرضه میکند.
فردیت، استعداد، فرهنگ، جغرافیا و سایر وجوه تمایز در سیاست گذاری آموزش ایران تقریبا جایگاهی ندارد. همه چیز از پیش تعیین شده است. سوزن بانان فقط حق انتخاب یک ریل مشخص را دارند و مسیر، آغاز، پایان و ایستگاه ها، حکمی ازلی و ابدی دارند. این فرآیند، تکرار و بازآفرینی آشی است که ماده اصلی آن، همان کشک خاله جان است. گویی اینجا کارخانهای است که همه تولیدیهای آن باید یکسان، یک شکل و رونوشت هم باشد.
در این یاسای آموزشی، کودک شش ساله دبستانی تابع همان قواعدی است که جوان ۱۷ ساله دبیرستانی. دانش آموز مناطق کویری، همان غذای آموزشی هم وطنانش در سرزمینهای کوهستانی را تناول میکند.
محتوا، شیوه و قالب آموزش در کردستان با خوزستان، تهران و گیلان ازیک جنس و یک قماش است. بی هیچ تفاوتی. البته تا چشم کار میکند رنگ، و دکوراسیون واگنهای این قطا ر و قیمت بلیطهای آنها، متنوع است؛ غیرانتفاعی، نمونه دولتی، نمونه مردمی، هیئت امنایی، تیزهوشان، شاهد و ... واگن آخری هم که شبیه به انباری متروکه است، دولتی.
درهمه این غرفهها برای آیندهای که شایدآموختههای کنونی در آن، دمده و بی مصرف باشد، حال کودکان، نوجوانان و جوانان بخوبی گرفته میشود. واگن بانان پیوسته به انباشت دادهها و بازتکرار فرآوردههایی مشغول هستند که بیشترآنها ازطریق خانه، کوچه، فیلم کارتونی و ... بی نقمت کلاس درس و بدون پرداخت شهریههایی با برند تقلبی مشارکت نیزقابل دستیابی هستند.
آری، تربیت قطاری یعنی پرداخت و دریافت سلبی؛ یعنی نسخه واحد برای همه پیچیدن. یعنی دوختن لباس همسان برای قامت همه شخصیتها و استعدادها.
بستههای این کارگاه آموزشی در زمینه تولید انسان توانمند و اجتماعی، پر از خالی است. در این پودمان، دودمانِ مهارتهایی نظیر: رواداری، صلح جویی، مشارکت پذیری، همگرایی، شکیبایی و ... منقرض شده است. از همان سال اول دبستان، همه اسبها برای خدمت به مافیای کنکور و تجارت کتابهای کمک آموزشی، زین شده است. دراین بافتمان، تمرینی در زمینه هم زیستی مدنی، حل مسئله، تفکر منطقی، مدارا، رواداری و ... صورت نمیگیرد. دراینجا بازار طوطی گری و تکرار، پررونق است. در اینجا همه چیز هست جز تمرین زندگی واقعی. جز آموزش ِ همواره آموختن و جز تمرین همزیستی اجتماعی. در اینجا عالمان بی عمل بازنشر میشوند تا در آینده بتوانند روی زنبورهای بی عسل را کم کنند.
ازهمان نقطه شروع، مدارآموزش به جای شیوههای رویانی و مشارکت محور برمدار رقابت متنازعانه بنا نهاده میشود. دانش آموزان ازهمین جا میآموزند بخورند تا خورده نشوند؛ کژتابی شخصیتی را بازآفرینی مینمایند و املای انفراد، خودمحوری و دیگرستیزی را بر لوح اندیشه، انشا میکنند. یاد میگیرند سوار بر کُرند توجیه و چرمه تفسیر، مصالح جمع را گوی چوگان منافع خود کنند و نامش را هم خدمت به خدا و خلق او بگذارند. میآموزند نهنبانی از تزویر بر داشتههای خود قرار دهند تا در تنازع برای بقا، کسی آنها را پس نزند.
دراین زمین تمرینی، مشق میکنند سیاست پیشگانی شوند که در مسابقه کسب قدرت، منافع ملی را به ثمن بخس بفروشند. بندبازان آکروبات و مشاطگانی چیره دست میگردند که در سلوک قاف قدرت، عجوزهای سترون را با صورتک «خدمت» بزک نموده، برای حجله آرزوهای ملت نامزد کنند تا در زفاف آمالشان به ریش مردم بخندند.
مردمانی میشوند که با قساوت به قضاوت هم میپردازند و بر قلب موفقیت دیگران، خنجر حسادت میزنند. گواژه و تمسخر سرمایههای نمادین، سرگرمی آنها میگردد. در جستار کمال خواهی، مَرکبشان مویه است و از پویه، روی برمی تابند و هریک بسیارند و متکثر در تولید چهرههای مناسب حال و مقام.
نگاهی به گفتمانها و گفتگوهایَ گلادیاتوری، روابط و مناسبات رفتاری هنرمندان، ورزشکاران، سیاست پیشگان، صاحب منصبان، فرهنگیان، نمایندگان مجلس و مردم عادی بیندازیم تا معلوم شود این مدعا، رنگ واقعیت دارد یا همچون پوچ، عالی است؟!
دولتها و مجلسها ثابت کرده اند اولویت چندم آنها هم این گونه امور نیست و اساسا در این زمینه با دریافت هیچ نوع زیرلفظی، «بله» را نمیگویند. اگر نهادهای مدنی و نخبگان جامعه در وجود خود، دلی برای عشق به میهن دارند، باید این مقوله را به مطالبهای عمومی و اولویت دار بدل کنند. زیرا در هیچ مرز و بومی، سرمایهای ارزشمندتر و منبعی جاودانهتر از کودکان آن سرزمین وجود ندارد.
سرمایههایی که اگر بدرستی ساخته و پرداخته شوند، سعادت پایداریک ملت را بدون نفت، گاز و دیگر منابع زوال پذیر، تضمین میکنند.
اسـداله حیـرانی