به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، اسماعیل کاداره نویسنده آلبانیایی، رمانی بهنام «ژنرال ارتش مرده» دارد که سالها پیش ترجمهای از آن چاپ شده بود اما پاییز ۱۴۰۱ ترجمه جدید و کاملی از آن بهقلم محمود گودرزی توسط نشر افق منتشر شد که از نسخه کامل فرانسوی رمان و با خرید حق کپیرایت منتشر شد.
«ژنرال ارتش مرده» پیش از چاپ در قالب رمان، بهشکل یکداستان ۴۰ صفحهای در مجله ننتوری منتشر شد و برای رسیدن به شکل و شمایل رمان، تغییرات زیادی کرد. سال ۱۹۶۳ بود که برای اولینبار بهعنوان رمان چاپ شد و سپس در دو نسخه دیگر تغییراتی به خود دید که یکی از ایننسخهها سال ۱۹۶۷ چاپ شد. با چاپ ایننسخه بود که کاداره به شهرت جهانی رسید. او سالهای دهه ۱۹۹۰ براساس یادداشتهایی که طی ۱۵ سال گردآوری کرده بود، متن نهایی رمان را منتشر کرد. ترجمه محمود گودرزی براساس همیننسخه است.
فرمانروایی بر ارتش مردهها
رمان مورد اشاره، سوژه جالبی دارد که ما در ایران طی سالهای پس از دفاع مقدس و جنگ با آن مواجه بودهایم اما تصور اینکه کشورهای اروپایی هم پس از جنگ، اقدام به تفحص کشتهشدگان جنگ خود بکنند، جالب است. از ایننظر، میتوان شان نزول و چرایی نامگذاری اینرمان را در فرازی از متن کتاب دید که شخصیت ژنرال بر اثر نوشیدن الکل، دچار مستی و راستی است: «میاندیشید: حالا ارتشی کامل از مردگان تحت فرمان دارم. با اینفرق که بهجای یونیفرم همه کیسهای پلاستیکی دارند.» بر همیناساس در صفحه ۱۴۴ است که عنوان رمان برای مخاطب معنا پیدا میکند؛ زمانی که ژنرال وظیفه خود را در خاک دشمن سابق به انجام رسانده و کشتههای خودی را تفحص کرده است: «ابتدا فقط چنددسته تابوت بودند، سپس گروهانها و گردانها شکل گرفتند و حالا مشغول تکمیل هنگها و لشگرها هستند. ارتشی کامل پیچیده لای پلاستیک.»
در فصل نوزدهم و اواخر رمان است که ماموریت ژنرال تمام شده و مشخص میشود تا اینجای داستان، ۲ سال زمان گذشته و راوی دانای کل داستان، با کنایه به زندگی مردهها و زندهها میگوید: «او از دوردست آمده بود تا خواب سنگین ارتشی کامل را به هم بزند.» (صفحه ۲۰۷)
ابتدای کتاب بین آلمان یا ایتالیا مردد هستیم ولی هرچه جلو میرویم بیشتر یقین میکنیم که ژنرال، آلمانی است. راوی داستان، سفر ژنرال از کشورش به آلبانی (جایی که باید سربازها را تفحص کند) ابتدا یکسفر زیارتی میخواند اما در فصلهای پایانی در نگاه و اندیشه ژنرال را بهتر شناختهایم، میگوید «اینسفر دراز و طاقتفرسا که همچون تصویری هولانگیز در ذهنش مجسم میشد، سرانجام به پایان رسیده بود. اما به هیچوجه سفری زیارتی نبود. نوعی پیادهروی از میان تاریکی مرگ بود.» (صفحه ۲۱۴)
کنایه دیگر اسماعیل کاداره به ارتش مردهها، در فرازی از صفحه ۲۱۰ کتاب قرار دارد که ژنرال میخواهد جنازههای تفحصشده را به کشور برگرداند: «کاروان کامیونهای پر از تابوت بهسمت دراج حرکت میکرد. آنجا همه را بار کشتی بزرگی میکردند که با وزنی سنگین آماده میشد ارتشی را به وطنش بازگرداند؛ ارتشی که اکنون به چندتن فسفر و کلسیوم تقلیل یافته بود.»
همانطور که در ابتدای متن، سفر ژنرال به کشور بیگانه برای تفحص کشتگان کشورش در جنگ، سفری زیارتی خوانده میشود، کار ژنرال برای بازگرداندن پیکرها، با عنوان «اینوظیفه مقدس» و «چهماموریت باشکوهی» خوانده میشود. بهانه اینعبارات هم اینجمله راوی است که «هزاران مادر در انتظار پیکر فرزندانشان بودند و او قرار بود آنها را برایشان ببرد.» اینموضوع و انتظار مادران شهدا و کشتهشدگان جنگ، چندصفحه بعد دوباره تکرار میشود که «هزاران مادر منتظر پسرانشان بودند. بیش از بیستسال میشد که آنها دلواپس بودند.» و با مطرحکردن وظیفه ژنرال، دوباره کنایهای دیگر در متن جلب توجه میکند: «او برای مادران گریان استخوانهای فرزندانی را میبرد که افسران بیعرضه نتوانسته بودند در نبرد آنها را درست هدایت کنند.»
بارش باران بر زمین بیگانگان
تصویری که اسماعیل کاداره برای شروع متن انتخاب کرده، بارش باران پاییزی و اشاره به زمین بیگانه است. او ایناشاره و کنایه به زمین بیگانه را ازابتدا تا انتهای رمان، چندمرتبه تکرار میکند. به اینترتیب چندجمله مهمی که در ابتدای رمان «ژنرال ارتش مرده» پیش روی مخاطب قرار میگیرند، از اینقرارند: «بارانی آمیخته به دانههای برف روی زمین بیگانه فرو میافتاد.» و البته در همانابتدا اشاره میشود که منظور از زمین بیگانه، «آلبانی» است. به اینمساله در ادامه خواهیم پرداخت که کاداره با وجودی که خود آلبانیایی است، در اینرمان کشورش را از چشم آلمانیها و بیگانگان میبیند. جمله مهم دیگر که در ابتدای متن رمان به چشم میآید، از اینقرار است: «ژنرال به آلبانی آمده بود تا اجساد هموطنانش را که طی جنگ جهانی قبلی در چهار گوشه اینکشور افتاده بودند، به میهنشان برگرداند.»
زمان و مکان، ازجمله مولفههای مهم رمان «ژنرال ارتش مرده» هستند که نویسنده بدون اینکه مخاطب را درباره آنها سردرگم کند، با صراحت دربارهشان صحبت میکند. مکان، آلبانی است و زمان، یکفصل پاییزِ بیستسال بعد از جنگ جهانی دوم. حس و حال دلگیر و بیانگیزگی ژنرال از شروع ماموریت تفحص هم با اینجملات منتقل میشود: «حالا پاییز بود» و «همیشه بر اینباور بود که ماموریتش جز در هوایی بد فرجامی خوش نخواهد داشت.»
در زمینه عنوان و بهانه نوشتن اثر، باز هم میتوان به نمونههای دیگری اشاره کرد. در همانفرازهای ابتدایی رمان است که راوی میگوید «ارتشی مدفون بود.» و ضمن اشاره به همان «زمین بیگانه» که ارتش در آن مدفون است، ماموریت ژنرال اینگونه توضیح داده میشود: «کاری کند ارتش دوباره از خاک برخیزد.»
البته اسماعیل کاداره به گذشت زمان هم بیالتفات نبوده و وقتی بخش دوم رمان را در صفحه ۱۷۹ آغاز میکند، ضمن اشاره دوباره به زمین بیگانه، از تغییر فصل میگوید: «بهار باز آمد.»
اسماعیل کاداره
آلبانی از نگاه بیگانگان؛ مردمی که بدون جنگ پژمرده میشوند
اسماعیل کاداره، همانطور که گفتیم، در «ژنرال ارتش مرده» بیرون گود نشسته و کشورش آلبانی را از چشم بیگانگانی که از آلمان آمدهاند، تصویر میکند. تلاش هم کرده نگاهی منصفانه داشته باشد و کشورش را از دید دیگران ببیند. بخش مهمی از اینتصویر، در گفتگوهای ژنرال و شخصیت کشیش ساخته میشود. کشیش هم یکنظامی است که بناست در ماموریت تفحص کشتهشدگان جنگ، ژنرال را همراهی کند. کشیش و ژنرال در فرازهای مختلفی از رمان درباره آلبانیاییها صحبت میکنند. در اینگپ و گفتهاست که گفته میشود «آلبانیاییها مردمی نخراشیده و عقبماندهاند. همین که به دنیا میآیند، تفنگی در گهوارهشان میگذارند تا اینسلاح همواره همیشگی زندگیشان شود. ژنرال گفت: مشخص است. حتی چترشان را طوری میگیرند که انگار تفنگ است! کشیش پیرو سخنان قبلیاش گفت: تفنگ، که از کودکی یکی از اجزای شخصیت و عنصری اساسی از زندگیشان میشود، مستقیم در شکلگیری روانشناسی آلبانیاییها اثرگذار است.» (صفحه ۳۸ به ۳۹) و بازهم در همینگفتگوهاست که گفته میشود آلبانیاییها «فقط در نبرد است که عصاره حیاشان جریان پیدا میکند.» بد نیست به ایننکته هم اشاره کنیم که در طول رمان، چندبار به «شرق» اشاره میشود که اینواژه، استعاره از آلبانی است.
در یکی از گفتگوها، ژنرال به کشیش میگوید آلبانیاییها زیاد روزنامه میخوانند که مرد روحانی علتش را علاقه شدید اینمردم به سیاست عنوان میکند. در ادامه، آلبانی کشوری غمانگیز دانسته میشود و دلیل اینمساله هم از دید کشیش، تقدیر مردم است: «ملتی وجود ندارد که سرنوشتش در طول قرنها دردناکتر از سرنوشت آنها بوده باشد. خشونت و زمختیشان از اینجا میآید.»
شخصیت کشیش در جای دیگری از متن، عادات اجتماعی مردم آلبانی را اینگونه تشریح میکند: «اینعادت بین آلبانیاییهای برخی مناطق رواج دارد. همینکه سهچهار نفر دور هم جمع میشوند، دستهجمعی بنا میکنند به آوازخواندن. رسمی قدیمی است.» (صفحه ۹۹) کشیش میگوید مردم آلبانی وقت میگساری، برای هم قصه تعریف میکنند و پیرترینشان ماجراهایی از جنگ را روایت میکند. بین صحبتهای کشیش، ژنرال به یاد حرف دیگری میافتد که پیش از آمدن به آلبانی به او گفته شده است: « یکی از ملاقاتکنندگانی که پیش از حرکت به دیدنش آمده بود به او گفته بود که آلبانیاییها اغلب به افتخار همرزمانشان آواز میخوانند.»
فراز دیگری از گفتگوهای کشیش و ژنرال هست که کاداره در آن، به صفت مبالغه هموطنانش اشاره میکند: «آلبانیاییها همیشه خطراتی را که تهدیدشان میکند، بزرگ نشان میدهند.» البته بین همه نکات منفی آلبانیاییها از دید بیگانگان، نکته مثبتی هم توسط ژنرال بیان میشود؛ اینکه پس از تسلیمشدن نیروهای آنها در جنگ، آلبانیاییها تکهپارهشان نکردند و حتی از آنها محافظت هم کردند. ایننکته ژنرال در قالب سوال مطرح میشود. در فراز دیگری از متن هم هست که ژنرال دوباره از کشیش سوال میکند و میگوید: «خودتان به من گفتید که مهماندوستی آلبانیاییها به جنون نزدیک است.» (صفحه ۲۱۷)
نمونه دیگری از مرام و معرفت آلبانیاییها هم در داستان هست که مربوط به یکی از ماموریتهای گورکنی و تفحص است. در اینصحنه، پیرزنی وارد جمع کارگران گورکنی میشود و تذکر میدهد که استخوانهای سربازان ژنرال با دیگران مخلوط نشود. تذکر پیرزن، اخلاقی است و راوی قصه، علتش را اینگونه بیان میکند: «به او بگویید آنها را با بقیه قاتی نکند. ما برای اینها مثل کشتهشدگان خودمان، بهرسم و آیین خودمان عزاداری کردهایم!» (صفحه ۵۵)
اسماعیل کاداره معتقد است کشورش بدون جنگ و بدون سلاح پژمرده میشود، ریشههایش خشک و سرانجام منقرض میشود. او اینمفهوم را باز در جریان انتقال اطلاعات کشیش به ژنرال اینگونه تشریح میکند: « روحیهای بسیار قدیمی است. آلبانیاییها در طول تاریخشان سلاح فلزی بر دوش در کشورشان گشتهاند. کوهنشینهایشان که زندگی پدرسارالانهای داشتند، با آنکه تا همین دیروز زندگیشان مثل عصر حجر بود، پیشرفتهترین سلاحها را داشتند. » (صفحه ۱۴۹) شخصیت کشیش در گفتگوی دیگری با ژنرال میگوید مضمون اصلی آوازهای مردم آلبانی، نابودی و مرگ است و این، از ویژگیهای هنر اینمردم است. کاداره در همینفراز، دایره انسانشناسیاش را از آلبانی به شبه جزیره بالکان گسترش داده و از زبان کشیش قصه میگوید «در آوازهایشان، لباسهایشان و در تمام سبک زندگیشان دیده میشود. یکی از خصلتهای تمام ملتهای بالکان است، اما در آلبانیاییها بارزتر از هرجای دیگری است. حتی نشان ملیشان نماد خون و عزاست.» (صفحه ۱۵۰)
همانطورکه گفتیم، بخشی از تصویر آلبانی در «ژنرال ارتش مرده» در قالب گفتگوهای کشیش و ژنرال ساخته میشود. اینتصویر، در زاوایای دیگر، توسط راوی داستان و همچنین گفتگوهای شخصیت سرتیپ با ژنرال تکمیل میشود. شخصیت سرتیپ که او هم برای تفحص به آلبانی آمده، از تحریم گندم آلبانی توسط شوروی صحبت میکند و میگوید در قبرستانهایی که با تفحص خالی میشوند، بهسرعت بذر کشاورزی میپاشند و در صفحه ۲۶۲ یککنایه هم به اینصحبتش اضافه میکند: «به اینمیگویند قهرمانزدایی از خاک!»
اما کاداره، علاوه بر دیالوگهای شخصیتهای داستانش، توسط راوی قصه که خودش باشد، تصویری از آلبانی میسازد. اینکار با توصیف ساختمان دانشگاه، نیش بلوار و خیابان مارسل کاچین، میدان اسکندربیگ، ساختمان ریاست شورا و پیادهرویهای ژنرال و کشیش در ایناماکن انجام میشود.
ژنرال و نگاهش به جمجمه آدمها!
شخصیت اصلی رمان «ژنرال ارتش مرده»، خود ژنرال است که اتفاقات و تاملات از مسیر نگاه او به مخاطب میرسند. کشیش هم از صفحه ۱۵۵، شروع به روانکاویاش او و کشف انگیزه و علت ناراحتی او میکند. شخصیت ژنرال، گاهی مست است گاهی هشیار. در حالت هشیاری، غم و اندوه ناشی از آوارهای جنگ را به دوش میکشد و در حالت مستی هم حقیقت و باور درونیاش را میگوید. یکی از اعترافات صادقانه ژنرال در حالت مستی، در صفحه ۳۳ و البته در مقطعی از کتاب است که نویسنده دارد برای شخصیت و طرح داستانش، پیریزی میکند: «چه شغل مزخرفی به عهده ما گذاشتهاند! تا در خیابان یا کافه کسی را میبینم، بلافاصله از خودم میپرسم جمجمهاش چهشکلی است!»
در طول داستان، چندمرتبه حس قدرت سراغ ژنرال میآید و خود را فرد مهمی میبیند؛ چون «اجساد دههاهزار سرباز مدفون زیر خاک سالهای سال منتظر آمدن او بودند و حالا او آمده بود؛ مسیحی دیگر با نقشهها، فهرستها و نشانههای دقیق...» راوی داستان اینحس غرور را اینگونه تشریح میکند: «او نماینده کشوری بزرگ و متمدن بود و خواهناخواه کارش نشان عظمت و بزرگی بر خود داشت. در وظیفهای که به انجام میرساند چیزی از شکوه یونانیان و اهالی تروا بود؛ از جلال خاکسپاریهایی وصف شده در اشعار هومر» تا پایان کار هم نامی از کشور ژنرال برده نمیشود اما همانطور که در ابتدا گفتیم، مخاطب خود متوجه میشود ژنرال از کدام کشور آمده است. البته نویسنده هم در صفحه ۵۳ به ۵۴، اشارهای به اینمساله میکند؛ جایی که ژنرال مشغول تفکر و حدیث نفس است: «ما برای آنها یادآور اشغال کشورشان هستیم.» در فصل شانزدهم و صفحه ۱۶۶ هم اشاره صریح دیگری به کشور ژنرال میشود: «روز اول جنگ را در بهار ۱۹۳۹ خوب به یاد میآورد. آنزمان در آفریقا بود. رادیو آنشب خبر را اعلام کرده بود: سربازان فاشیست در آلبانی پیاده شده بودند و مردم آلبانی، در صلح و صفا حتی با گل، به استقبال لشکرهای باشکوهی رفته بودند که برایشان تمدن و رفاه میآوردند.» در فصلی از رمان، که ژنرال بر عملیات تفحص نظارت دارد، یکسرکارگر پیر آلبانیایی هم هست که از عفونت ناشی از کندوکاو در خاک میمیرد و هموطنانش درباره او میگویند: «خودش هم همیشه این را به ما میگفت: تا وقتی که زنده بودند، سروکارم مدام با فاشیستها بود و حالا که مردهاند باز باید به کارشان رسیدگی کنم!»
بنابراین اگر بخواهیم قصه موشکافانه به قضیه نگاه کنیم، ژنرال اینقصه اسماعیل کاداره را اگر از نظر لغوی و زبانی بشناسیم، فاشسیت و ایتالیایی است و اگر محتوایی و مفهومی درنظرش بگیریم، یکافسر آلمانی است. چون غربیها، آلمانیهای جنگ جهانی دوم را هم فاشیست میخوانند و اسماعیل کاداره هم تحت تاثیر هماننگاه به مساله نگاه میکند.
یکی از معضلات و درگیریهای ذهنی شخصیت ژنرال، این است که سربازان فراری ارتششان، کارگر مزرعه یا وردست کشاورزان آلبانیایی شدهاند! او درباره ایننگرانی و مشغله ذهنی خود به کشیش میگوید «اتفاقی که برای ارتش ما در آلبانی افتاده عجیب است. خیلی عجیب! یا اگر بخواهم دقیقتر بگویم، شرمآور است.» (صفحه ۱۳۵) در همینصفحه از کتاب است که جمله مهمی مطرح میشود: اینکه «در جنگ بهسختی میتوان مرز میان غمانگیز و مضحک، قهرمانانه و تاسفبرانگیز را مشخص کرد.»
اما یکنکته مهم دیگر درباره شخصیت ژنرال اینرمان، تحول شخصیتی اوست. او در ابتدا، مردی مغرور است که در مسیر قصه، دچار تغییر میشود: «متوجه شد که روزهای اخیر زیاد پیش میآمد بگوید متشکرم.» (صفحه ۲۶۹) در صفحه ۱۵۶ هم شاهد بخشی از اعترافات ژنرال هستیم که میگوید «احساس غرور میکردم. فکر میکردم قرار است تابوتهای سربازانمان را وسط اینمردم رژه ببریم.» و اضافه میکند وقتی به آلبانی رسیده، اتفاقات دیگری افتاده و اولینچیزی که پر کشیده و رفته، غرور ژنرال و هموطنانش بوده است. بعد هم دیگر ذرهای وقار در تمام ماجرای سفر برای تفحص پیکر سربازهای جنگ باقی نمانده است.
شخصیت ژنرال که از ابتدا تا انتهای قصه، نامش همین است، فهرستهایی در دست دارد که از ضربدرهای کوچک پر میشوند و هر ضربدر اینفهرستها نشانه پیداشدن یکسرباز است. اکثر مردههایی هم که او دنبالشان است، بدون گور هستند. بعضیها در گورهای دستهجمعی روی هم تلنبار شدهاند یا حتی در زمینهای گلآلود هم نیستند و فقط نامشان در فهرستهاست.
در همینزمین بد نیست اشارهای به یکبازی فرمی کاداره در کتاب اشاره کنیم؛ آوردن متن در متن. در فصلی از رمان، ژنرال با دفترچه خاطرات یکسرباز فراری روبروست که به یکمزرعه آلبانیایی رفته و کارگر شده است. اینسرباز عاشق دختر مزرعهدار میشود اما میفهمد دختر نامزد دارد و مردمان غیرتی آلبانی، دختر را به عقد پسر خود درآورده و او را میبرند. سرباز هم در لحظه آخر، پلاکش را به دختر میدهد؛ تنها چیزی که هویتش را معلوم میکند. اینفراز از کتاب، همانطور که متنی در متن اصلی است و قصهای فرعی محسوب میشود، دربردارنده مفاهیم انسانی مورد نظر کاداره درباره جنگ و صلح و عشق هم هست.
در داستان «ژنرال ارتش مرده» سرتیپ یکدستی هم حضور دارد که گفتیم گپ و گفتهایش با ژنرال، مثل گفتگوهای ژنرال و کشیش اهمیت دارند. یعنی دو شخصیت مهمی که ژنرال با آنها مواجه است و حرفهایش را با آنها در میان میگذارد، اول کشیش و سپس سرتیپ در پایانبندی رمان هستند. سرتیپ هم مثل کشیش، اقدام به روانکاوی ژنرال و توصیف ماموریتشان برای کشف جنازه سربازان جنگی در زیر خاک میکند: «مرد یکدست گفت: این هم جنگ در حالت نابش! این جنازهها عصاره جنگاند، چیزی که در پایان از آن باقی میماند، مثل تهنشین واکنش شیمیایی...» (صفحه ۲۷۲) در گفتگوهای ژنرال و سرتیپ به آنسفر زیارتی هم اشاره میشود: «یکبار دیگر از خود پرسیدند کدامیک ترسناکتر است، جنگ یا آن سفر زیارتی شوم که پس از جنگ میآمد.» (همان) خلاصه و جان کلام سرتیپ هم درباره ماموریت تفحص کشتههای جنگ که در حالت مستی و راستی و مانند یکزمینشناس بیان میشود، از اینقرار است: «به این فکر کنید که دنبال چه ماده معدنیای هستیم! عنصری که از مرگ تراویده میشود ...» (صفحه ۲۶۵)
فرم و ساختار داستان؛ در جستجوی سرهنگ!
«ژنرال ارتش مرده» علاوه بر مفاهیم و موضوعاتی که دنبال میکند، ساختار پلیسی و تعلیق هم دارد. بعد از مقدمات و آشناییهای فصل اول، اولیناتفاق و حادثه بیرونی داستان در فصل دوم و صفحه ۱۸ با صحنه نبش قبر رخ میدهد و راوی، دوباره بر مفهوم خاک بیگانه تاکید میکند. توصیف صحنه نبش قبر سرباز جنگی هم با اینعبارات انجام میشود: «مثل بیشتر قبرستانهای نظامی، اینیکی هم لب جاده واقع شده بود. در سوی دیگر، گاوها میچریدند و ماغهای معدودشان، بیآنکه آرامش را به هم بزند، در دره پخش میشد.» (صفحه ۱۹)
از صفحه ۳۰ است که معمای مهم داستان در گفتگوهای ژنرال و کشیش مطرح میشود؛ اینکه جنازه سرهنگ کجاست و «باید به هر قیمت جنازه سرهنگ را پیدا کنیم!» برای افزودن تعلیق بیشتر به اینمعما هم، راوی در طول داستان، چندمرتبه اینسوال و تشکیک را بر ذهن ژنرال میتاباند که چهرابطهای بین کشیش و بیوه سرهنگ وجود داشته است؟ که البته در نهایت به سوال اول یعنی سرنوشت سرهنگ پاسخ داده میشود ولی به دومی نه. البته شاید پاسخ سوال دوم را باید در تفاوت ترجمه و متن اصلی جستجو کرد که اینمورد را مترجم اثر باید پاسخ دهد. معمای مهم دیگر داستان که به سرنوشت سرهنگ گره خورده، سرنوشت گردان آبی است که سرهنگ فرماندهاش بوده است. تا صفحه ۲۱۱ کتاب، قصه به اینجا میرسد که همه اعضای گردان پیدا میشوند مگر ۴۰ نفر که در راسشان هم سرهنگ قرار دارد.
مخاطب تا صفحه ۲۱۹ که فصل بیستم آغاز میشود، دنبال نویسنده و راوی حرکت میکند و با تعلیق او درباره سرنوشت سرهنگ و گردانش همراه میشود. گرهگشایی از معما، در صحنهای رخ میدهد که مراسم عروسی در وسط شهر برپاست و ژنرال مست تمایل دارد در آن حضور پیدا کند. در نهایت هم با وجود مخالفت کشیش، دو مرد به عروسی رفته و خواسته ژنرال برای رقص با مردم، باعث بروز فاجعه و گرهگشایی از سرنوشت سرهنگ میشود. حضور ژنرال به مالیخولیاییشدن یکپیرزن میانجامد و کاداره کار گرهگشایی را در صفحه ۲۳۴ با اینجملات و اینسطور انجام میدهد:
«نیتسه پیرزنی شیرین عقل است که از زمان آخرین جنگ بیوه مانده، چون شوهرش در پی عملیاتهای تلافیجویانه گردان سرهنگ ز به دار آویخته شده بود. این را هم به او گفت که سرهنگ دستور داده بود دختر این زن بینوا را به چادرش ببرند. تازه چهاردهسالش شده بود و سپیدهدم، وقتی برگشته بود، قبل از اینکه به خانهاش برسد خود را در چاهی انداخته بود. درست همانشب سرهنگ ناپدید شده بود. گویا بیخبر از مرگ دختر جوان به منزلش رفته بود تا دوباره او را ببیند. سربازی را مقابل خانه به نگهبانی گماشته و مدتی طولانی در خانه مانده بود، خیلی بیشتر از حد لازم، اما نگهبان دستور داشت تا سحر از جایش جنب نخورد. صبح روز بعد داخل خانه کسی را ندیدند و هیچکس نفهمید چه بر سر سرهنگ آمده بود. عدهای گفتند او را فوری به تیرانا فراخواندهاند، عدهای نیز بهشکلی دیگر غیبتش را توجیه میکردند، اما افسران گردان خودش سکوت اختیار کردند. دو روز بعد واحدشان منطقه را ترک کرد.»
پیرزن مرموز، پس از یکبار مالیخولیاییشدن و خروج از مجلس عروسی، دوباره برمیگردد و روبروی ژنرال میایستد. سپس کیسهای را مقابل او روی زمین میاندازد که مشخص میشود استخوانهای سرهنگ درونش هستند. نکته مهم در اینصحنه، توصیف حالات و التهاب درونی ژنرال مغرور در مواجهه با اینپیرزن است: «تمام نیرویش را جمع کرد تا مقابل اینزن که موجب وحشتش میشد، بایستد.»
نکته بعدی مهم درباره سرنوشت کیسه حاوی استخوانهای سرهنگ است؛ چیزی که بهقول کشیش دوسال در پی آن بودهاند اما ژنرال بهخاطر رسیدن به اینباور که بدشگون است، با پای خود آن را از روی پل به درون رودخانه هل میدهد. اینکنش سرهنگ، دربرگیرنده موضع اسماعیل کاداره نسبت به افرادی مانند سرهنگ است. به اینترتیب ژنرال در مقام شخصیت اصلی قصه، جنازه همه سربازها را به کشور بازمیگرداند اما از بازگرداندن جنازه سرهنگ که خودش و رابطه همسرش با کشیش برایش مساله شده بود، اجتناب میکند و نیازی نمیبیند او به کشور برگردانده شود. به بیان سادهتر میتوان گفت، ژنرال با سربهنیستکردن استخوانهای سرهنگ، از ورود او به ارتش مرده خود جلوگیری میکند.
ارجاعات و جملات حکمتآموز شخصیتها؛ دشمن حتی مردهاش هم عوض نمیشود
«ژنرال ارتش مرده» ارجاعاتی هم دارد و راوی در فرازهایی از آن، از رسوم زیبای تدفین رزمندگان جنگ در طول تاریخ صحبت میکند که باعث مباعات بشر هستند. از یونانیها و اهالی تروا هم میگوید که در زمان جنگ، آتشبس میکردند تا کشتهها را با آداب و تشریفات به خاک بسپارند.
اینرمان جملات حکمتآموزی هم دارد که نویسنده در دهان شخصیتهایش گذاشته است. برخی از اینجملات به اینترتیباند:
* «حقیقت فقط در دل زمین بود.» (صفحه ۳۲)
* «بازگشت به گذشته ... هوم ... چیزی از اینخطرناکتر وجود ندارد!» (صفحه ۱۸۸)
* «دشمن حتی مردهاش هم عوض نمیشود.» (صفحه ۱۹۵)
صادق وفایی
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.