«تابناک» ـ متن زیر نگاهی کوتاه و متفاوت است به یک سفر؛ سفر به جزیره کیش که البته گویای خیلی چیزهاست و البته معلوم نیست که چه کسی باید پاسخگو باشد!
متصدی: خانم ها و آقايان به كشتي آكواريوم خوش آمديد؛ دوست داريد آهنگ سنتي بشنويد يا شاد؟!
طوری می گوید انگار سنتی شاد نداریم...
مسافرها: شاد، شاد ـ براي چند ثانيه موزيك تندي با صداي بلند پخش مي شود.
متصدی: خوب معلومه كه همه اهل حاليد، قبل از موزيك چند نكته را بدانيد:
اول اينكه تمام نوارهاي موسيقي كه پخش ميشه مجازه، مجوز داره!
دوم اينكه اماكن گفته اجازه قر و رقص و اينها نداريد.
همهمه مسافرها: آقا ما اومديم اينجا كه از دست اماكن راحت باشيم.
متصدی: البته شما مي تونيد روي صندلي بدون اينكه بلند بشين حركات موزون انجام بدين.
موزيك تند دوباره پخش مي شود، بیشتر مسافران در حال نشسته مي رقصند، همه از خود بيخود شده اند، روسري ها روي دوش ها افتاده، ظاهرا همه با هم محرم هستند، كشتي حركت كرده، اعتراض چند نفر معترض به جایي نمي رسد.
متصدی: آقا سخت نگيريد، كيش درست شده كه مردم دبي نرن، بذارين مردم شاد باشن، شما هم دست بزنيد، همراهي كنيد!
موزيك تند مي شود، حالا چند نفر بدون توجه به تذكرات طنزآلود مجري، ايستاده مي رقصند و...
كشتي برمي گردد و اين برنامه تا عصر چند بار تكرار مي شود.
سوار تاكسي مي شوم، راننده كه متوجه تعجب من شده، مي گويد: اينا كه چيزي نيست اگر به رستوران هایي كه موزيك زنده پخش مي كنند، بروي بيشتر تعجب مي كني. بعد با خنده مي گويد، عروسي هاي مختلط كه رفته اي، اونا هم همينجورن!
گشتي در جزيره مي زنم، همه جا آرام است، در اينجا قانون فقط در حيطه راهنمائي و رانندگي اجرا مي شود، خبري از نيروهاي نظارتي و بازرسي و اينها نيست، همه آزاد هستند، دريغ از يك اخم و...
يك ميني بوس مسافركش مي آيد، سوار مي شوم، صداي موزيك ميني بوس تند تر از موزيك كشتي است و مسافران هم راضي، سرم را به خواندن اسامي خيابان ها گرم مي كنم. نام ها اكثرا از شاهنامه گرفته شده، نام شهدا كه هيچ، از اسامي اسلامي هم خبري نيست، البته نه که بد باشد ولی هیچ تناسبی رعایت نشده است.
وضعیت پوشش آقایان و خانم ها در لابی هتل، مراکز خرید و... هم که تعریفی ندارد، بگذریم از اینکه هتل دو، سه ستاره را به نام پنج ستاره قالب می کنند و کسی هم صدایش به جایی نمی رسد.
چشمم به يك مسجد مي افتد و مقابر چند شهيد گمنام، اين ها تنها نورهاي جزيره هستند. مي نشينم فاتحه اي مي خوانم. صداي موزيك ميني بوس هنوز به گوش مي رسد. اينجا شهدا چه زجري مي كشند.
عصر است، ترجيح مي دهم در اتاق بمانم. تلويزيون گزارش همايش جنگ نرم را مي دهد، يك نفر دارد شعر مي خواند، همه دست مي زنند، فاتحانه تبسم مي كند، سخنرانان همه درباره بيرون صحبت مي كنند. كسي به فكر داخل نيست!
از پشت پنجره مأمورين مجازي جنگ نرم دشمن ـ دیش های ماهواره ـ كه بر پشت بام هاي منازل به انجام وظيفه مشغولند، مي بينم. راستي ماهواره ها كي هدفمند مي شوند؟
شب در كنار ساحل بساط شادي! فراوان است، كمي بي پرواتر از روز!
رهسپار فرودگاه مي شوم. در آنجا احمد را مي بينم؛ از دوستان قديمي و همدرد كه در دانشگاه كيش تدريس مي كند. او سخنان تازه تري مي گوید. سرم را به زير مي اندازم.
در هواپيما همه خوشحال هستند، فرهنگ كيش مي رود تا به جزاير آپارتماني در همه كشور منتقل شود. هواپيما اوج مي گيرد...
كيش آهسته آهسته از ما فاصله مي گيرد. گويا دارد دبي مي شود... !
محسن پاک آیین