از ملاکهایی که برای انتخاب فرد مناسب برای شغل و مسئولیتی مد نظر قرار میگیرد، تجربه و علم فرد است. این ملاک برای انتخاب سرآشپز یک رستوران، مدیر یک شرکت چند ملیتی، رئیس یک اداره، وزیر یک وزارتخانه و بسیاری موارد دیگر مورد توجه است.
در انتخابهایی از این دست، نخست نقش و اهمیت تجربه و دانش را در انجام بهتر آن مسئولیت مشخص و به تعبیر دیگر روشن میکنند که در انجام آن مسئولیت چه مقدار تجربه مورد نیاز است و چه مقدار علم. سپس، تجربه و علم گزینهها را با آنچه مورد نیاز است، مقایسه میکنند. هر چند در تقابل علم و تجربه هیچ کدام انکار نمیشوند، افراد به این دو ملاک وزنهای گوناگونی میدهند و با پذیرش هر دو بر یکی از آنها تأکید میکنند.
ادعای این نوشته این است که هر چند در دنیای امروز، نقش هیچ کدام از این دو انکار شدنی نیست، دانش بیشتر نیاز به تجربه بیشتر را منتفی میکند؛ به تعبیر دیگر، تجربه و علم هر کدام نقشی در انجام بهتر امور و عقلانیت در تصمیم گیری و عمل دارند؛ نسبت نقش این دو عموم و خصوص من وجه است؛ به این معنا، در عین حال که هر کدام نقش خاص خود را دارند، عرصهای مشترک نیز بین این دو وجود دارد. مدعا این است که عقلانیت حکم میکند علم عرصه مشترک را پوشش دهد و آنجا که تجربه و علم میتوانند هر دو وارد شوند، علم وارد شود تا هزینهها و زمان کاهش یابد و تصمیمات عقلانی شوند.
پاسخ به پرسش «علم یا تجربه؟» و دفاع از مدعای این نوشته مبتنی است بر مشخص شدن معنا و ماهیت این دو مفهوم. در این نوشته تلاش خواهد شد نخست این دو مفهوم را روشن کنیم و آنها را توضیح دهیم و سپس به نقش هر کدام در انجام بهتر امور میپردازیم.
تجربهمنظور از تجربه کسب شناخت از راه چشم و مشارکت مستقیم در رویداد است. به دیگر سخن، شناخت و معرفتی است که فرد از راه دیدن و انجام کاری کسب میکند و نه از راه آموزش. هر چه فرد کاری را بیشتر انجام داده باشد، شناختش نسبت به ملزومات، روندها و نتایج آن کار بیشتر میشود. با انجام بیشتر کار فرد از اشتباهات و موفقیتهایش میآموزد که چه سیاستها و راههایی پاسخ بهتری میدهند و کدام یک نتایج خوبی به دست نمیدهند. فرد میآموزد که کدام ابزار زودتر او را به هدفش میرساند و کدام ابزار منجر به بالا رفتن هزینه و اتلاف زمان میشود.
میتوان مجموعه تجارب شخص را به سه گروه تجارب خانوادگی و شخصی، تجارب عمومی، و تجارب سازمانی دسته بندی کرد. آنچه در این نوشته، مورد توجه ماست، تجارب سازمانی است. با وجود این، مطالبی که در مورد تجربه گفته میشود، کم و بیش برای دو دستهٔ دیگر نیز صادقاند. منظور از تجارب سازمانیشناختی است که فرد به مرور و به واسطهٔ مشارکت در تصمیم گیری و اجرا در یک سازمان حاصل میکند.
شناخت حاصل از تجربه در یک سازمان بر دو نوع است؛ نخست شناختی است که منحصر به آن سازمان میشود و بیشتر جزیی و تعمیم نایافته است؛ برای نمونه، روحیات و تواناییهای افراد آن سازمان، روندها و نیروهای نانوشته و غیر رسمی تأثیرگذار در تصمیمگیری، حساسیتهای فرهنگی ـ اجتماعی و جو درون سازمانی و بیرون سازمانی، از جمله شناختهایی است که برای فرد به مرور حاصل میشود.
دوم اصول است که فرد به مرور کارآیی بیشتر آنها را حس میکند و میکوشد، تصمیمات خود را بر آنها منطبق کند. برای مشخص شدن تفاوت این دو نوع شناخت نمونهای میآویم. رئیس ادارهای را فرض کنید که به مرور و بنا به تجربه و مشاهده نسبت به نقاط قوت و ضعف کارمندانش شناخت پیدا میکند و همچنین متوجه میشود که باید در تصمیمات، خواستههای فلان نیروی اجتماعی را نیز بگنجاند. این نوع شناخت، شناخت از نوع نخست است. این رئیس همچنین به تجربه درمییابد که تأثیر توبیخ، همواره بیشتر از تشویقهای مالی و غیر مالی است و تلاش میکند این اصل را در تعاملش با کارمندان اعمال کند. این نوع شناخت از نوع دوم است. شناخت نوع اول، شناختی است که تنها از راه تجربه حاصل میشود و حوزهٔ مشترک میان علم و تجربه نیست. شناخت نوع دوم حوزهٔ مشترک علم و تجربه است و به این نوع شناخت از راه علم نیز میتوان دست یافت.
علممنظور از علم در اینجا، علم به معنای Science است. مشاهده و آزمایش نقشی اساسی در تولید این نوع علوم به عهده دارند. علوم اجتماعی مانند مدیریت، جامعهشناسی، و سیاست از این نوع هستند. نام دیگر این نوع علوم علوم تجربی است. توجه داشته باشید که لفظ تجربی در اینجا به معنی آنچه در بحش پیش توضیح دادیم نیست، بلکه تجربی در اینجا به این معناست که این نوع از علوم بر دیدن و آزمایش مبتنی هستند. این نوع از علوم، حاصل مشاهده و آزمایششناختی است که در قالب اصول تعمیم داده شده بیان میشود. در این نوشته با توجه به موضوع بحث به علم مدیریت میپردازیم.
مدیریت یک علم تجربی است که دانشمندان این رشته از راه دیدن سازمانها و آزمایش، که همان مشاهدهٔ کنترل شده و نظاممند است، سعی میکنند اصولی را دربیاورند که رعایت آنها در سازمان، بهترین نتایج و کمترین هزینه را به همراه داشته باشند. در واقع بخش عمدهای از علم مدیریت اصولی هستند که از راه دیدن و آزمایش تا حد قابل قبولی تأیید شدهاند. علم مدیریت برای مدیر یک سازمان یا رئیس یک اداره این فرصت را فراهم میکند تا با تجربهٔ تعداد بسیار زیادی از سازمانهای مشابه آشنا شود، از شکستها و موفقیتهایشان بیاموزد، و خود را از تجربه کردن بینیاز کند.
اجازه بدهید برای روشن شدن موضوع مثالی بزنم. یک کتاب آشپزی حاصل تجربهٔ سالها پخت و پز تعداد زیادی آشپز است. کافی است بدانید چه مواد اولیهای دارید و چه مقدار میخواهید هزینه و وقت بگذارید و میلتان به چه غذایی است، به کتاب آشپزی سر میزنید و بنا به دستور، غذای مورد نظر را بدون اتلاف مواد اولیه درست میکنید.
فرض کنید میخواهید فسنجان درست کنید. اگر بخواهید خودتان از صفر شروع کنید احتمالاً دهها بار باید این غذا را درست کنید تا بالاخره درست از کار در بیاید. با مسامحه میتوان ادعا کرد که دانش مدیریت مانند کتاب آشپزی حاصل تجربههای دیگران است و دسترسی به آن مدیر را از تجربه کردن و هدر دادن منابع در امان میدارد.
توجه داشته باشید که تشبیه علم مدیریت به آشپزی صرفاً به منظور انتقال مطلب است و در عمل پیچیدگیهای محیطی سازمان با آشپزی غیر قابل مقایسه است. قصدم از ارائه این مثال این بود که بگویم همان گونه که میتوان با مراجعه به کتاب آشپزی و با استفاده از تجربیات دیگران، زودتر و با هزینهٔ کمتر و به بهترین نحو به مقصد رسید، در یک سازمان نیز با مراجعه به علم مدیریت سریعتر، ارزانتر و بهتر میتوان به نتیجه رسید.
نتیجهگیریدر پاسخ به این که برای انتخاب افراد در پستهای اجرایی، باید تجربهٔ بیشتر آنها ملاک باشد یا علم آنها، باید گفت که تجربه و علم مدیریت هر کدام نقشهای منحصر به فردی در ایجاد شناخت برای مدیر دارند. با وجود این، حیطههایی وجود دارد که هم از راه تجربه میتوان نسبت به آنها شناخت پیدا کرد و هم از راه علم. عقلانیت که در اینجا به معنی رسیدن به حداکثر نتیجه مطلوب با کمترین هزینه و سریعترین زمان ممکن است، حکم میکند که در یک سازمان، ایجاد شناخت صرفاً به مواردی محدود شود که با علم نمیتوان به آنها دست یافت و به تعبیر دیگر تا جایی که ممکن است از راه علم شناخت پیدا کنیم و نه از راه آزمون و خطا.
چند پرسش پایانیبه نظر شما چه تعداد از مسئولین، از ردههای بالا تا مسئولین در شهرستانها، دستکم پنجاه کتاب مدیریتی برای اداره بهتر سازمان و انجام مسئولیتشان خواندهاند و با دانش مدیریت روز دنیا آشنا هستند؟
به نظر شما، چه تعداد از مسئولین و رؤسای ادارات و سازمانها، مشاورانی که با علم مدیریت و تحول سازمانی روز دنیا آشنا باشند در کنار خود دارند؟
به نظر شما سازمانها و ادارات در کشورهای توسعه یافته بیشتر به دست چه کسانی اداره میشود؟ افرادی که در اثر سالها تجربه مدیریت را فراگرفتهاند و یا کسانی که خود و مشاورانشان با دانش مدیریت روز دنیا آشنایند و از آن بهره میبرند؟