غزل حضرتي در اعتماد نوشت:
«خانمها» ميگويند اولويت اول مشكلات زنان اشتغال است و ازدواج. بيراه هم نگفتهاند، ميگويند اولويت مشكلات و مسائل زنان، رفتن به ورزشگاه و تماشاي مسابقات جهاني واليبال نيست، باز هم درست گفتهاند، كسي در اين ميان نگفت مشكلات و مصايب زنان را رها كنيد و تنها و تنها به ممنوعيت ورود زنان به ورزشگاه بچسبيد. «خانمها» ميگويند دغدغه معاون زنان رياستجمهوري، اين روزها، شده واليبال و زنان، چه كه هزار و يك كار نكرده روي زمين مانده براي انجام دادن. روي سخنم به «خانمها»ست، اين «خانمها»ي خاص كه در جايگاههاي خاص نشستهاند و وظيفهشان چيزي نيست جز رسيدگي به همين اموري كه دم از آن ميزنند. اشتغال زنان به عنوان نيمي از نيروي مفيد جامعه، رسيدگي به مصايب زنان سرپرست خانوار، رسيدگي به بحث ازدواج دختران و ايجاد خانواده، برطرف كردن تبعيضهاي تحصيلي و شغلي و چه و چه و چه. اما كدام خانم از اين «خانمها» توانسته در دوران وكالتش در مجلس، اين مشكلات را به تمامي برطرف كند كه شايد و تنها شايد قدمي كوچك از هزاران قدم برنداشتهيي را برداشته باشد و يكي از هزاران گره كور اين كلافهاي پيچ در پيچ را باز كرده باشد كه اين مشكلات با يك جلسه و دو لايحه و رايزني حل نخواهد شد.
اما اينكه اين روزها بحث اولويت نداشتن راه يافتن زنان به ورزشگاه تبديل به بحث اصلي همه اين «خانمها» شده است، كسي پيدا نشده كه به آنان بگويد مگر تنها اولويتهاي اصلي كه پررنگترين مسائل يك جامعه است بايد مورد رسيدگي قرار گيرد؟ مگر تنها آدمهاي يك جامعه بايد زنده باشند و نبايد زندگي كنند؟ كه اگر در خانوادهاي، والدين آن، تنها به فكر خوراك و پوشاك فرزندان باشند، تنها موجوداتي را تحويل جامعه خواهند داد كه صاحب جسمهايي پروارند و روحهايي لاغر و نحيف، روحي كه نه از نشاط زندگي خبر دارد و نه ميداند غم چيست و نه از هيجانات جواني بويي برده. چرا از اين زاويه به مساله نگاه نميكنند كه تماشاي مسابقات ورزشي در همه جاي دنيا، يك تفريح هيجانانگيز است، راهي است براي خوشحال بودن، راهي است براي شادي كردن و آنچه بيش از همهچيز در حرفهاي اين «خانمها» به چشم ميخورد اين است كه شادي كردن زنان ايراني اصولا با شايبه همراه است. بايد تنها در جمعهاي زنانه، مولوديها و دورههاي زنانه شاد باشند و به همان جمع اندك سطحي بسنده كنند، كه شانه به شانه همراه بودن زن ايراني در كنار مردان شهرش، تجاوز به حريم زنان را به همراه دارد. «خانمها» ميگويند زن را چه به تماشاي مسابقه مردانه. زن بايد در خانه بنشيند و همسرداري و بچهداري كند، مبادا با تشويق زنان به چنين تفريحاتي، آنان را از وظايف اصليشان دور كنيم كه حتي اشتغال زنان هم در قبال بچهداري و شوهرداري، امري درجه چندم محسوب ميشود. بعد هم گفتهاند زناني كه اين دغدغهها را دارند، نه صاحب همسرند و نه فرزندآوري كردهاند، شايد هياهوي ورزشگاه، مطالبه خيلي از دختران جوان باشد اما آنها بلدند زندگيشان را مديريت كنند، اگر اين دختران به خانه بخت هم راه يابند و مادر هم شوند، ميتوانند هم به كودك و همسرشان برسند و هم جايي براي تفريحاتشان باز كنند، قطعا نياز به برنامهريزي در اين مورد از سوي وكلاي مجلسشان ندارند.
عدهاي ميگويند تا مردان ايراني «خانمها»ي مجلس را دارند، غم ندارند اما واقعيت شايد با آنچه در ظاهر به نفع مردان ايراني است، متفاوت باشد. در بسياري از تبعيضهاي حاضر، مردان ايراني ديگر حاضر نيستند زنان جامعه به خاطر حضور آنان به كناري رانده شوند. آنها در برخي مواقع هم حاضرند به خاطر ممنوعيت براي حضور زنان، خود را نيز از حضور در اين ميادين محروم كنند. اما بازهم «خانمها»؛ «خانمها» يي كه به واسطه جنسيتشان توسط هم جنسانشان به پارلمان راه يافتهاند. «خانمها»يي كه زندگي را تنها در زنده ماندن آدمها، توليد مثل و ايجاد جامعههاي كوچك به نام خانواده كه قرار است محل تربيت انسانهاي نسل آينده باشد، ميدانند. براي زنان از نگاه آنان راهي جز خدمت به همسر وتر و خشك كردن فرزندان قد و نيمقد براي رسيدن به سعادت نيست. زناني در گوشه پستو كه حتي بهتر است به حضور در جامعه هم فكر نكنند چه رسد به حضور در ورزشگاه. نگاه اين «خانمها» به زنان جامعهشان، نگاه پر مهر هم جنس به هم جنس نيست، نگاه ولي به كودك صغيرش است كه آنها هيچ نميدانند و نميفهمند چه برايشان خوب است و چه بد، «خانمها» اما ميدانند و صلاح را ميخواهند.
كاش «خانمها» بدانند كسوتي كه در اختيارشان است، براي اين است كه تشخيص دهند زنان جامعهشان چه ميخواهند، حتي اگر در اقليت باشند، حتي اگر خواستشان، اولويت اول زندگيشان نباشد، حتي اگر صرفا براي گذراندن ساعاتي خوش باشد، حتي اگر از جنس تفريحاتي باشد كه ندارند و نداشتند، هرگز. «خانمها»؛ زنان را انسانهاي بالغ ببينيد كه قوه تشخيص و درك دارند. زنان جامعه، آدمهايي از جنس خودتان هستند، از جنس شماياني كه به پارلمان كشور راه يافتهايد، آنها سواد دارند، عقلشان نصف نيست، درك خوبي از شرايط اجتماعي كشور دارند، اولويتهايشان را خوب ميشناسند. آنها احترام ميخواهند و كرامت انساني.