هرگاه دفتر خاطرات 8سال دفاع مقدس را ورق ميزنم، ياد دلاوريهاي آناني ميافتم كه رفتند تا دست طمع متجاوزان را كوتاه كنند، رفتند و با رشادتهاي خود لحظههايي آفريدند ثبت شدني، كه در تاريخ ماندگار شد.
اما ماجراي اين جنگ حلقه مفقودهاي دارد كه هر بار با ورق زدن آن، بيشتر پي به اين حلقه گمشده ميبريم، اينكه كساني رفتند ولي به عنوان يادگاري ماندند، يادگاراني كه هيچ بهايي به آنها داده نمي شود.
كم نبودند جوانان و حتي نوجواناني كه بي ادعا تمام دل مشغولي هاي خود را رها كردند و رفتند و در طول 8 سال جنگ، حماسه آفريدند. از آن ايام سالها گذشته اما حال چه مانده از ان همه حماسه، آيا تنها تهيه چند فيلم توسط فيلم سازان و يا تقديم چند لوح افتخار در مجامع مختلف و رسانه ها به بازماندگان جنگ كافي است!
اينان در روزهاي سخت، مردم و دولت را تنها نگذاشتند، اما ما چه كرديم؟ آيا ما نيز پس از گذر سالها توانستيم دينمان را ادا كنيم و آنان را با تني دردمند تنها نگذاريم؟
او جانباز 30 درصد است، از خطه شمال كشورمان كه در سال 60 در منطقه جنوب كشور در حمله ثامن الائمه و در اثر موج انفجار مجروح مي شود كه علاوه بر ناراحتي اعصاب و روان از ناحيه كمر، چشم و نخاع آسيب هاي زيادي مي بيند و اكنون نيز با تعدادي تركش در بدن كه يادگار روزهاي نبرد است اجازه نمي دهد يك لحظه آن روزها را ازياد ببرد.
كسي كه درد و رنج جانبازيش را به سختي تحمل مي كند و وقتي از او مي پرسم در برابر اين همه فداكاري، اظهار كوچك و ناچيزي مي كند و در اوج دردمندي، به تنهايي با همسرش روزگار مي گذراند.
او مي گويد: بعد از 2 سال ازدواج براي دفاع از خاك و حفظ ناموس اين مملكت خانواده ام را رها كردم و به جبهه رفتم و در عمليات شكست حصر آبادان مجروح شدم، همچنين در دهلاويه نيز در اثر موج انفجار مجروح شدم و بعد از چند روز بستري شدن در بيمارستان ترخيص شدم و از آن سال تاكنون هيچ ارگاني به ما سر نزده است و شهرستان چالوس از بسياري از امكانات محروم است.
اين جانباز با اظهار نارضايتي از عملكرد بنياد شهيد مي گويد: 10 سال است كه پرونده ام در بنياد خاك مي خورد و تنها خدماتي كه به من داده شده فقط يك دفترچه بيمه است كه فقط بخشي از داروهايم را تامين مي كند و در حال حاضر نيز تمام هزينه هاي درماني ام را خودم تهيه مي كنم.
من بيش از دهها نامه به بنياد دادهام كه فقط به يك نامه من پاسخ داده شد كه آن هم از طرف ريس جمهور بود كه سال گذشته به اينجا آمدند و با موافقت ايشان يك وام 1 ميليون و نيمي دادند كه تا الان ماهيانه 50 هزار تومان قسط آن را مي پردازم.
وي معتقد است وقتي رئيس بنياد طوري با ما دست مي دهد كه انگار جذامي هستيم و حتي از دست دادن با ما اكراه دارد، وقتي كه مسوول بنياد درد نكشيده و از جنس من نيست و نمي داند درد من چيست من چه توقعي مي توانم داشته باشم.
او مي گويد: ما بعد از رحلت امام روزگار خوشي نديديم، اي كاش هم زمان با رحلت امام ما هم مرده بوديم نه تنها من بلكه همه هم رزمان من نيز از اين وضعيت راضي نيستند.
اگرچه من براي رضاي خدا رفتم و هيچ ادعايي هم ندارم اما همسر و فرزندان من چه گناهي كرده اند كه بايد سختي و بار زحمت من را به دوش بكشند و مرا تحمل كنند. چنانچه چند سال پيش حالم به قدري بد شد كه خودم را آتش زدم و بنياد شهيد هم از آن مطلع شد ولي هيچ عكس العملي نشان نداده و گفتند بيماري اعصاب و روان داشته و خودش را آتش زده است، حتي يك باند زخم هم برايم نگرفتند.
اين جانباز ضمن اظهار ناتواني مالي از خريد و تهيه دارو مي گويد: من مجبورم بسياري از داروها را ماهيانه به صورت آزاد تهيه كنم. از 50 هزار تا 200 هزار تومان هزينه داروهايم است كه يك ماه دارم و تهيه مي كنم ولي يك ماه هم ندارم و عذابش را زن و بچه ام مي كشند. من زندگي ام را اول به خدا و بعد مديون همسرم هستم چرا كه تنها كسي است كه 28 سال است بدبختي و مشكلات بيماري ام را تحمل مي كند.
در حال حاضر هم 6 سال است براي اين كه در بيمارستان بستري نشوم ورزش مي كنم چون نه هزينه پرداخت درمان در بيمارستان را دارم نه حقوق من اين اجازه را مي دهد. من يك كشاورز بودم كه فقط يك حقوق اشتغال به كار دارم و تنها خودم نيستم يك خانواده و چند داماد و همسري بيمار دارم.
وي بيان مي كند: اگر من امام زمان را صدا مي كردم تا به حال خودش را به من نشان مي داد اما براي ديدن رييس بنياد كه مي روي در را هم به رويت باز نمي كند پس من دردم را به چه كسي بگويم.
اين جانباز با گله مندي از بدهكاري هاي خود به بانك و حكم تخليه براي وامي كه نتوانسته به موقع پرداخت كند مي گويد: مني كه رفتم و حيثيت اين مملكت رانگه داشتم حال كه مامور به منزل من مي فرستند و حيثيت من را مي برند چرا هيچ كس در كنار ما نيست.
از او مي پرسم اگر دوباره جنگي در بگيرد آيا باز داوطلب مي شويد پاسخ مي دهد: با جان و دل مي روم، ما قولي به امام داديم و تا آخرين قطره خونمان هستيم و به خاطر حفظ اين مملكت و ناموس مردم جانم را هم مي دهم.
اما همسر او با چشماني پر اشك فقط مي گويد: ما هيچ توقع مالي از آنها نداريم، فقط به وضعيت درماني همسرم رسيدگي شود. او اما حاضر نشد از تنهايي خود و مشكلاتش طي اين سالها چيزي بگويد.
بد نيست بنياد شهيد و امور ايثارگران بازبيني مجددي نيز به وضعيت جانبازان در شهرستان ها داشته باشند تا ما نيز از يادآوري خاطرات آن سالها و ديدن اين يادگاران با ارزش احساس غرور كنيم.
تهيه و تنظيم: شبنم مهربان