دوازدهمین عصر بهاری نیز پیش روی قرار گرفت تا در روز دوازدهم فروردین، روزی تاریخی که مردم ایران سرنوشتشان را مشخص کردند و به برقراری نظام جمهوری اسلامی ایران رأی دادند، یکی دیگر از مهمترین اتفاقات تاریخی، این بار در عرصه هستهای در حال رقم خوردن بوده و مردم ایران نظاره گر مذاکرات حساس هستهای در این روز تعطیل باشند، اما آیا در این حال و هوا میتوان از نسیم بهاری غافل شد؟
به رسم هر روز، با حکایتی از گلستان سعدی آغاز میکنیم؛ از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند یکی از رؤسای حلب که سابقه ای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت ای فلان این چه حالتست گفتم چه گویم.
همیگریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
پای در زنجیر پیش دوستان
به که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من در آورد به کابین صد دینار. مدتی بر آمد بدخوی ستیزه روی نافرمان بود زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منغّص داشتن
زن بد در سرای مرد نکو
هم درین عالمست دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهار
وَ قِنا رَبَنا عذابَ النّار
باری زبان تعنّت دراز کرده همیگفت تو آن نیستی که پدر من ترا از فرنگ باز خرید گفتم بلی من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید وبه صد دینار به دست تو گرفتار کرد.
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی
به رسم ویدئوهای پیشین در دوازدهمین ویدئو از مجموعه ویژه برنامه نوروزی «تابناک» نیز با نوای یا
مقلب القلوب آغاز میکنیم و تصاویری کوتاه را میبینید. سپس سخنان کوتاهی
از حجت الاسلام والمسلمین زائری درباره بهار را که اختصاصی در اختیار
«تابناک» قرار گرفته، میبینید و میشنوید.
در ادامه، یک ویدئوی کمنظیر از طبیعت بهاری را نظارهگر خواهید بود و در پایان، قطعهای کم نظیر از اجرای زنده یاد ایرج بسطامی را بشنوید. بسطامی در حالی شعری از حافظ را میخواند که زنده یاد پرویز مشکاتیان کنارش نشسته و صدای سنتورش را میشنوید. بسطامی در این ویدئو، بخشهایی از این شعر حافظ را میخواند؛
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گر چه سخن همیبرد قصه من به هر طرف
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
ابروی دوست کی شود دست کش خیال من
کس نزدهست از این کمان تیر مراد بر هدف
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل
یاد پدر نمیکنند این پسران ناخلف
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف