تعطیلات نوروز به سرعت یک چشم بر هم زدن گذشت و سیزده به در فرارسید و با گذر از جمعه، سال کاری برای همه مردم آغاز میشود و در همین راستا، بسیاری از مردم، سیزده به در را در ترافیک چنین روزی سپری میکنند. این بسته نیز همین جا به پایان خود میرسد و آخرین بخش از ویژه برنامه نوروزی «تابناک» را تقدیمتان میکنیم.
به رسم هر روز، با حکایتی از گلستان سعدی آغاز میکنیم؛ یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون لیلی و شورش حال او بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام عقل از دست داده به فرمودش تا حاضر آوردند و ملامت کردن گرفت که در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی؟ گفت؛
و رب صدیق لا منی فی ودادها
الم یرها یوما فیوضح لی عذری
کاش آنانکه عیب من جستند
رویت اى دلستان، بدیدندی
تا به جای ترنج در نظرت
بی خبر دستها بریدندی
تا حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی فذلکن الذى لمتننى فیه ملک را در دل آمد جمال لیلی مطالعه کردن تا چه صورتست موجب چندین فتنه. بفرمودش طلب کردن. در احیاء عرب بگردیدند و به دست آوردند و پیش ملک در صحن سراچه بداشتند. ملک در هیأت او نظر کرد شخصی دید سیه فام باریک اندام در نظرش حقیر آمد به حکم آن که کمترین خدّام حرم او به جمال ازو در پیش بودند و به زینت بیش. مجنون به فراست دریافت گفت از دریچه چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سرّ مشاهده او بر تو تجلی کند.
ما مر من ذکر الحمی بسمعی
لو سمعت ورق الحمی صاحت معی
یا مَعشَر الخُلاّن قولوا لِلمعا
فی لستَ تَدری ما بِقلبِ الموجَع
تندرستان را نباشد درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود ناخورده نیش
سوز من با دیگری نسبت مکن
او نمک بر دست و من بر عضو ریش
به رسم ویدئوهای پیشین در دوازدهمین ویدئو از مجموعه ویژه برنامه نوروزی «تابناک» نیز با نوای یا مقلب القلوب آغاز میکنیم و تصاویری کوتاه را میبینید. سپس سخنان کوتاهی از حجت الاسلام والمسلمین زائری درباره بهار را که اختصاصی در اختیار «تابناک» قرار گرفته، میبینید و میشنوید.
در ادامه، یک ویدئویی منحصربفرد از طبیعت بهاری را مشاهده میکنید و در پایان، قطعهای کم نظیر از اجرای زنده یاد نورالدین رضوی سروستانی را بشنوید. استاد رضوی سروستانی، یکی از غزلیات عطار نیشابوری را میخواند که چنین است؛
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی
در آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحه کنان تا چند، جان نعرهزنان تا کی
بشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کی
دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی
ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین
درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی
اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی
پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کی
گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی
گر عاشق دلداری ور سوختهٔ یاری
بینام و نشان میرو زین نام و نشان تا کی
گفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی
عطار همی بیند کز بار غم عشقش
عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی