وزنامه نیویورک تایمز در گزارشی تفصیلی به سراغ یکی از سمبلهای سیاستهای پوپولیستی رفته است. این روزنامه وضعیت فقر غذایی، بهداشتی و درمانی در ونزوئلا را گزارش کرده است.
به گزارش دنیای اقتصاد، در این گزارش آمده است: وضعیت در این کشور چنان رقتبرانگیز است که دل هر انسانی را به درد میآورد. زن و مرد، پیر و جوان، کودک و میانسال و کهنسال از گرسنگی یا بیماری مرگ را در آغوش میکشند. اگر وضعیت به این شکل ادامه یابد، احتمال وقوع فاجعهای انسانی در ونزوئلا دور از ذهن نیست. شاید جمعیت این کشور بهدلیل گرسنگی و مرگ نصف شود و شاید شاهد سرزمینی از مردگان باشیم.
نامش «کوین لورا لوگو» بود و در صبح روز تولد 16 سالگی جان خود را از دست داد. او در حالی که در جست و جوی مواد غذایی در سوراخ سمبههای خانهشان بود جان خود را از دست داد زیرا چیزی برای خوردن نیافت. گرسنگی امان را از این نوجوان 16 ساله ربود و میهمان مرگ شد. البته پیش از مرگ به بیمارستان انتقال داده شد اما به دلیل فقدان تجهیزات دارویی یا تجهیزات چند باره مورد استفاده قرار گرفته شده در آغوش فرشته مرگ قرار گرفت. اگر او چیزی برای خوردن در خانه مییافت گذارش به بیمارستان نمیافتاد و در نهایت در آغوش فرشته مرگ قرار نمیگرفت. مادرش میگوید این بیمارستان فاقد ابتداییترین تجهیزات برای نجات جان فرزندم بود.
نیویورکتایمز در گزارشی به وضعیت فقر غذایی و بهداشتی و درمانی ونزوئلا پرداخته است. این گزارش میافزاید وضعیت در این کشور چنان رقت برانگیز است که دل هر انسانی را به درد میآورد. زن و مرد، پیر و جوان، کودک و میانسال و کهنسال از گرسنگی یا بیماری مرگ را در آغوش میکشند. اگر وضعیت به این شکل ادامه یابد احتمال وقوع فاجعهای انسانی در ونزوئلا دور از ذهن نیست. شاید جمعیت این کشور به دلیل گرسنگی و مرگ نصف شود و شاید شاهد سرزمینی از مردگان باشیم.
یامیلت لوگو، مادر «کوین لورا لوگو»، به نیویورکتایمز میگوید: «من برای خودم سنتی دارم. براساس این سنت، در صبح روزی که تولد فرزندانم است آنها را با آواز خواندن از خواب بیدار میکنم. دیگر چگونه میتوانم چنین کنم در حالی که فرزندم دیگر کنارم نیست؟» امسال ونزوئلا از مشکلات بسیاری رنج میبرد. تورم باعث شد کارمندان اداری شهرها را ترک و برای کار به سوی معادن رو باز غیرقانونی در درون جنگلها بروند.
آنها به امید یافتن قوتی لایموت و نانی بخور و نمیر خطر گرفتار شدن در دام گروههای مافیایی و دست به گریبان شدن با بیماریهای لاعلاج را به جان میخرند. پزشکان اقدامات پزشکی خود را روی میزهای خون آلود انجام میدهند زیرا از آب کافی برای شست و شو برخوردار نیستند. بیماران روان پریش در مراکز درمانی به میزها بسته میشوند زیرا از قرص و سایر امکانات درمانی برای معالجه بیماران برخوردار نیستند.
گرسنگی یا مردم را به شورش و طغیان واداشته یا باعث شده سوار بر قایقهای ناامن راه دریا پیش گیرند تا بتوانند به شکلی از کشور خارج شوند. در این میان داستان پسری دیگر جالب توجه است که وقتی غذایی برای خوردن نیافت ریشه درختان وحشی را از جا کند و خورد و خود را مسموم کرد. این پسر و پسرهایی مانند او نماد بدبختیهای ونزوئلای امروز هستند. مردمی که روزگاری به دلیل قیمت نفت توانسته بودند اندوختهای برای روز مبادا کنار بگذارند اکنون به سرنوشتی دچار شدهاند که از تامین اساسیترین نیازهایشان مانند آرد و نان عاجزند.
کارخانه کارد و چنگالسازی که خانم لوگو در آن کار میکرد در ماه میتعطیل شد زیرا به دلیل عدم دسترسی به مواد اولیه از ساخت محصول باز ماند و به جرگه شرکتها و کارخانههای ورشکسته و ویران در این کشور پیوست. این باعث شد خانم لوگو نتواند حتی قرصی نان خالی بهدست آورد.
خانم لوگو میگفت در بیمارستان مهلت هیچ کاری نیست. ورود به بیمارستان یعنی مرگ. او میگوید بیمارستانها از ابتداییترین خدمات درمانی عاجزند. فرد برای درمان عضو خانوادهاش باید شهر را زیر پا بگذارد و به بازار سیاه برود تا بتواند وسیله بهداشتی- درمانی مورد نیاز را خریداری کند تازه اگر پول لازم در جیب داشته باشد. او به یاد میآورد که همین مساله هنگام درمان پسرش شامل حال او شد اما نتوانست آنچه را میخواهد بیابد. بستگان لوگوی 16 ساله میگویند: «او بدون دلیل مرد.» عکس این نوجوان بر در و دیوار خانهشان آویزان است. نشانههایی که بر آشپزخانه است نشان میداد که او در حال رشد است. این پسر زودتر از بسیاری از هم سن و سالانش قد کشیده بود. مادرش او را «کوین پر انرژی» مینامد که دیگر اثری از او نیست.
این زن میگوید من به دلیل گرسنگی 40کیلو از دست دادم. کوین هم در حال لاغر شدن بود. «خوزه رافائل کاسترو»، دوست خانم لوگو و دیگر نانآور این خانواده، با خبری بد وارد شد: «آن مرکز ساختمانی که برایشان کار میکردم و بلوکهای سیمانی تولید میکرد مرا از کار اخراج کردند زیرا مالک دیگر سیمان و پول نداشت.» اکنون تنها تغذیه خانواده «انبه» است. تابستانها «یوکا» میخورند. خانم لوگو میگوید: «این غذای صبح و ظهر و شب ماست.» در ماههایی از سال کار هم کساد میشود زیرا نه مزارع کارگر میخواهند و نه اتوبوسها سوختی دارند که ما را به مقصد برسانند.
لوگو میدانست که امسال اولین سالی است که تولد فرزندش را بدون کیک برگزار میکند اما نمیدانست که شاید آخرین جشن تولد فرزندش باشد. یکی از همسایهها که برای تولد فرزندش مراسم گرفته بود تکهای کیک به مناسبت تولد کوین برایش کنار گذاشته بود. با این حال، خانواده نیاز به غذا داشتند. باید چیزی میخوردند زیرا سه روز بود هیچ نخورده بودند. توانشان در حال تحلیل رفتن بود.
خانواده لوگو نه ساکن پایتخت بودند و نه ساکن مناطق مرزی. احتمالا در این مناطق میشد چیزکی یافت اما آنها درست ساکن مناطق وسط و مرکزی ونزوئلا بودند که همه چیز نایاب بود. حتی آردی هم برای نان نبود. اگرچه مرغ بود اما قیمتش آنقدر بالا بود که عطای آن را به لقایش میبخشیدند. خانواده لوگو میدانستند که اگر 45 دقیقه پیاده روی کنند مزرعهای خواهند یافت که در آن «یوکایتلخ» وجود دارد. با این حال، وقتی وارد آن شدند چهار مرد مسلح آنها را محاصره کردند. خطر جدیتر در راه بود. آنها میدانستند که باید این یوکای تلخ را خشک کنند تا سموم آن دفع شود. آنها چیزی برای خوردن نداشتند. در 25جولای، شب پیش از تولد کوین، حال خانواده خراب شد. کاسترو حالت تهوع داشت و کوین روی زمین افتاده بود.
به دلیل بعد مسافت و نداشتن وسیله نقلیه شخصی، یک ساعت طول کشید تا کوین به بیمارستان برسد. وقتی به سمت بیمارستا ن میرفتند کوین هنوز در آرزوی آن تکه کیک بود. مادر به او گفت: «فردا برایت میآورم.» معده او دچار مسمومیت شده بود اما خانواده میگویند او در راهروی شلوغ بیمارستان ساعتها به حال خود رها شده بود و هیچ پزشکی به سراغ او نیامد. دکتر «لوییس بریسنو»، مدیر بیمارستان، میگوید این وضعیتی آشنا برای بیمارستان است. او میگوید ظرفیت اتاق اضطراری ما 200 نفر است اما گاه تا 450 نفر هم میرسد.
او میافزاید: «همیشه کسی هست که هیچ دارو یا درمانی دریافت نمیکند.» دکتر بریسنو میگوید کمبود دارو بسیار شایع است بهگونهای که بیمار یا خانوادهاش اقدام به خرید وسایل درمانی لازم میکنند. خانوادهها از خرید عاجزند. خانواده لوگو برای تهیه وسایل دارویی فرزندشان نتوانستند 4 دلار برای خرید آن بپردازند. مادر میگوید شکم کوین مانند سنگ شده بود. او مایع سیاه رنگی که از دهان فرزندش خارج میشد را میدید. دوستان کوین برای تشییع جنازه او صف کشیده بودند. مادرش هر یکشنبه سر خاک او میرود. پیش از اینکه جنازه فرزندش در خاک آرام گیرد، همان سرودی را که برای بیدار کردن فرزند در صبح تولدش میخواند، زمزمه کرد.
وقتی لوگو به خانه باز میگردد باز هم دهانهایی هستند که باید سیر شوند. دو ماه پیش او فرزند دیگری به دنیا آورد و یک دختر 13 ساله هم دارد. باز هم چیزی در آشپزخانه نیست. آیا سرنوشت مشابهی در انتظار دیگر فرزندان اوست؟