کارگران اینجا مدیر کارخانهشان را ممد آقا، حاج محمد، داش ممد، منجی، اسطوره، پهلوان و... صدا میکنند؛ مردی که به گفته خودشان آنها را از منجلاب اعتیاد بیرون کشیده، ترکشان داده و مشغولشان کرده به کاری که از آن لذت میبرند. معتادانی که تا چندی پیش کارتنخواب بودند و از شدت اعتیاد روی پایشان بند نبودند حالا نه اعتیاد دارند نه بیکارند. بیشترشان ماشین خریدهاند و این را با ذوق و شوق تعریف میکنند. «محمد ثقفی»، مدیر یک کارخانه تشکسازی که از همان ابتدای راهاندازی این کارخانه فقط و فقط از میان معتادان بهبودیافته نیروهای کارش را انتخاب کرده و حالا بیش از 150 پرسنل دارد خودش هم یک روز معتاد بوده. او از 9 سالگی سیگار کشیدن را تجربه کرد، 12 سالگی تریاک کشید و از 20 تا 28 سالگی سراغ شیشه رفته است. ازدواج هم نتوانست او را مصمم به ترک کند، مادرش از غم و غصه دق میکند و او از شدت ناراحتی مدتی خود را گم و گور میکند. چیزی شبیه به معجزه او را از زندگی فلاکتبارش نجات میدهد. وقتی پاک شد و کارگاه کوچک تشکسازیش را روبهراه کرد به خودش قول داد تا جایی که توان دارد دست معتادانی شبیه خودش را بگیرد.
از اعتیاد تا ترک و کار
آدرس سرراست است. چهاردانگه، سه راهی محتشم، بعد از خیابان زارع. تابلویش هم از دور کاملاً مشخص است؛ کارگاه تولیدی تشک؛صیانت از بهبود یافتگان و خانوادههای آسیب دیده از اعتیاد. وارد حیاط بزرگی میشوم که چند کامیون در حال بارگیری تشکها هستند و کارگرانی که تشکها را بار میزنند متعجب از حضورم. وقتی میگویم خبرنگارم، دایی را صدا میکنند. از آن طرف محوطه دستی تکان میدهد. آقا مرتضی یا به قول بچههای کارخانه «دایی»، مردی میانسال و قد بلند با موهای فر جوگندمی است. همراه با او به دفتر «محمد ثقفی»، مدیرعامل کارخانه میرویم.
ثقفی پشت میزش نشسته، مردی بر خلاف تصورم، جوان و با هیکلی ورزشکاری و بسیار خوش برخورد. هنوز مصاحبه را آغاز نکرده میگوید:« به نظرم شما اول سری به کارگاههایمان بزنید و با بچهها صحبت بکنید، بعدش هر سؤالی داشته باشید در خدمتتان خواهمبود. فکر میکنم بچهها حرفهای خوبی برای گفتن داشته باشند.» همراه دایی به کارگاه ساخت تشک میرویم. ساختمان دو طبقهای که صدای دستگاههای برش و حلاجی و فنرسازی نمیگذارد صدا به صدا برسد. به گفته مسئول این کارگاه، در طبقه همکف الیاف تشکها را داخل دستگاه کلاف میکنند بعد از آن نوبت اسکلت فنری تشکهاست. در بخش بعدی الیاف به قسمت موکتزنی میرود، گارد میخورد و بعد نوبت مونتاژ میرسد؛ ابر و پارچهها که آماده شدند دور دوزی و بسته بندی میشوند. مسئولیت فنرزنی در اختیار آقای «چنانی» است. هنر او این است که فنرها را در اندازههای مختلف بسته به سفارش مشتری تولید میکند و بعد آنها را کنار هم میچیند و فرم اصلی فنر تشک را میسازد. چنانی 48 سال دارد اما 60 ساله به نظر میرسد. دلیلش هم معلوم است؛ اعتیاد او را پیر کرده.
میگوید «12سال تریاک و شیره میکشیدم. کار داشتم و مواد هم مصرف میکردم اما مدیریت اهمیت نمیداد. خدا رو شکر الان پاک پاکم و ممدآقا هوامون رو داره.»
«مجید» و دو نفر دیگر هم کارشان «کلیپس کاری» است. ورقهای پشم شیشه یا «ویسکوزهای ضد حساسیت» را بعد از آنکه به قول خودشان موکت شدند ابر و رویه تشکها را میگذارند.
مجید تر و فرز کار میکند. مثل بقیه کارگران این کارگاه تیشرت سبز فیروزهای به تن دارد و انگار نه انگار تا چند مدت پیش معتاد بوده. او درباره اعتیادش و چطور شد سر از اینجا درآورده، میگوید:«پارک هرندی کارتنخواب بودم. ممد آقا با چند نفر اومدن و گفتن میخوای ترک کنی بعد بهت کار بدیم؟ گفتم از خدامه. بعدش ممدآقا با هزینه خودش منو برد کمپ و بعد از اینکه ترک کردم و پاک شدم اومدم اینجا.»
- زن و بچه داری؟
- خانمم طلاق گرفته. یهدونه بچه دارم پیش خانمم توی شهرستانه. اینجا مجردم. با خانوادهام ارتباط دارم. اینجا فعلاً با یکی از همکارام با هم دوتایی خونه گرفتیم به مرور زمان وقتی زن و بچهام برگردن، خونه میگیرم.
-چند سال اعتیاد داشتی؟
- 18 سال هروئین، شیشه و متادون مصرف میکردم. چند دوره کمپ بودم. ممدآقا ازم پرسید میتونی ترک کنی و به زندگی برگردی و کار خوب داشته باشی، حقوق ثابت داشته باشی. گفتم آره از خدامه.
با دایی به قسمتهای دیگر کارگاه سرک میکشیم. دایی مرتضی درباره آدمهای اینجا برایم میگوید: «بچههایی داریم که در دروازه غار کارتنخواب بودند حدود دو سال پیش به اتفاق ممد آقا و چند تا از بچهها رفتیم دروازه غار. 40-50 نفری بودن، باهاشون صحبت کردیم که آیا تمایل به ترک دارید. بعد از ترک بهتون کار میدیم. چند نفریشون قبول کردن ممد آقا اونا رو برد کمپ برای پاک شدن. بعد از ترک یک دوره سه ماهه آموزش دیدن. تعدادی از این پنجاه نفر به خانواده وصل شدند حول و حوش 20 نفرشون متأهل بودن و بهخاطر مواد خانوادههاشون اونا رو طرد کردهبودن به خانوادهشون وصلشون کردیم. آقا مجید هم جزو افرادیه که قراره وصل بشه به خانوادهاش. البته کمی زمان میبره.»
پاکی و کار به ما امید میدهد
درکارگاه از هر کسی که سؤال کنیم اول از کارش میگوید بعد از اعتیاد و بعد از پاک شدن و کارش در این کارخانه. «فریبرز» در بخش چسب کار میکند.
:«این قسمت موکت میره فرم میخوره اینجا مدل تشک در میاد بیرون. از این کار خوشم میاد. خیلی بهش عادت کردم.
-چند ساله اینجایی؟
- 5 سالی میشه اینجام.
-چند سال مصرفکننده بودی؟
- 20 سال مصرفکننده بودم.
- خانواده داری؟
- خبری ازشون ندارم.
-از کارت برامون بگو؟
-اینجا خیلی خوبه. ممدآقا حواسش به ماها هست. با حقوق اینجا ماشین خریدم. موقعی که اینجا اومدم هیچی نداشتم. کارتنخواب بودم. ممدآقا منو برد کمپ آقا منصور. بیشتر بچههایی که اینجا کار میکنن از اونجا میان. منم یکی از اون کارتنخوابها بودم که رفتم ترک کردم. من دوا و شیشه مصرف میکردم. آقا منصور بهم گفت میخوای بری یا کار کنی. گفتم نه. اگر قرار بود، برم که اینجا نمیومدم. با حاجی صحبت کرد و اینجا موندم...
یک دختر دارم که الان بزرگ شده لیسانسش رو گرفته. خانمی شده برای خودش. باهم تماس داریم. میرم رشت اونا میان اینجا. حقیقتش وابسته شدم و همینجا توی کمپ میمونم. جاش خوبه لاقل مطمئناً اینجا میتونم سالم بمونم. هر کسی هم بخواد مواد بزنه ممد آقا خودش یک جوری نمیذاره. اینجا تا حالا فکر زدن نکردم اگر بیرون بودم بازم همونآش و همون کاسه بود.»
«میثم» کارش دور دوزی و سرپرست کارگاه است. او هم یک بهبودیافته است. درباره اعتیاد و ترک و برگشتن به زندگی، میگوید: قبل از اینجا کارگاه کوچیکی داشتیم که با چندتا کارگر و داداشم و خود آقای ثقفی گهگداری مواد مصرف میکردیم. بالاخره یکی از ما استارت پاکی رو زد. ممد آقا یک روز گفت میخواد به دوستای بهبود یافته کمک کنه تا اینکه این مجموعه شکل گرفت. الان 150 نیرو داریم مجموعه اسفنج اضافه شده سرویس خواب و مبلمان هم تولید میکنیم. زنجیرهمون اگه یکجا پاره بشه چرخ کارمون نمیچرخه، پس باید حواسمون باشه.
«پیروز» 38 ساله مدرک لیسانس روانشناسی دارد و در همین کارگاه کار میکند. به گفته خودش در دوران تحصیل و زمانی که دندانش درد گرفته برای آرام کردن دردش از تریاک استفاده کرده و ناخواسته کم کم به سمت مصرف رفته است.
«مشهد خونه مجردی داشتم و کسی بالاسرم نبود تریاک میکشیدم. وقتی برای ازدواج آزمایش دادم تازه فهمیدم ای بابا معتاد شدم ولی باز بیخیال از همه چیز مصرفم رو ادامه دادم. خدا بهم سال 80 دختر داد ولی اون زمان به جای ترک رفتم سراغ کراک. بهخاطر مصرف مواد از کارم بیرونم کردن. کم کم زندگیم روبه زوال رفت. چندبار برای ترک رفتم ولی آشنایی با انجمن معتادان گمنام نداشتم. دوباره شروع به مصرف کردم تا اینکه زندگیم به بنبست رسید، همسرم جدا شد. خونه و زندگی و حضانت بچه را به همسرم دادم. بالاخره شرایط سخت بود از خانه پدری بیرون زدم. دیگر آن بنیه را نداشتم به لحاظ مالی به خانواده خسارت میزدم. به اندازه خرج مواد کار میکردم. شبها توی پارک نزدیک کیانشهر میخوابیدم. کم کم شروع کردم آشغال جمعکردن.»
پیروز خندهای از سر خجالت میزند و میگوید: «گذران عمر بود دیگه. یک روز جایی خوابیدهبودم بنده خدایی اومد و گفت نمیخوای ترک کنی. قرار بود کمپ دیگهای برم ولی دست روزگار دست منو تو دست آقای ثقفی گذاشت. ایشون منو به کمپ تخصصی ترک اعتیاد برد. همون جا خوابیدم و ترک کردم.آقای ثقفی پیشنهاد داد تا منو به خانواده وصلم کنه که دو سال بود از من خبر نداشتند. بابام بیمارستان، تیمارستان، بهشت زهرا و آگاهی همه جا دنبال من رفتهبود. صبح کارخونه کار میکردم و شب به کمپ برمیگشتم. بعد از مدتی ممدآقا گفت بیا باغ بخواب و بعد بیا سرکار. بعد از یک سال به خانوادهام وصل شدم. الان هم 7ساله اینجا مشغولم. میدونید برای یک معتاد، کار نقش بزرگی داره. وقتی ترک میکنی اگه کار نداشتهباشی ذهن دوباره درگیر مصرف مواد میشه، فشار مالی و مشکلات پشت بندش میاد. بهترین راه برای فرار از مشکلات توجیه مصرف مواده. واسه همین بهبودیافتهای که مشغول کار بشه دیگه سراغ مواد نمیره.
جنبه مثبت داستان این هست که خود آقای ثقفی رأس کاره و به نوعی همدرد ماست؛ یعنی ما رو درک میکنه، وقتی یک روز حالم بد باشه میاد حالم رو میپرسه. اگر مشکل مالی داشته باشیم حل میکنه، جایی برای دغدغه فکری نمیذاره که یک درصد وسوسه بشیم و سراغ مواد بریم. ما باهم مسافرت میریم.»
از او میپرسم خبری از زن و بچهاش دارد؟ پیشانیاش جمع میشود و چشمانش را تنگ میکند: «رفتم دختر مردم را به امیدی آوردم که خوشبختش کنم، من هم آدم بدی نبودم، تحصیلات داشتم، شغلم خوب بود، خونه و زندگی داشتم. مصرف مواد و بیماری اعتیاد باعث شد زندگیم متلاشی بشه. به لحاظ وجدانی التماس کردم که برگرده ولی ایشون منو باور نداره. دخترم الان 15سالشه.»
- از درآمدت راضی هستی؟
- درآمدم کم نیست، مشکلاتم زیاده. 10 سال ویرانی رو پشت سر گذاشتم بخوام ترمیم کنم باید روزی 10 میلیون درآمد داشته باشم. مجبورم با این حقوقی که میگیرم و البته کم نیست و راضیم از این شغل و حقوق برای زندگیم برنامهریزی کنم.
چطور به کسانی که انگ سرقت و اعتیاد و سوء پیشینه دارند اعتماد کردید؟
وقتی میدیدم دوستان همدردم مشکل اشتغال دارند و بیکاری باعث لغزششان میشود دوست داشتم از بچههای همدرد خودم کمک بگیرم و به همه بفهمانم مثلاً شاید یک آدم بهبود یافته خیلی بهتر از آدم عادی میتواند کار کند. میتوان به آنها اطمینان کرد، اعتماد داشت. شرط استخدام ما این است اگر طرف سابقه نداشته باشد استخدام نمیکنیم. احترام اینها برای ما بیشتر است. هیچ ضرری در این قضیه ندیدم، خیر و برکتش را دیدم. رابطه ما کارفرما و کارگر نیست همه رفاقتی کار میکنیم. با آن یکی کارخانهام حدود 180 نفر اینجا کار میکنند. زمین یک کارخانه جدید را گرفتم هدف من 5 هزار نفر است که بیارم اینجا کار کنند.
از جایی هم حمایت میشوید؟
نه اصلاً. ما رو پای خودمان ایستادهایم.
اگر تست کارگرها مثبت باشد؟
با بدترین شکل باهاشون برخورد میکنیم اما اینجوری نیست که از کارخونه بیرونشون کنیم.
مواردی هم داشتید؟
بله. قانون اینجاست نباید لغزش کنند.
در چه شرایطی افراد بهبود یافته تمایل بازگشت به مصرف دارند؟
مثلث بهبودی را رعایت نمیکنند. جلسه، خانواده و کار.
حاج محمد میگوید: «کارخانه وسیلهای است برای نجات آدمهایی که باید به آنها شانس دوباره و جبران خطاهایشان را داد.»
- ممکنه بازهم سراغ مواد بروی؟
- ما لبه تیغ هستیم. ببینید یکسری اصول در زندگی من حکمفرماست اگر پایم را از این اصول بیرون بذارم دوباره توی خط میافتم و لغزشهایی مثل دروغ و دزدی پلی میشه به سمت بازگشت به اعتیاد. پس سعی میکنم روی این اصول زندگی کنم و خارج نشوم. تجربه نشان داده طرف با 12 سال پاکی دوباره پاش لغزیده. شما فرض کنید میخواین رانندگی کنین وقتی ماشین و جاده سالم باشد و کمربند ایمنیات را ببندین سالم به مقصد میرسیم اما اشکال در هر کدوم از اینها منجربه تصادف میشه.
- از ممدآقا بگو؟
- لنگه ممدآقا رو ندیدم. نمیتونم چیزی بگم که توی شخصیتش بگنجه، خیلی مرده، هیچ کسی همچین کاری برای آدم معتاد نمیکنه چه کسی از حال کارگر خبر میگیره؟ کی حقوق کارگر را سر وقت میده؟. کی میاد برای شروع زندگی کارگر وام بدون سود بده؟ اوایل پاکی میخواستم برای دخترم تختخواب و تشک بگیرم فهمید همون رو کادو داد. چه کسی همچین کاری میکنه؟
با کار دیگر سراغ مواد نمیرویم
طبقه دوم کارگاه خیاطی مبلمان و سرویس خواب. سمت چپ سالن هم نجاری و آهنگری و اسکلت اصلی مبلمان را میسازند. صدای چرخ خیاطی و اره برقی که چوبها را به شکلهای مختلف میبرد و صدای چکشهایی که روی آهن میخورند سمفونی جالبی را به راهانداختهاند. هر کس مشغول کار خودش است و متوجه حضورمان نمیشوند.
«حامد» کارش آهنگری است. کاور خاکستری به تن کرده 35 ساله است و میگوید 10سال مواد مصرف میکرده، بعد از پاکی سرنوشت او را مقابل مدیرکارخانه قرار میدهد و به زندگی باز میگردد. او هم با گذراندن چندماه آموزش و پشتکاری که داشته یکی از خبرههای این بخش شده، او طرز ساخت مبل تختشو را با حوصله برایم توضیح میدهد:«صفر تا صد کار با خودمونه. دور اسکلت فلزی را چوب میزنیم بعدش ابر و اسفنج رو کار میذاریم. سرپرست ما آقا میثم صفر تا صد کار را به ما یاد داده.»
حامد از گذشتهاش برایم میگوید از زمانی که معتاد بوده و جایی برای زندگی نداشته. از کارتنخوابی و بدبختیهایش.
« اولش همهچیز تفننی بود. هر چه که بیشتر نشئه میشدم بیشتر حال میداد. آنقدر توی این باتلاق فرو رفتم که شدم کارتنخواب. جوری از خونه بیرون زدم که خانوادهام از من خبری نداشتهباشن. یادم نمیاد یک جا ثابت یک ماه کار کردهباشم فقط اینکه برم و یک هفته خودمو مشغول کنم و دوباره برگردم. بیکار بودم حوصلم سر میرفت به چهار دوست مصرفکننده که میخوردم دوباره مصرف میکردم. زمان پاکی وقتی دنبال کار میرفتم تا وقتی میفهمیدن مصرفکننده هستم خیلی راحت میگفتن شرمنده ما نمیتونیم بهت کار بدیم. من با خواهرزاده حاج ممد بچه محل و رفیق بودم. بعد از چند سال فهمیدم حاج ممد و میثم قطع مصرف کردن، منو کمپ بردن بعد از 28 روز که پاک شدم منو آوردن کارگاه. کارهایی که بلد نبودم رو اینجا یاد گرفتم. میثم اوستای منه. 7 سال و یک ماه میشه اینجا کار میکنم. الان آدم شدم و پیش پدر و مادرم زندگی میکنم.»
حامد خندهای از سر خجالت میکند و ادامه میدهد:«گیر دادن ازدواج کنم. چند وقتی به این نتیجه رسیدم که ازدواج کنم. کسانی که الان مشکل من رو دارن میدونن زمان مصرف زندگی آدم آشفته میشه. وقتی قطع مصرف کردم تازه فهمیدم کل زندگیم رو اشتباه رفته بودم. اون روزا که معتاد بودم یکبار جلوی آینه رفتم و خودم را برانداز کردم و گفتم ببین چی شدی یک فکری به حال خودت بکن ولی کاری از دستم بر نمیاومد. بارها خواستم به خودم کمک کنم ولی تنهایی نمیتونستم.»
-به بچه محلهات که شبیه به گذشته تو زندگی میکنن کمک میکنی تا پاک بشن؟
- آره اگر ببینم واقعاً قصد ترک دارن کمک میکنم. بیوگرافی طرف را باید بدونیم هر چی حاج ممد بگه، همونه. حاج ممد اسطوره و تکرار نشدنیه. هیچ کس نیست صاحب کارش را عین اعضای خانوادش بدونه.
ویسکوزها از پایین میآیند و برش میخورند، لبههایشان دوخته میشود بعد جوان لاغراندامی که بتازگی کارش را در این کارخانه آغاز کرده با اتوی بخار مارک شرکت را روی تشکها میچسباند و در مرحله آخر دوردوزی و بستهبندی میشوند و میروند پشت کامیونها.
«حمیدرضا» هم در این بخش کار میکند. پیشهاش نجاری است. او جزو 50 نفری است که آن شب از پارک هرندی خواست تا برای همیشه پاک شود. 34 ساله با قد و قواره متوسط و گوشهایی شکسته. بچه شهرری است و به گفته خودش عاشق ورزش کشتی.
«از سن پایین ورزش کشتی را شروع کردم. نمیدونم چطور سمت مواد رفتم. منی که کار و زندگیم ورزش بود. زمانی که وضعم خراب شدهبود شبها توی پارک میخوابیدم. روزها سر کار میرفتم کارم تریکو بود. بعد از ظهرها میاومدم پارک و تا صبح هروئین میکشیدم. تقریباً دو سالی میشه پاکم. یکی از شبهای محرم از خودم و اون وضعیت خسته شدهبودم. روزای آخر گریه میکردم و مواد میکشیدم.»
حمیدرضا دندانهایش را نشانم میدهد یکی در میان ریخته. میخواهد بخشی از حقوقش را کنار بگذارد تا دندانهایش را ترمیم کند. او درباره پاک شدنش میگوید: «بچههای هرندی همه داغونن. ممدآقا ثقفی شب محرم به هرندی اومد. دست ما را گرفت و گفت دوست داری ترک کنی، گفتم آره. گفت واقعاً دوست داری؟ بعد دست ما رو گرفت و برد کمپ و بعد از پاکی آورد اینجا. ما هر چی داریم اول خدا بعد هم نه فقط من همه ما بهخاطر ایشون بود که تونستیم سرپا بشیم و ورزش کنیم. همون ماههای اول ممدآقا منو به خانوادهام وصل کرد. الان با همکارم همین نزدیکیها خونه گرفتیم.»
- به نظرت احتمال دارد دوباره لغزش کنی؟
- در این کارخانه الحمدلله حاج ممدآقا حواسش به همه هست. به بچهها سر میزند. کیت و آزمایش ادرار میگیرد و هر کسی که مصرف کرده باشد حتی قرص الکل و مرفین و آمفتامین همه را نشان میدهد.
- تا حالا مواردی هم بوده که تست اعتیادشان مثبت باشد؟
-دایی جواب میدهد، بله داشتیم. ممدآقا این بچهها را با جان و دل دوست داره وقتی ببینه بخواهیم به راه بد بریم و لغزش کنیم و چون میدونه ما را از چه وضعیت آورده خیلی ناراحت میشه و دلش میشکنه اما کلی صحبت میکنه تا کسی اصلاً اون سمتی نره.
کار به من شانس دوباره داد
«وحید» برشکار کارخانه و بچه کیانشهر کرج است. 15 سال مصرفکننده بوده و خرج اعتیادش را از پدر و مادرش میگرفته. او هم میخواهد از زندگیش برایم بگوید.
«بعد از 8 سال خانمم خسته شد و رفت شیراز. نوید را هم با خودش برد. خلاصه رفتم کمپ و ترک کردم و اومدم پیش ممدآقا. خسته شده بودم. خانوادهام منو در مصاحبه تلویزیونی دیدهبودن. قبلش باورم نداشتن. بعد از اون مصاحبه زنم زنگ زد و اومد سر خونه و زندگی. الان همه چی را بهدست آوردم. زمان اعتیاد به زن و بچهام توجهی نمیکردم ولی حالا بعد از کار میبرمشون پارک. اون موقع همه چی را سیاه میدیدیم الان خوب و بد را فهمیدیم. بعد از اینکه پاک شدم با داداشم که اعتیاد داشت حرف زدم و اون هم اعتیادش رو کنار گذاشت و همینجا کار میکنه.»
زمان رفتن آقا محمد خیاط کارخانه دایی را صدا میزند و برای عروسی پسرش دعوت میکند به ما هم میگوید شما هم دعوتید تشریف بیاورید خوشحال میشویم.
به آشپزخانه میرویم. درآهنی بزرگی آشپزخانه، سالن بدنسازی و نمازخانه را از کارخانه جدا میکند. ناهار امروز زرشک پلو با مرغ است. «علی» آشپز کارخانه و یک نفر دیگر دور دیگ نشستهاند و برنج و مرغ را در ظرفهای یکبار مصرف میریزند. بوی برنج دم کشیده و مرغ و زرشک تفت دادهشد همه فضا را پر کرده. چیزی به ناهار نمانده.8 سال است که کار پخت و پز کارخانه با اوست.: «از 16 سالگی مصرفکننده بودم. این یک بیماری بود که مادرزادی درونم بیشتر و بیشتر میشد. تا جایی با من بود و بعدش عود کرد مجبور شدم مواد مخدر مصرف کنم. من زن داشتم آن زمان کم و بیش میانه ما شکراب بود. اوایل الکل مصرف میکردم. بعدش ماده سیاه و روانگردان و قرصهای اکستازی. بچه شهباز جنوبیم. از بچگی وردست مادرم میایستادم نگاه میکردم ببینم چکار میکنه. شیطون و کنجکاو بودم. میگویم ممدآقا فرشتهای است که روی زمین راه میره من لنگهشو ندیدم خیلی دوستش دارم. ایشون محیط را سالم نگه داشته که چند نفر معتاد بهبود یافته کار کنند و منبع درآمدی برای زندگیشون کسب کنن ولی خب کسی هم که مصرف کنه، قبولش نمیکنن.
ملاقات ما با کارگرهای کارخانه پایان یافته. بهبود یافتههایی که حالا برای معتادان داخل پارک هرندی، شوش، دروازه غار و... حکم قهرمان را دارند. آنها همان معتاد بهبود یافته از اعتیاد و کارتنخوابی هستند که سالها مواد کشیدند، هروئین، کراک، تریاک، شیشه. دایی خاطرات تلخی که از همین بیابانهای پشت کارخانه برایش به یادگار مانده را مرور میکند: « 26 سال مواد مصرف کردم که 22 سالش را کف خیابان و بیابون زندگی کردم. من حتی پارک هم نبودم جایی که بیابون بود و هیچ آدمیزادی نمیدید. آنقدر آشفته بودم روم نمیشد شهر بیایم. همه چی مصرف میکردم. همهمان اینجوری هستیم زمانی که اجبار به مصرف داریم و یکسره باید مصرف کنیم مجبوریم از خانواده دور باشیم آنهایی هم که میمانند به خانواده ضرر میزنند. بیابون پشت کارخانه بودم. چند نفر با واسطه ممدآقا دنبالم آمدند زوری منو کمپ بردند. بعد از سه ماه به آقای ثقفی وصل شدم.5 سال است اینجا هستم. اینجا کسی از کار نمیزند. خستگی معنی ندارد. کسی نمایشی کار نمیکند.» همراه دایی به حسینیه میرویم. جایی که علی شبهای محرم هر شب 3 هزار غذای نذری میپزد و در کمپهای ترک اعتیاد توزیع میکنند به قول دایی ممدآقا غذاها را به آدمهای دل شکسته میدهد: «جلسههای چهارشنبهها و زیارت عاشورا همینجا در حسینیه تشکیل میشود. کارگرها با ممدآقا از حال و هوایشان میگویند و به قول خودشان رها میشوند و انرژی مثبت میگیرند و در آخر با خواندن دعا و آغوش گرفتن همدیگر سرخوش میشوند.
این چهارشنبه و پنجشنبه صبح را با هیچی عوض نمیکنیم به ما تور آنتالیا هم بدهید با این دو روز قبول نمیکنیم شاید درک نکنید ولی ما واقعاً اینجا انرژی میگیریم.» خورشید وسط آسمان آمده و صدای اذان میپیچد توی کارخانه. بهبودیافتهها بیآنکه کسی به آنها چیزی بگوید آستینهایشان را بالا میزنند برای وضو گرفتن. یکیشان میگوید: «نماز ما را سبک میکند و نمیگذارد دوباره به راه خلاف برویم.»
گزارش از: فریبا خان احمدی
این گزارش نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.