به قول مولانا، آنچنان جانمان هرروزه از فکر سود و زیان لگدکوب شده که دیگر نه صفایی برایش مانده است و نه راه سفری به آسمان. آنچنان در این وضعیت نامطلوب مادی گیر افتادهایم و حاشیهها برایمان اصل شده است که فراموش کردهایم راه آرامش و سعادت تنها از روزمرگیها و لذتهای مادی نمیگذرد. بزرگان دین، فرهنگ و سنت ما یکی از بهترین راههای برونرفت از این وضعیت را دعا و نیایش میدانند. حتی بسیاری از روانشناسان و رواندرمانگران هم بر نقش دعا در سلامت روان تاکید بسیار دارند. خوشبختانه در سالهای اخیر کتابهای خوبی که با نگاهی عمیق به مسئله نیایش و دعا میپردازند در ایران ترجمه و منتشر شدهاند تا این مسئله مهم بیشتر محل بحث اهل فن شود. یکی از این کتابها «هنگام نیایش چه میکنیم؟» اثر فیلسوف دینی معاصر، ونسان برومر است. قاسم کاکایی- استاد فلسفه و عرفان اسلامی دانشگاه شیراز- ترجمه این کتاب را تصحیح کرده و تعلیقاتی بر آن افزوده است. با او که سالها در فلسفه اسلامی و عرفان قلم زده و تحقیق کرده در رابطه با دعا و نیایش با استمداد از مباحث برومر، گفتوگویی انجام دادهایم.
جناب دکتر با توجه به اینکه کتاب بسیار خوب ونسان برومر با نام هنگام نیایش چه میکنیم؟ ترجمه شده است و شما هم مقدمه و تعلیقاتی بر آن نوشتهاید بهنظرم رسید که گفتوگو درباره دعا و نیایش را باتوجه به فصلبندی این کتاب پیش ببریم؛ چراکه برومر سعی کرده است تمام ابعاد «نیایش» را بررسی کند. او در ابتدای کتاب، به سودمندی دعا و نیایش میپردازد. سوال من این است که اگر نیایش را صرفا بهعنوان درخواست امری مشاهدهپذیر از خدا در نظر بگیریم، چگونه میتوانیم این تأثیر را مورد آزمون قرار دهیم؟ آیا راهی برای سنجه اینکه نیایش ما مورد قبول واقع شده یا نه وجود دارد؟
در فضایی که ونسان برومر مطرح میکند، نیایش عملی است بین دونفر که رابطه آنها مبتنی بر عشق است؛ یعنی رابطه بیناشخصی است. از یک سو ماییم و از سوی دیگر خدایی که به زعم برومر، متشخص و انسانوار است و البته خدایی که از صفات و نقصانهای انسانی منزه است. این رابطه عشقی مانند دیگر رابطهها (همسایگی، اخوت، پدری و...) «نسبی» و «اضافی» نیست. عشق نسبتی است که روی هر دو طرف به صور خاص تأثیر دارد؛ یعنی اگر عشق حقیقی بیاید درون عاشق دگرگونی ایجاد میشود. اما مثلا اگر کسی با من همسایه شود من از درون دگرگون نمیشوم. با این تعریف، بحث دعا و نیایش خود مطلوب بالذات میشود. در دیدگاه اسلامی همچنین است؛ نگاه ما به خدا شرطی نیست. خدا فرمود: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»؛ بخوانید من را استجابت میکنم شما را». این استجابت مانند ماشینی نیست که ما در آن سکهای میاندازیم و از طرف دیگر بستنی تحویل میگیریم. به تعبیر مولانا نفسِ نشستن در درگاه الهی و آن یاربّ ما در حقیقت لبیک خداست. همنشینی با خدا بالاترین درجه بهشت است. پس اگر کسی متوجه باشد، دعا و حاجتخواهیها بهانه است. همینقدر که ما بتوانیم با معشوقمان به بهانه یک حاجت سخن بگوییم فینفسه مطلوب است. گفتهاند که سادهترین خواستههایتان، حتی نمک خانهتان را هم از خدا بخواهید؛ یعنی باید نیایش را در تمامی امور زندگیمان و حتی در مسائل روزمره کاملا بگسترانیم. در واقع به هر بهانهای منزل معشوق را دقالباب کنیم. پس خدا وسیلهای مانند دیگر وسیلههای دنیوی نیست که برای برآورده شدن نیازهایمان که چه بسا از سر خودخواهیمان هم باشد به او متوسل شویم. اگر ما خدا را مانند ابزاری خواستیم، یعنی او را برای خودمان خواستهایم و این با محبت و عشق سازگار نیست. دعا بهانهای است برای رفتن به در آن معشوق، این کار در من تأثیر خواهد گذاشت و درون من معطر میشود به عطر دعا و نیایش. در فرهنگ اسلامی هم نمونههای متعددی از این نوع نگاه داریم که زیباترین آن را در مثنوی میبینیم. در داستانی در مثنوی، یکنفر شب تا صبح یارب میگفت و جواب نمیگرفت. شیطان سراغش آمد و گفت این همه یارب گفتی پس استجابتش کجاست؟ آن فرد از دعا کردن بازایستاد اما در خواب او آمدند و گفتند که این سوز و گداز تو، خود لبیک ماست.
طبق توضیحات شما هم در اندیشه برومر و هم در سنت اسلامی دعا بالذات مطلوب است. پرسشی که اینجا مطرح میشود این است که کارکرد نیایش و دعا برای شخص نیایشگر چیست؟ البته شما در پاسخ به پرسش قبلی اشارهای به این موضوع کردید اما میخواهم بپرسم تفاوت دعا و نیایش در سنت دینی با امثال مشابه آن مانند یوگا و مدیتیشن چیست؟
در یوگا و مدیتیشن تمام اعتماد شما بهخودتان است؛ یعنی استعدادهای خود را با تمرکز و تامل شکوفا میکنید و دیگر بحث عشقورزی مطرح نیست، دیگر رابطه با یک موجود جمیل، جلیل و دارای صفات عالی وجودی در میان نیست. اما در دعا و نیایش طرح دوستیای ریخته میشود که تنها بر خود متکی نیست بلکه در این دوستی از تنهایی بیرون خواهید آمد و صفات ربوبی را که در معشوق است در جان خود مییابید و این با اعتمادبهنفس به معنای شکوفا کردن استعداد خود، متفاوت است. در ارتباط با او است که رنگ او را میگیرید و خواستها و تعلقات دنیوی خود را رنگ معنوی میدهید. شما در مدیتیشن ممکن است از تنهایی درنیایید اما در دعا، رابطه بیناشخصی است و شما به یک موجود غیرمتشخص ناانسانوار متصل نمیشوید بلکه با یک موجود زیبا، دوستداشتنی و جمیل روبهرو میشوید.
از گذشته درباره نسبت میان دعا و قضا و قدر بحثی وجود داشته است. چند سوال درباره این نسبت مهم است که دوست داریم نظر شما را در این رابطه بدانیم. اول اینکه آیا هر چیزی را از خدا میتوان خواست؟
با آن تعبیری که قبلا عرض کردم میتوان گفت آری، از خدا هر چیزی را میتوان خواست. خدای قادر مطلق هرکاری را از راه اسبابش انجام میدهد. خدا هم سببساز است و هم سببسوز. همانطور که در بحث قبلی عرض کردم، توصیه شده است که ما حتی کوچکترین خواستههایمان را هم از خدا بخواهیم. البته امور غیرممکن را هیچ فرد عاقلی از خدا نمیخواهد (مثلا کسی از خدا نمیخواهد که یک مثلث را در عین مثلث بودن به مربع تبدیل کند) بلکه ممکنات را از خدا میخواهیم. ما باید ابتدا رابطه خود را با خدای قادر مطلق تنظیم کنیم بعد از تأثیری که خواستهمان از خدای قادر مطلق در درونمان گذاشته صحبت کنیم. اینجا این پرسش پیش میآید که آیا من استجابت این دعا را فقط در امور غیرعادی میبینم یا اگر امور طبیعیای هم رخداد، چون آن امور با حول و قوه الهی صورت میگیرد آنها را هم از خدا میدانم؟ در فرهنگ ما امور طبیعی و عادی هم از اراده خدا شکل میگیرد. پس در جواب پرسش شما بهطور خلاصه میتوان گفت اساسا عقل نمیپذیرد که امور غیرعادی را از خدا بخواهیم اما امور ممکن و شدنی را از خدا میتوان خواست. در واقع پرسش این است که آیا خدا میتواند در قانون خودش دخالت کند یا خیر؟ در دیدگاه الهیات جدید (الهیات گشوده) معنا ندارد که خدا بخواهد در قانون خودش دخالت کند؛ چراکه هر نوع عملکرد خدا جزو همین قانونمندی و نظام است. یعنی چنین نیست که قانونمندی هستی جایی باشد و خداوند در جایی دیگر و در اثر دعای ما، خدا در آن قانونمندی نظام هستی دخالت کند. اگر کل هستی زیر پوشش خداست و خلق کردن هرچیزی بهدست اوست، به تعبیر علما «سالبه به انتفاع موضوع» میشود؛ یعنی خدا نمیتواند در نظام قانونمند هستی خودش، دخالت کند؛ چراکه هرچیزی هم رخ بدهد به قدرت و قانونمندی اوست. یعنی خدای قادر مطلق، فقط به قدرتش نگاه نمیکند. خداوند به حکمتاش (که علماش است) هم عمل میکند و لذا دخالت در اینجا بیمعنا میشود. از دیدگاه الهیات سنتی دعا هم در همین قانونمندی تعریف میشود و بنابر الهیات جدید بیشتر در چارچوب عشق و رابطه بیناشخصی بررسی میشود؛ یعنی اینکه ما در هیچ حالتی آن معشوق را فراموش نکنیم.
بحثی دیگر که در این رابطه وجود دارد؛ نسبت میان عالم مطلق بودن خدا و دعاست. بعضی بیان میکنند که وقتی خدا از همهچیز در گذشته، حال و آینده خبر دارد دعا چه اثری میتواند داشته باشد؟ چراکه اگر تغییری در آینده ایجاد شود و خدا از آن بیخبر باشد با عالم مطلق بودن او در تضاد است. این را در رباعیای منسوب به خیام هم میبینیم که گفته است خدا از همه گناهان من خبر دارد و در واقع حکمت و قدرت اوست که من چنین باشم.
الهیات سنتی به این پرسش اینگونه پاسخ میدهد که برآورده شدن دعای ما منجر به نقصان علم مطلق خدا نمیشود؛ چراکه ما نمیدانیم خدا چه چیزی میداند. اگر ما میدانستیم که خدا چه چیزی از قضاوقدر و سرنوشت ما میداند که دعا کردن اصلا معنایی نداشت. یعنی من میدانستم که این اتفاق در هرحال برای من خواهد افتاد، پس چه دعا کنم و چه نکنم فرقی ندارد و این اتفاق بالاخره میافتد. اما من نمیدانم که خدا چه چیزی میداند. آیا این دعا کردن هم در سرنوشت من نوشته شده است که من دعا کنم و بعد این اتفاق بیفتد؟ چون نمیدانم این مانع اراده من نمیشود. شاید سرنوشت من همین باشد که دعا کنم و این نتیجه حاصل شود و من به این دستاورد برسم. لذا بحثی که خیام در رابطه با قضاوقدر و علم خدا میکند و این بحث بیفایدگی دعا دو جواب حلی و نقضی دارد؛ جواب حلی آن چنین است: اول چون ما نمیدانیم خدا چه میداند و دوم چون اراده آزاد خود را بهوجدان مییابیم، آزادیم در انتخاب چراکه علم به آن قضاوقدر نداریم، آزادی خود را میتوانیم بهکار گیریم و یکی از دو طرف را ایجاد کنیم؛ یا فعل دعا را انجام دهیم یا ترک آن را. جواب نقضی همچنین است: در دیدگاه خیام ما میتوانیم هرکدام از دو طرف را انتخاب کنیم. یکی از شعرهای منسوب به خیام در این رابطه این است: «من می خورم و هرکه چو من اهل بود/ می خوردن من به نزد او سهل بود/ می خوردن من حق ز ازل میدانست/ گر می نخورم علم خدا جهل بود» در این دیدگاه ما هرکدام از دو طرف را میتوانیم انتخاب کنیم؛ یعنی به جای این شما بگذارید؛ «می نخوردن» من را از روز ازل حق میدانست؛ یعنی خدا از ازل میدانست که من می نمیخورم، پس من مجبورم که می نخورم تا علم خدا جهل نشود. بنابراین شما هردوی این را میتوانید بگویید و بر مبنای آن استدلال کنید. گفتند استدلالی که از هر دو سمت نقیضِ هم بتواند بیان شود، اساسا اشکال دارد و در واقع استدلال نیست. توجه داشته باشید که پس از انجام فعل میتوان گفت که حق از ازل انجام شدن این فعل را میدانسته است، اگر هم فعل در آن ساعت مشخص انجام نشد، میدانم آنی که از ازل میدانست، انجام نشدن آن بود. اما قبل از عمل من نمیدانم که خدا چه میداند، لذا هر طرف را که من انجام دهم جبر نیست. در مسئله دعا هم همینطور است. من نمیدانم که خدا چه میخواهد؟ آیا خدا میخواهد که این اتفاق در اثر دعای من بیفتد یا خیر؟ بنابراین دعا هم مانند یک اسباب است در میان اسبابهای دیگری که ممکن است مزاحم شوند؛ چراکه دنیا محل تزاحم اسباب است. ممکن است همین الان یک کشاورز دعا کند باران بیاید و دیگری بهخاطر سقف پوسیدهاش دعا کند باران نیاید. پس بنابر الهیات سنتی، چون من نمیدانم نتیجه چه خواهد شد این را انجام میدهم چون خدا فرمود: «ادعونی». اما آنچه آقای برومر در کتاب «هنگام نیایش چه میکنیم؟» بیان میکند و خیلی هم به دیدگاههای عرفانی نزدیک است، این است که خدا عالم مطلق است و در این بحثی نیست، اگر دعا به سود من است چه دعا کنم و چه نکنم، خدای خیرخواه عالم که به مصالح من آشناست باید آن را برآورده کند و اگر هم خیر من در آن نیست، خدایی که عالم و خیرخواه است، حتما نباید این خواسته را اجابت کند. پس دعا کردن من چه سود دارد؟ برومر در اینجا مثال جالبی میزند؛ گلی که کنار پنجره میگذاریم، احتیاج به آب، نور و... دارد، ما مصالح این گل را میدانیم. گیاه زبان ندارد اما چون شما مصالح او را میدانید هر وقت که نیاز دارد به او آب میدهید. آیا ما میخواهیم که نقش آن گیاه را داشته باشیم که چون خدا مصالح ما را مطابق با خیر ما میداند هرچه هست بدهد؟ بدون اینکه حرکتی کنیم یا سخنی بگوییم؟ یا نه میخواهیم از کسالت بیرون بیاییم و خواسته خود را بر زبان بیاوریم و در واقع زنده و پویا باشیم؟ دعا در حقیقت برای همین حیات عاشقانه است. نه اینکه موجودی در کنار افتاده و در دست ربّوبیت خدا باشیم و نه در دست عشق خدا. دعا از این منظر برای سرزندگی است. به قول مولانا در دیوان شمس: «اگر دعا نکنم لطف او همیگوید/ که سرد و بسته چرایی بگو زبان داری». این زبان و نطق داشتن که خاص انسان است به تعبیر مولانا در دعا تعبیه شده است.
در نیایش، فرد نیایشگر تأثیری از آن نیایش میگیرد و این تأثیر در نسبت خودش با خدا و همچنین نسبت به خودش بروز پیدا میکند. فارغ از این دو تأثیر فرد نیایشگر در رابطهاش نسبت به عالم و آدم چه تغییراتی میکند؟ در این رابطه نیایش چه کارکردهایی میتواند داشته باشد؟
این تأثیر به دو گونه است: یکی اینکه دعا به علت تغییری که در شخص بهوجود میآورد باعث معطر شدن درونش به عطر الهی میشود. خداوند فرمود: «قل ما یعبؤا بکم ربی لولا دعاؤکم؛ بگو: اگر دعای شما نباشد، پروردگار من برای شما وزن و ارزشی قائل نیست.» یعنی دعا درون ما را الهی میکند و رنگ معشوق میدهد. کسی که از درون خدایی شد، اخلاقش هم خدایی میشود. البته نه آن دعایی که فقط برای استجابت خواستهها باشد بلکه دعایی که من را شیفته خدا کرده و صفات معشوق را که خداست، درون من بهوجود میآورد. این دعا انسان را اخلاقی میکند؛ مثلا فرد نیایشگر در آخرماه رمضان که از آن به بهار قرآن و دعا یاد کردهاند باید صفات خدا مانند کریم، غفور، ستار، رحیم و... در درونش تقویت شده باشد و در مناسباتش با دیگر انسانها لحاظ کند. حتی نسبت به محیطزیست هم این تحول باید صورت بگیرد. به تعبیر آقای برومر، دعا هم تمرین عشقورزی و هم خود آن عشقورزی با خداست. اما اگر محتوای دعاهایی را که در سنت دینیمان داریم مانند دعای ابوحمزه، کمیل، مناجات شعبانیه و... نگاه کنیم یک نوع آموزش جهانبینی ایمانی در آن میبینیم که یعنی یاد میگیریم عالم را با چشم خدا ببینیم. این نوع نگاه از دعا حاصل میشود. در ادعیه خیلی عمیق ما کمتر حاجتخواهی است و بیشتر آموزش جهانبینی ایمانی است. در این دعاها صفات خدا به ما یادآوری میشود. اول خدا را به ما میشناساند و بعد رابطه ما با خدا را بیان میکند. در سایه شناخت و تعریف رابطه خودمان با خدا، رابطهمان را با خلق خدا که آنها هم مخلوق خدا هستند پیدا میکنیم و در واقع دعا این رابطه را هم دگرگون میکند؛ یعنی رابطهای را که بین من و خدا بود به رابطه من با مخلوق خدا هم تسری میدهد. بهعنوان نکته آخر توجه بفرمایید که در بحث دعا تنوع بسیار زیادی وجود دارد. یکی از ابعاد دعا حاجتخواهی است. دعا شامل توبه، نیایش، استغفار، سپاس، ستایش، شکر و... میشود. مناجاتهای پانزدهگانه امام سجاد(ع) را که نگاه کنیم، میبینیم برای هرکسی در مسیر سلوکش یک نوع دعا هست؛ مثلا مناجاتالمحبین، مناجاتالتائبین،مناجات المشتاقین و مناجاتالشاکرین. لذا ممکن است هرکس با یک زبان خدا را بخواند و نوع زبانش با دیگران متفاوت باشد. گناهکار بهنحوی خدا را میخواند و عارف بهگونهای دیگر. در دعای کمیل میبینید که یک جا از زبان عاصی و گناهکار سخن میگوید و جایی دیگر از زبان عارف و محب. ما باید کارکردهای متعدد دعا را فهم کنیم.
گفتوگو از: علی ورامینی
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه همشهری منتشر شده است.