قدمزنان به همراه سردار ناصر شعبانی به طرف اتاق ایشان میرویم كه سر صحبت را باز میكند: "چند سال قبل وقتی برای پاسداشت شش بهمن به آمل رفته بودم، آنجا پیشنهاد دادم كه باید شش بهمن 60 آمل در تاریخ ماندگار شود. چه اشكالی دارد كه این حماسه را بچههای ما در كتب درسی مانند درس دهقان فداكار بخوانند." از قضا، موضوع پایاننامهی دكتری ایشان، تبیین و تحلیل چگونگی پیدایی و سرانجام این حماسه است. فرماندهی سپاه شهرستان آمل در سال 60، از مشاهدات عینی و اطلاعات دست اول خود برای ما میگوید.- شما در زمان واقعهی شش بهمن سال 60 آمل، فرماندهی سپاه آمل بودید. ابتدا از فضای سیاسی- اجتماعی كه این حادثه رخ داد، توضیح دهید.پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یك صفبندی ملموسی بین گروههای سیاسی - كه قصد سهمخواهی داشتند - بهوجود آمد. در این بستر كه تا حدودی ناشی از فضای اول انقلاب بود، گروههای سیاسی با گرایشات مختلف نظیر منافقین، كمونیستها، لیبرالها و... سعی داشتند تا سهم بیشتری از قدرت را تصاحب كنند. یكی از این جریانهای چپ، - كه عامل اصلی حوادث آمل بود- "اتحادیهی كمونیستهای ایران" بود كه اعضای آن از لحاظ فكری، وامدار تفكر مائویستی بودند. مشی این گروه قبل از انقلاب، صرفاً مشی سیاسی و فرهنگی بود كه فعالیتهایشان نیز بر این مبنا تعریف میشد. اما پس از انقلاب و بهخصوص پس از عزل بنیصدر سران این اتحادیه در اهداف و روشهای خود تغییر ساختاری دادند و مشی مبارزات مخفی و مسلحانه را در پیش گرفتند. شاخصهی مبارزاتی این اتحادیه - كه در ابتدا متشكل از 53 نفر بود- مبارزات فیدل كاسترو و چهگوارا در آمریكای لاتین بود. اما برای همراه كردن مردم، روش مائو در چین را برگزیده بودند.
- به چه دلیل، شمال كشور را برای فعالیتهای شورشگرانهی خود انتخاب كردند؟پس از علنی شدن مشی مسلحانهی ضدانقلاب، منافقین، اتحادیهی كمونیستها و... آنها برنامهها و طراحی مبارزاتی خود را در خانههای تیمی و مخفیانه انجام میدادند و بهاصطلاح، از روی زمین به زیر زمین رفتند. پس از حادثهی 30 تیر و فرار بنیصدر و افزایش ترورها، طرحی بهنام مالك و مستأجر از سوی نظام اسلامی اجرا شد كه در پی آن، هر مالكی موظف بود كه هویت مستأجر خود را با ارائهی شناسنامه نشان دهد. اجرای این طرح باعث لو رفتن و شناسایی آنها شد. از طرفی هم پس از خروج رجوی و بنیصدر از كشور، هنوز خط خروج برای آنها آماده نبود. بنابراین بهترین مكان برای آنها جنگلهای شمال كشور بود.
دلیل دیگر، تشكیل جبهه سوم بر ضد جمهوری اسلامی بود. ناصر میرریاحی از رهبران اتحادیهی كمونیستها مبدع این تز بود. او معتقد بود كه عراق در جنگ تحمیلی، بخش عمدهای از امكانات و نیروی نظامی ایران را در جبههی اول به خود مشغول كرده است. مبارزات كردها در كردستان، جبههی دوم علیه نظام اسلامی میباشد. بنابراین با ایجاد جبههی سوم، "اتحادیه كمونیستها" میتواند در یك جنگ بدون مقاومت، نظام نوپای سیاسی را به ورطهی سقوط بكشاند. به همین خاطر رهبران شورشگر اتحادیهی كمونیست ها، جنگلهای منطقهی عمومی جنوب غربی شهر آمل را انتخاب كرده و به جولان در آن پرداختند.
- انتخاب شهرستان آمل و جنگلهای آن، دلیل خاصی داشت؟مهمترین نكته بحث ظرفیتهای جغرافیایی این منطقه بود كه دارای شاخص مهم بود:
1. آمل برای فعالیت آنها دارای عمق استراتژیك بود و آمل به دلیل اینكه از كوههای جنگلی تا لب دریا فاصله و عمق قابل توجهی بود كه برای برای جنگ و گریز خوب بود.
2. شاخص مهم دیگر این بود كه باید منطقهی انتخابی به مرز نزدیك باشد.
3. نكتهی دیگر قرمز بودن مناطق مشابه آمل بود. یعنی در مناطق مشابه نظیر سیاهكل و لاهیجان، قبلاً سابقهی درگیری وجود داشته و در آنجا پاسگاه دایر كرده بودند.
4. وجود جادهی هراز. یكی از این عناصر اتحادیه بهنام بهمن شیردل میگفت كه دلیل انتخاب آمل، وجود جادهی هراز بود. میگفت كه اگر ما میتوانستیم نیمساعت جاده را ببندیم و اعلامیه پخش كنیم، چونكه رادیو این اینگونه مسائل را پخش میكرد، همهی ایران را متوجه خود میكردیم. ضمن اینكه جادهی هراز، جادهی استراتژیكی است كه شمال را به مركز، و مركز را به مشهد متصل میكرد.
5. آنها تمایل داشتند كه مكان استقرار، قابلیت تقسیم شدن را از مركز داشته باشد و آمل به دلیل وجود سلسلهكوههای البرز، دارای این ویژگی بود. 6. یكی از مهمترین دلایل آنها برای انتخاب آمل این بود كه آنها تصور میكردند كه در این شهر زمینههای مردمی برای همراهی با آنها وجود دارد كه البته بزرگترین اشتباهشان نیز همین مسأله بود. ضمن اینكه جنگل هم آب داشت و هم بعضی از درختها میوههای خوردنی داشتند. جنگل محل استتار و اختفای مناسبی بود كه آنها در آن محدودیتی نداشتند.بود.
- این استنباط غلط از جامعهی آمل، ناشی از چه عواملی بود؟پاسخ این سؤال را با نقل خاطرهای بیان میكنم. سال 59 در سپاه گرگان درگیری شد و بچههای ادارهی اطلاعات سپاه گرگان را در مقر سپاه كشته بودند. به من ابلاغ كردند كه باید برای فرماندهی سپاه به گرگان بروی و اوضاع را سر و سامانی بدهی. در راه گرگان بودیم كه شب به آمل رسیدیم. چون شهر را نمیشناختیم، تصمیم گرفتیم كه به مقر سپاه رفته و در آنجا نماز بخوانیم.در بدو ورود متوجه شدیم كه بین كادر سپاه آمل و فرماندهی آن درگیری شدید وجود دارد. بچههای حزباللهی، بسیجیها یك طرف هستند و فرماندهی سپاه طرف دیگر. یك روحانی هم بود كه بعد متوجه شدم كه ایشان امامجمعهی آمل حضرت علامه حسنزادهآملی هستند. وقتی فهمیدند كه ما از تهران آمدیم، به سمت ما آمدند و با اعتراض گفتند كه باید فرماندهی سپاه را عوض كنید؛ چراكه او دارای اندیشههای التقاطی بود. در اصطلاح آن زمان او یك "امتی" بود و در صبحگاه، برای پرسنل ":امّت" میخواند.
من به آنها گفتم كه یك ماشین در اختیار من بگذارند تا در سطح شهر، گشتی بزنم. یكی از بچههای آمل گفت كه شما نمیتوانید بروید. گفتم چرا؟ گفت چونكه ریش داری! از این حرف او خیلی تعجب كردم. خلاصه سوار ماشین شدیم. اولین محلهای كه سر زدیم، "اسپیكلا" بود. دیدیم كمونیستها در آنجا ایست بازرسی گذاشتهاند. با تعجب گفتم پس شما اینجا چه كارهاید؟ گفت این محله مال آنهاست. رفتیم به منطقهای بهنام "چاكسر". تكیهای در آنجا بود معروف به "تكیه شهدا" وجه تسمیهی آن را پرسیدم، در جواب گفتند كه ما این تكیه را با شهادت سه نفر از بچهها گرفتیم. گفتم این چه وضع شهر شماست؟ سپاه باشد و این منطقه مال كمونیستها؟! این منطقه مال منافقین؟! پس شما چه كار میكنید؟ یكیدو جای دیگر هم رفتیم كه اوضاع همانی بود كه دیده بودم. احساس كردم كه جای خوبی برای كار كردن است و با هماهنگی دیگر به گرگان نرفتم و در آمل ماندم.
این موارد موجب شده بود كه سران اتحادیهی كمونیستها ظرفیتهای دینی مردم را نبینند. وجود اینهمه امامزاده در این منطقه نشان میدهد كه از قدیمالایام مردم این منطقه ارادت به اهلبیت(ع) داشته و شیعه بودهاند. ضمن اینكه جز آلبویه كه كنترل این منطقه برعهده داشت، حكومتهای دیگر نداشتند و یا نمیخواستند هم درگیر شوند. بهعلاوهی این موارد سابقهی مبارزاتی نظیر قیام جنگل میرزا كوچكخان هم در تاریخ این منطقه ثبت شده بود.
- برنامهی خاصی هم برای مردم طراحی كرده بودند؟بله؛ همراه كردن مردم طبق طرح آنها، شبیه مدل مائو در چین بود. آنها معتقد بودند كه دشمنان اصلی ما در شهرها هستند. ما بهوسیلهی تسلط بر روستاها و اتصال آنها به یكدیگر شهرها را تهدید كرده و بهتدریج فتح كرده و به سمت مركز حركت كنند. همان كاری كه مائو در چین انجام داد و با اتصال روستاهای دهقانی به هم و پیریزی یك راهپیمایی بزرگ، پكن را فتح كرد. ضمن اینكه در روستاهای آمل به دلیل ییلاق و قشلاق كردن مردم آمل، در زمان سرما هم كه روستاها خالی از سكنه بود، مواد غذایی در خانهها موجود بود كه آنها میتوانستند با همكاری چند نفر از بومیها، وارد روستا شده از این امكانات استفاده كنند.
البته گفتم كه اشتباهشان نیز همین تصور غلط بود كه مردم با آنها همراهی میكنند، غافل از اینكه اصلاً مردم آن ظرفیتی را كه آنها فكر میكردند، برایشان فراهم نكردند. هرچند اسمشان هم فدایی خلق بود و تصورشان هم این بود كه میخواهند خلق را از زیر یوغ حكومت دربیاورند، اما تحلیلها و اخبار آنها از مردم آمل غلط بود. در روز شش بهمنماه سال 60 بهگونهای شد كه مردم خودشان آنها را میگرفتند و تحویل ما میدادند. یادم میآید فردی كه آمادهی اعدام شدن بود، گفت كه ما اصلاً مردم را نشناختیم و اصلاً اشتباه كردیم وارد شمال شدیم.
- یعنی خیلی از اعضای اتحادیه اهل شمال نبودند؟همینطور است. اساس تشكیل این اتحادیه به این شكل بود كه در سال 48، زمانیكه قیمت نفت بالا رفت، شاه در خوزستان به كارمندان صنعتنفت امتیازات رفاهی و... میدهد. یكی از آن امتیازات، بورسیهی تحصیلی خارج از كشور برای فرزندان آنها بود. من از زبان دو نفر از همین آدمها نقل میكنم كه میگفتند ما برای تحصیل به بركلی آمریكا رفتیم. وقتی فضای ایران انقلابی شد، ما نیز تحتتأثیر این فضا به كمونیسم گرایش پیدا كردیم و عضو كنفدراسیون دانشجویان خارج از كشور با گرایشات كمونیستی میشوند. جالب است كه یكی از آنها در جواب سؤال من كه پرسیدم آنجا چه كسی با شما ارتباط داشت؟ گفت سه آمریكایی كه بعدها فهمیدیم یكی از آنها عضو CIA است، در خطدهی به ما نقش داشتند. میگفت نزدیك انقلاب ایران كه شد، به ما گفتند كه دیگر به كشورتان بروید - چه فارغالتحصیل بودیم یا نه- و مبارزه كنید تا در انقلاب سهمی داشته باشید.
از 97 نفری كه دستگیر كردیم، 46 نفر از افرادی بودند كه پدرانشان صنعتنفتی بودند. مابقی هم اغلب خوزستانی بودند كه سازمان با فراخوانی نیروهایش از سراسر كشور به منطقهی شمال، در واقع در جنگلهای شمال، سه كمپ در سه نقطه دایر میكنند و آموزشهای مخصوص چریكی را آنجا به نیروها آموزش میدادند. جالب است كه چند نفر از آنها در لبنان و در مبارزات "جرج حبش" شركت كرده بودند.
- از لحاظ مالی چگونه تأمین میشدند؟اینها یك شبكهی شهری داشتند، یك شبكهی جنگل و یك شبكهی تهران كه در بازار تهران كسانی به اینها كمك میكردند. مثلاً میگفتند كه ما یك كیسه برنج را كه دوهزار تومان بود، سههزار تومان میدادیم و بقیهاش را هم پس نمیگرفتیم؛ چون میخواستیم با پول نیرو جذب كنیم.
راه دیگر هم دزدی از بانكها بود. یك روز در مقر سپاه بودیم. خبر آوردند از یك بانك سرقت شده است. دم صبح وقتی كه پول بانك را با ماشین آوردند، با همكاری یكی از كارمندان بانك، دو نفر با اسلحه تهدید كرده و حدود 280هزار تومان پول را میبرند. البته یكی از آنها فرار كرد كه بعدها در درگیریها كشته شد و دیگری را هم مردم گرفتند و تحویل دادند.
- تسلیحات نظامی خود را از چه طریقی تأمین میكردند؟از همان طریق. خودشان هم میگفتند كه كمكهای ریالی خیلی مهم نبود، بلكه تسلیحاتی كه به آنها داده میشد، مهمتر بود. مثلاً میگفتند كه برای ما سه پارتی سلاح آوردند. اینها را كه با چندهزار تومان نمیشود خرید.
- بنابراین با نیروهای كاملاً آماده مواجه بودید؟بله؛ هم تسلیحات داشتند و هم از نظر بدنی و آموزشهای نظامی آماده بودند. یادم میآید كه در همان اوایل كه ما در منطقهی امامزاده عبدلله، عملیات كردیم، 11شهید دادیم. خیلی سخت بود. نیروهای ما قصد داشتند از ارتفاع صعود كنند و مكان مورد نظر را بگیرند. وقتی از بچهها پشت بیسیم خبر میگرفتیم، هِنهِن میكردند و میگفتند، از شرجی بودن هوا نمیتوانیم نفس بكشیم. اما در آنطرف میدان، دختری را میدیدیم كه پشت دوشكا نشسته و هلیكوپتر را هدف قرار داده است؛ یك دختر كمونیست! اینها را كه میگویم از مشاهدات خودم است. تمامی نیروهای آنها ورزیده بودند. واقعیت این بود كه ما ضعیف بودیم و به دلیل نداشتن تجربه و جوانی، بلد نبودیم. حتی در داخل شهر میآمدند، ترور میكردند و از شهر خارج میشدند. از مردم عادی نظیر دو جوانی كه از نظامآباد تهران بودند تا افرادی كه به ظاهر حزباللهی بودند. یا دست به تخریب، انفجار، گروگانگیری، سرقت بانك و... میزدند.
- با این اوصاف، دربرابر ضدانقلاب چهكار كردید؟بهتدریج، ما قدرت پیدا كردیم و نیروها نسبت به گذشته وضع بهتری را پیدا كردند. اما ورق از زمانی به نفع ما برگشت كه به تدبیر و پیشنهاد آیتالله جوادیآملی نیروهای ما وارد جنگل شدند. رفتن ما آنها را تجزیه كرد. ماجرا از این قرار بود كه ایشان به سپاه آمل آمدند. دربارهی آنها از من سؤالاتی كردند. من هم بهوسیلهی نقشه، بهطور كامل حركات، اهداف و مواضع اتحادیهی كمونیستهای ایران را در گزنهسرا، مَنگُلدرّه و... برای ایشان توضیح دادم و گفتم كه حزباللهیها بهخاطر ترورها، وحشت دارند كه سر كارشان بروند. خیلی وضع بدی است. ایشان گفتند كه تدبیرتان چیست؟ گفتم كه میخواهیم در سطح وسیعی در شهر از نیروهای مسلح استفاده كنیم؛ بهطوریكه زیر تیر هر چراغبرق، یك بسیجی باشد. ایشان در جواب من گفتند مگر نمیگویید كه اینها در جنگل هستند و از آنجا میآيند و محیط را ناامن میكنند. چرا شما میخواهید شهر را امن كنید؟ شما هم بروید محیط آنها را ناامن كنید. شما هم بروید در جنگل. من همین جمله را از ایشان شنیدم و بعدازظهر به چالوس و مركز فرماندهی آمدم. پیشنهاد آیتالله جوادیآملی را ارائه كردم و مورد قبول واقع شد.
ما نیروهایمان را به جنگل بردیم و در آنجا پایگاه زدیم. در شیارها، تپهها و به هر ترتیب توانستیم آنها را در جنگل تجزیه كنیم. به یكی از آنها گفتم كه چرا شما به شهر حمله كردید؟ گفت كه ما اگر میخواستیم برای خرید به روستا برویم، سرودخوان وارد روستا میشدیم، اما حالا شما آمدید بالای تپه پایگاه زدید، كنار رودخانه پایگاه زدید، خیلیجاها نیرو گذاشتید. اصلاً دیگر امنیت نبود. بنابراین یا ما باید بهدلیل سرما به شهرهایمان برمیگشتیم كه ریسك بود یا باید حمله به شهر میكردیم. شما ما را مجبور كردید.
- بنابراین دلیل انتخاب شش بهمن توسط آنها اجباری بود؟بله؛ البته آنها حدود یكماه قبل از آن نیز قصد حمله داشتند، اما بهطور اتفاقی برادری بهنام شهید كارگر كه از بچههای سپاه بود و اسلحه نیز همراهش بود، آنها را دیده، با آنها درگیر و شهید میشود. آنها فكر میكنند كه عملیات لو رفته و به جنگل برمیگردند.
اما از طرفی شش بهمن سالروز انقلاب سفید شاه نیز بود. به یكی از آنها گفتم كه چرا شش بهمن كه این مناسبت را دارد شما به شهر حمله كردید؟ بعدها فهمیدیم كه آنهایی كه پول آنها را تأمین میكردند، انتخابشان این روز بوده تا كه آن واقعه را زنده كنند. آنها در واقع مائویستهای وابسته به سلطنتطلبها بودند، درحالیكه خودشان نمیدانستند؛ واقعاً نمیدانستند.
- اگر موافق باشید به ششم بهمنماه سال 60 برویم. برنامهی آنها برای حمله به چه بود؟برنامهی آنها برای حمله، تسخیر سه نهاد بود؛ یكجا ساختمان بسیج بود كه از لحظ استراتژیك در محل خوبی بود. ضمن اینكه ساختمان بسیج از لحاظ استقامت ساختمان محكمی بود. مكان دوم فرمانداری و مكان سوم، سپاه.
- تعداد نیروهایشان چند نفر بود؟95 نفر
- زمانی كه وارد شهر میشدند، كسی مشكوك نشده بود؟نه؛ به این دلیل كه آنها با لباس فرم سپاه وارد شهر شده بودند. بنیصدر در زمان ریاست جمهوری خود، به یكی از كارخانههای آمل كه لباس فرم سپاه را تولید میكرد، دستور كتبی داد تا 400 یا 4000 لباس به دارندهی این نامه بدهند كه البته كنار امضای بنیصدر، یك امضای دیگر هم بود كه من این دستخط را دیدهام. یك ماشین گشت ما گزارش داد كه ما آنها را دیدیم اما فكر میكردیم كه سپاهی هستند. حادثهای قبل از حمله به آمل اتفاق افتاد. اینها آمدند و جادهی هراز را بستند كه اعلامیه پخش كنند.
یك روحانی بهنام آقای شریعتی از گرگان با پسر و عروسش به آنجا میرسد. از این روحانی كارت شناسایی میخواهند و او نیز به سبب پوشش آنها كارتش را به آنها نشان میدهد. من از قول عروسش میگویم كه آنها به روحانی گفتند كه بهبه! ما در آسمانها دنبال شما میگشتیم و او را از ماشین پیاده كرده و جلوی چشم خانوادهاش به شهادت میرسانند. یعنی با لباس سپاه این كار را كردند. راهبندان هم كرده بودند. مردم هم كه میدیدند، اما به واسطهی لباس سپاه به آنها اعتماد كردند. بنابراین كسی نمیتوانست به آنها شك كند. در حادثهی دیگری چون زمان حمله به دههی فجر نزدیك بود، یكی از معلمان با دانشآموزان، مشغول رنگآمیزی و شعارنویسی بر روی دیوار بودند كه آنها با لباس سپاهی به آنها میگویند كه من سپاهی هستم و بچهها هم میگویند كه ما بسیجی هستیم. تا این حرف را میزنند، آنها را به رگبار میبندند و از آن دانشآموزان تنها یك نفر زنده میماند. البته دو روز قبل از عملیات اصلی؛ خانهای را روبروی سپاه اجاره كردند و میخواستند با انفجار دیوار زندان، زندانیها را آزاد كنند كه بهصورت اتفاقی رهگذری آنها را دیده و مشكوك میشود. وقتی كه قصد پرسوجو را از آنها دارد، آنها فرار میكنند.
- تا اینجا رسیدیم كه وارد شهر شدند.بله؛ البته آنها در عصر 5 بهمن حركت كردند و در دو محلهی "اسپیكلا" و "رضوانیه" در خانههایی كه برایشان تدارك دیده بودند، مستقر شدند. در اعترافاتشان میگفتند، فرض ما این بود كه جایی را بگیریم كه از آنجا نگذاریم كمكی از آنطرف پل به نیروهای انقلاب برسد. بعد هم حمله میكنیم و منطقه را از دست آنها میگیریم. حدود یكربع به یازده شب شش بهمن بود كه من در سپاه بودم. ناگهان صدای تیراندازی شنیدیم. آنها حمله را شروع كردند درحالیكه بسیاری از نیروهای ما در جنگل بودند. مثلاً در ساختمان بسیج، تنها 7 نفر بودند. نكتهی جالبی را بگویم كه نقل آن خالی از لطف نیست. در جیب یكی از دستگیرشدهها كاغذی را پیدا كردیم. در آن نوشته بود كه از شیشههای ساختمان بسیج -حدود سیوسه پنجره- آنقدر به ما تیراندازی میشد كه نمیتوانستیم وارد ساختمان بسیج شویم.
اما همانطور كه گفتم در آن ساختمان تنها هفت نفر بودند. این موضوع را بعدها با علامه حسنزادهآملی در میان گذاشتم كه ایشان ضمن خواندن آیهی: " أَنِّی مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ" (انفال؛ آیهی 9) گفتند كه در جنگ بدر هم ملائكه آمدند و به پیامبر كمك كردند و اینها این موضوع را نمیفهمند.
بنابراین درگیریها در همان شب آغاز شد. ما تصمیم گرفتیم كه در شب به دلیل آسیبپذیری، دستور حمله را متوقف كنیم و منتظر شدیم تا صبح شود. ضمن اینكه این تصمیم موجب شد كه برای طرحریزی حمله، زمان بیشتری را در اختیار بگیریم. صبح كه شد، به كمك مردم، ما ابتكار عمل را در دست گرفتیم. مردم واقعاً به ما كمك كردند. تئوریهایی كه در بعضی از كشورها مثل كوبا یا انقلاب چین، جواب داده بود و كمونیستها توانسته بودند در 24ساعت، موفق شوند، در كشور ما و در آمل بهوسیلهی مردم در 24ساعت، طومارش بسته شد. اصلاً خود مردم اینها را میگرفتند و تحویل میدادند. یادم هست كه دمِ در سپاه، سه نفر از حزباللهیها دو نفر از آنها را گرفته و برای تحویل آورده بودند. پرسیدم چگونه آنها را دستگیر كردید؟ گفت اینقدر تیر زدند و ما اینقدر سنگ زدیم تا تیرهایشان تمام شد و گرفتیمشان. جالب است كه آن بندهی خدا تا آن روز آرپیجی ندیده بود. میگفت این سلاحش هم كه شكسته را بگیر! زن و مرد كمك میكردند؛ زنان در سنگرسازی و... یا موردی را دیدم كه كسی در پشتش شن ریخته و عقبعقب راه میرفت، مثل یه سنگر كه اگر تیر زدند به آن بخورد. البته از دیگر شهرها نیز وقتی مردم و نیروها قضیه را شنیدند، به سمت آمل حركت كردند تا به ما كمك كنند. بهخاطر همین جانفشانیها بود كه امام در وصیتنامهی خویش، از حماسهی مردم آمل یاد میكنند. من در 11استان كشور خدمت كردهام. اما تا به امروز مردمی بانشاطتر از مردم آمل ندیدهام.
- به همین دلیل آمل لقب شهر "هزارسنگر" را گرفته است؟بله؛ حضور مردم به حدی بود كه همهجا تبدیل به سنگر شده بود. یادم میآید كه خانمی كه برای امرار معاش خانواده تخممرغ میفروخت، كار خود را رها كرد و با چادر خود شن و ماسه میآورد. پس از این ماجرا، برای ارئهی گزارش خدمت امام رسیدیم. نمایندهی آن زمان شهرستان آمل، در خلال گزارش خود گفت كه آمل به یكباره به شهر "هزارسنگر" تبدیل شد. از آن زمان به بعد، این لقب برای آمل ماندگار شد.
- با خارج از ایران هم ارتباط داشتند؟در این زمینه نكات جالبی وجود دارد كه تا بهحال نشنیدهاید. این اطلاعات، ارتباط آنها را با خارج از كشور نیز نمایان میكند. یكبار در همان سالها با آقای هاشمی رفسنجانی جلسهای داشتیم كه پس از آن، ایشان در خطبههای نمازجمعه جملهای دارد. ایشان میگوید كه "در حوادث آمل، اتفاقاتی افتاد كه من فعلاً از گفتن آن به دلیل مسائل امنیتی خودداری میكنم." اما جریان از این قرار بود كه سال 61 وپس از حادثهی آمل، نیروهای امنیتی در ایستگاه راهآهن دامغان، به یك زن و مرد مشكوك شده و آنها را هنگام فرار دستگیر میكنند. مرد با خوردن سیانور خودكشی میكند، اما آن زن پس از دستگیری، همكاری كرده و اقرار میكند كه از رابطین جنگل است و نیز قرار ملاقاتی را لو میدهد. او میگوید سه روز دیگر و در هتلی در سمنان، با پاریس تماس خواهیم گرفت. به همین جهت، نیروهای سپاه نیز در آن محل مستقر میشوند.
در شنودها مشخص شد كه از پاریس میگفتند برنامهتان چیست؟ رابطین میگفتند كه ما آمادهایم و بازار خوب است. بازار خوب است یعنی ما آمادهی عملیاتیم. آنها نیز گفتند كه منتظر ابلاغ ما باشید. هنگامیكه از هتل بیرون آمدند، دستگیرشان كردیم كه در بازجوییها خانهای را در ساری و روبروی استانداری مازندران لو دادند. وقتی آن خانه را تصرف كردیم، سه نفر در محل بودند. نكنهی جالب اینكه 11خط تلفن برای خطدهی به نیروها و كنترل اوضاع در آنجا بود. تلفنها زنگ میزد و چون آنها با رمز با هم صحبت میكردند، ما نمیتوانستیم، جواب بدهیم. ضمن اینكه آن سه نفر نیز با ما همكاری نمیكردند. خلاصه از طریق كاغذهایی كه آنجا بود، متوجه رمزها شده و به تلفن آنها پاسخ میدادیم. به این ترتیب توانستیم با آنها ارتباط برقرار كنیم. آنها 95 نفر منافق و كمونیست بودند كه در مناطق كوهستانی سوادكوه كمپ زده بودند. بهتدریج توانستیم همهی آنها را از كوه پایین بیاوریم و دستگیر كنیم. در گیلان نیز همین طرح را پیاده كرده و تعدادی را دستگیر كردیم. نكتهی جالب اینكه هیچكدام از آنها متوجه فریبخوردنشان نشده بودند. وقتی در چالوس -مركز فرماندهی سپاه- قضیه را فهمیدند، برایشان باوركردنی نبود.
نكتهی دیگر اینكه، بنیصدر پس از فرار نیز به آنها خطدهی میكرد. او در پاریس و طی مصاحبهای گفته بود كه در فاصلهی زمانی اندكی، شما شاهد خواهید بود در شمال كشور، حوادثی به وقوع میپیوندد.
- چه زمانی شهر پاكسازی شد؟حدود ساعت 4 بود كه بسیاری از آنها، كشته، مجروح و اسیر شده بودند. آنها قصد فرار داشتند و از مواضع خود عبنشینی میكردند. احساس كردم كه ممكن است در حال عقبنشینی به سمت دادگاه بروند و آنجا را بزنند و زندانیها را آزاد كنند. در زندان 45، 46 نفر منافق مهم داشتیم كه با صدای تیراندازی به وجد آمده بودند. سوار ماشین شدم و به سمت دادگاه رفتم. وقتی آنجا رسیدم، تیراندازی خیلی شدید بود. خلاصه دادگاه را حفظ كردیم. اما بعد متوجه شدیم كه آنها میخواستند فرار كنند. سرانجام نیز از 95 نفری كه به شهر حمله كردند، تقریباً 86، 87 نفر جنازه و اسیر و مجروح گرفتیم و 7 نفر از آنها توانستند فرار كنند كه البته حدود دو هفتهی بعد، دستگیر شدند.
* جانشین مجتمع دانشگاهی امام حسین(ع)گفتگو از: محمدحسین وزارتیمنبع: khamenei.ir