در هندوستان دوستان زیادی پیدا کردهام. از جماعت مسلمان تا هندو. در میان اینها پیرمردی باصفا وجود دارد که نامش دهرمیندنات است. پروفسور بازنشسته دانشگاه است در رشته اداره شهری. دهرمیندرنات شاعر است و به زبان اردو شعر میگوید و گاه در انجمن ادبی بیدل هم حضور پیدا میکند. اینها خانواده بزرگ و با اصالتی هستند. پدرش گوپیناد صاحب متخلص به امان لکنهوی ۷ زبان بلد بود و در کابینه دهلی وزیر ترقیات بود و با جواهر لعل نهرو و بزرگان دیگر بسیار دوست بود. همچنین با علی اصغرخان حکمت سفیر ایران نیز مراودات خوبی داشت. یکی از کسانی که این روزها گاهی به سراغم میآید و حال و احوالم را میپرسد همین پیرمرد باصفاست. او کتابهای زیادی دارد. ما دو سال قبل کتاب «انوار عقیدت» او را چاپ کردیم.
در این کتاب که نعت رسول گرامی اسلام حضرت محمد(ص) و مدح و منقبت امامان معصوم سلام الله علیهم اجمعین است دهرمیندرنات با زبان شعر ارادت خود را به چهارده معصوم نشان داده است. ما برای چاپ کتابها مبلغی به استادان به عنوان حق التالیف میپردازیم. اما دهرمیندرنات هرگز از ما بابت چاپ این کتاب پول نگرفت.
درست مثل پدرش که در زمان وزارتش حتی ماشین و خانه نگرفته بود و وقتی از دنیا رفت تنها ۲۹روپیه پول از خود باقی گذاشته بود و همیشه میگفت مولا و مقتدای من علی ابن ابیطالب است. پدر و پدر بزرگ و عموی دهرمیندنات هم شاعر بودند. آنها هم اشعار زیادی برای امامان شیعه سروده بودند. عموی ایشان گویا حتی به عتبات عالیه هم رفته بود و مسیری از کربلا تا نجف را به خاطر ارادتش به امام علی و امام حسین پیاده سفر کرده بود.
ما یک بار دهرمیندنات را به عنوان شاعر به ایران فرستادیم تا در دومین جشنواره شعر فجر شعر بخواند که قسمتش نشد شعر بخواند و با همان مظلومیت خاص آمد و برگشت. بار دیگر که گفتیم برو گفت همان یک بار بس بود. چند وقت پیش خواستیم در برنامه محرم از او تقدیر کنیم گفت در ماه محرم هیچ تقدیری از من نکنید. و فقط شعر خواند برای امام حسین و سقای دشت کربلا.
او با وجود بیماری تنگی نفس که دارد به دلیل ارادت خاصی که به زبان فارسی دارد و با داشتن سنی حدود ۷۶سال تازه به کلاسهای زبان فارسی رایزنی میآید تا زبان فارسی را یاد بگیرد. این کارش مرا یاد مظفرالنواب شاعر بزرگ عراقی مقیم سوریه میاندازد که با همین سن و سال همین کار را کرده بود.
این روزها تقریبا کار کتاب پژوهشی دهرمیندرنات در مورد نعت پیامبر در سرودههای شاعران هندو تمام شده است و امروز آمده بود حروفچینی نهایی کتاب را تحویل داد و رفت. نام کتابش «هماری رسول» است یعنی رسول ما. و در آن آثار ۴۰۰شاعر هندو در نعت پیامبر گرامی اسلام است. او اصرار داشت که مقدمه این کتاب به نام من باشد که نوشتم و بعد قول داد بعد از این کتاب دو کتاب هماری علی و هماری حسین را بنویسد که سرودههای هندوها در مدح امام علی(ع) و امام حسین(ع) را شامل میشود.
اما نکتهای که مرا وادار کرد این مطالب را بنویسم سخنان امروز و چند روز پیش ایشان بود. ایشان فوق العاده کم حرف اند. چای و خوردنی نمیخورند. و بسیار هم در زندگی و کار جدی هستند و خیلی از مسلمانهای هند و استادان هم ایشان و خانواده شان را قبول دارند و احترام میکنند. دهرمیندرنات در این دو دیدار اخیرش با من مدام از معجزه و معجز و حسین و ماه میگفت و اشارهای هم به شب دوازدهم داشت.
چند روز قبل درست متوجه حرف هایش نشدم اما امروز تا رسید از من دو چیز خواست. یکی این که نامم را از پایین مقدمه بیاورم بالا که گفتم عادت ما ایرانی هاست که نام مان را پایین مینویسیم و دوم آن که در مقدمه ام او را در ردیف منشی نولکشور قرار داده بودم. منشی یک هندو بود که هزاران کتاب مسلمانی و تشیع را در زمان ۱۵۰سال قبل چاپ سنگی کرده بود و خدمات بسیار بالایی به حوزههای دینی و تشیع و زبان فارسی کرده بود و در روزگاری ناصرالدین شاه پادشاه ایران آرزو کرده بود که بیاید هند و منشی را ببیند. دهرمیندنات میگفت من یک انسان کوچکم چرا مرا با ایشان مقایسه کردی او یک بیگ من بود. این را بردارید. و بعد دوباره بحث معجزه و ماه را مطرح کرد و این بار که دقیق تر شدم متوجه این ماجرا شدم:
شب دوازدهم محرم همین امسال ساعت دو نیمه شب دوست دهرمیندرنات آقای عرفان ترابی از کشمیر به ایشان تلفن میزند که برو به پشت بام ماه را نگاه کن. معجزه است.
دهرمیندرنات میگوید من تا آماده شدم و به پشت بام رفتم ساعت دو و یک ربع شده بود. به علت بیماری و نفس تنگی و سرمای هوا فقط توانستم چند دقیقه به اسمان و ماه نگاه کنم. ماه کامل بود و درست در وسط ماه کمی بالاتر از مرکز ماه به خط نستعلیق با حروف سیاه که کاملا خوانده میشد نوشته شده بود: «یا حسین».
در خانه ما پسرم و خانواده خواب بودند. فردا ماجرا را به پسرم و دوستم غلام حیدر گفتم گلایه کردند که چرا به ما نگفتی. فردایش به آسمان و ماه نگاه کردیم هنوز از کلمههای وسط عبارت س و ی به هم چسبیده باقی مانده بودند.
به دوستم اکبر رضایی رئیس صداوسیما زنگ زدم، گفت: باید تصویر باشد تا ما تصویر بگیریم. دهرمیندرنات در تصویری که از ماه و نوشته کشیده بود دو نقطه را از هم جدا کرد و به زبان اردو گفت: گفت نقطهها اینچنین بودند. بعد خداحافظی کرد و رفت.
بی خیال صدا و سیما شدم. گفتم دوستان عکسی به یادگار از من و پیرمرد بگیرند. بگذارم همین جا که بعدها اگر دلم برای این آدمها تنگ شد یادشان کرده باشم.