آنچه به اصطلاح «مسأله ایران» خوانده می شود، اروپا را به شدت با دردسر مواجه كرده است. در 13-14 فوریه، ورشو میزبان یک نشست بین المللی بزرگ در مورد ایران با هدف ایجاد یک ائتلاف بین المللی علیه ایران بود. در واقع، انتخاب محل جای تعجب نیست و با توجه به وابستگی های دولت محافظه کار لهستان و دولت ترامپ در ایالات متحده یکی از اهداف اصلی این اجلاس، ظاهرا این است که یک رهیافت ارتدکس در اروپا را در خصوص ایران، عقیم کند، که شامل اعتراض اروپا به اقدام ایالات متحده در خروج از توافقنامه هسته ای با ایران، و اجرای برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) است. در مقابل، آلمان، فرانسه و انگلیس اخیرا ابزار سازمانی برای حمایت از مبادلات تجاری با ایران (INSTEX)، که یک مکانیسم حمایتی از سوی اتحادیه اروپا با هدف کمک به تعهدات تجاری با ایران است، راه اندازی کرده اند، که با کمک شرکت های اروپایی از تحریم های یکجانبه ایالات متحده علیه ایران جلوگیری می کند. این تصاویر متضاد، پارادوکس اروپا را در رابطه با «مسأله ایران» نشان می دهد.
دیپلماسی اروپا در لحظه ای نمادین برای ایران اتفاق می افتد. برجام سه سال پیش در ژانویه 2016 تصویب شد. همچنین ما چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی ایران را شاهد بودیم. پس از اعتراضات گسترده، شاه در ژانویه سال 1979 کشور ایران را به مقصد مصر ترک و آیت الله خمینی در فوریه سال 1979 از فرانسه به ایران بازگشت و سنت طولانی حکومت سلطنتی در ایران را متوقف کرد. این امر ایران را در جنگ سرد و دستور کار بین المللی پس از جنگ سرد، وارد ساخت و مسأله ایران از آن زمان تا به امروز، به ویژه در غرب، به قوت خود مانده است.
مسأله ایران چیست؟
با ارجاع به ایران، سه مفهوم سازی و انواع قالب بندی های مختلف پیش کشیده می شود. برای محافل نومحافظه کار در ایالات متحده آمریکا، ایران اصلی ترین مسأله در تهدیدات ایدئولوژیک و سیاسی است، نه فقط یک چالش ژئوپولیتیک مستقیم. این دیدگاه بر ماهیت حکومت ایران تمرکز می کند، نه آنچه ایران انجام می دهد. این دیدگاه از مسیر عوامل تاریخی، ایدئولوژیک و سیاسی تغذیه می شود. انقلاب ایران در رژیمی به شدت طرفدار ایالات متحده رخ داد. علاوه بر این، دانشجویان انقلابی در نوامبر 1979 سفارت ایالات متحده در تهران را به تسخیر خود درآوردند و بیش از 60 تن از کارکنان سفارت را به مدت 444 روز گروگان گرفتند. این امر به طور قابل توجهی به شکل گیری دیدگاه پایدار امنیتی و سیاست خارجی ایالات متحده در خصوص ایران منجر شده است.
راه حل مورد نظر این اردو تغییر رژیم است. با این حال، به نظر می رسد هیچ توافقی در مورد چگونگی به چنگ آوردن آن وجود ندارد؛ از طریق درگیری مستقیم نظامی و یا مهندسی سقوط سیاسی داخلی که در سال 1991 در اتحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد. این گروه بر این باورند که ایالات متحده آمادگی دارد، مدل شوروی را بر ایران اعمال کند. به نظر می رسد ابزار ترجیحی، اعمال تحریم های جدی علیه بانک های ایران، زیرساخت های مالی و برنامه های موشکی؛ ایجاد یک ائتلاف بین المللی علیه ایران؛ کمک به مخالفان داخلی در داخل ایران؛ و همسویی با دشمنان منطقه ای ایران است. با این حال، هر چه بیشتر ایالات متحده برای تغییر رژیم تلاش می کند، حکومت بیشتر می تواند از این امر برای بسیج مردم پیرامون ناسیونالیسم، مخالفت با امپریالیسم و به نوعی اسلامگرایی استفاده کند. عدم محبوبیت متحدان منطقه ای اصلی ایالات متحده، عربستان سعودی و اسرائیل، فرصت دیگری برای ایران است که از این مسأله به عنوان وسیله ای برای تحکیم در جبهه داخلی استفاده کند که در غیر این صورت، شکننده و آسیب پذیر خواهد بود. ایران و دشمنانش از سطح بالایی از وابستگی متقابل به وجود هم رنج می برند که به دستور کار سیاسی و ایدئولوژیک آنها کمک می کند.
دیدگاه دوم، مسأله ایران را به بحث در مورد برنامه هسته ای و بمب هسته ای تقلیل می دهد. این دیدگاه نه تنها ایران را با بمب های در اختیارش مقایسه می کند، بلکه موضوع بمب را در اصطلاح ایدئولوژیک نیز برملا می سازد. ایران بمب های هسته ای تولید نمیکرد، بلکه در حال توسعه «بمب های اسلامی» بود. با وجود این، این درک تقلیل گرایانه از مسأله ایران منجر به درک دقیقی از آنچه باید به عنوان پیشرفت در ایران به شمار آید، نمی شود. پیشرفت در پرونده هسته ای بلافاصله به پیشرفت در پرونده ایران تسری داده شد. این امر، مسلما، یکی از کاستی های اصلی سیاست رئیس جمهور اوباما در رابطه با ایران بود. وی به ایران از طریق لنز برنامه هسته ای نگاه می کرد. در نتیجه برجام یا توافق هسته ای تا حدودی به عنوان حل و فصل مسأله ایران درک شد.
برجام یک توافق چندجانبه بود که در چهارچوب اصلی دوجانبه بین ایالات متحده و ایران ساخته و پرداخته شده بود و بنابراین این توافق نمی تواند بدون مشارکت ایالات متحده دوام آورد. برای ایران، این معامله در خدمت اهداف مربوط به امنیتی زدایی و نرمال سازی هویت ژئوپولیتیک ایران و همچنین مزایای دیگر، به ویژه اقتصادی بود. با این حال، به رغم چشم انداز قوی مرگ برجام و اعمال مجدد تحریم ها علیه ایران از سوی ایالات متحده، هدف امنیتی زدایی از هویت ژئوپلتیک ایران و نرمال سازی تصویر آن در نظام بین المللی، تا حدی به دست آمده است.
موضع سوم، ایران را از طریق تلاش احتمالی برای هژمونی منطقه ای تصویر می کند. این موضع دانشجویان زیادی در خاورمیانه، به ویژه در خلیج فارس دارد. مطرح کردن امپراتوری به اصطلاح نوظهور ایران یا هلال شیعی، بازتاب چنین خوانشی از مسائل منطقه و جایگاه ایران در آن است. یکی از مانیفست های این دیدگاه، این است که از ایران و ترکیه بخواهید در امور کشورهای عرب دخالت نکنند. با وجود این، همانطور که لوئیز فاوست از دانشگاه آکسفورد استدلال می کند، تاریخ سیاسی خاورمیانه، تصویری دلگرم کننده از ثبات سلسله مراتبی در میان کشورهای منطقه به دست نمی دهد. ماهیت چندپاره و نامتمرکز در خاورمیانه امروز، باعث می شود هیچ قدرت خاورمیانه ای قادر به ادعای هژمونی پایدار نباشد. تغییرات چشمگیر در سرنوشت مصر، عراق، سوریه و ادراک در حال تغییر از جایگاه ترکیه در خاورمیانه طی چندین دهه، نشان دهنده ماهیت "هژمونی" های متزلزل در منطقه است. آنچه به عنوان هژمونی ترسیم می شود، عمدتا یک عکس فوری از یک دوره خاص در امور منطقه ای است و نه یک تصویر منطقه ای طولانی مدت.