آیا در شعر و ادب پارسی کتاب خاصی هست که برای برگشت حال خوب به کسی بشود پیشنهاد داد؟
تا برای چه کسی و تا حال خوب خود چه باشد. اما پیش از تأمل درینباره بهتر شاید این باشد که هنرهای دیگر، و از جمله سینما، را هم به موضوع بحث بیفزاییم و سپس این را بپرسیم که اساساً چرا «حال خوب» برای ما به مسأله تبدیل شده است. آیا مثل کشاورزی که اِسبار کردن باغش را رها میکند تا به شکستن دستۀ بیلش بیندیشد که چارهاش کند ما نیز ناگزیر شدهایم به این که از خللی که پیش آمده از عادیِ زندگی خود دست بکشیم و بهچارهجویی در آن درنگ کنیم؟ بهعبارتی، آیا حال مادران و پدران ما نسلاندرنسل خوب بودهست تا-کنون و تازه اکنون رشتۀ این جریان قطع شدهست که ما بهچارهجویی به اندیشیدنِ درباهاش واداشته شدهایم؟
اما شاید اینگونه پرسیدن اندیشیدن گفتن، ساده-مبتذل کردن مسأله و فروکاستن آن به نوستالژیای خامدلانه باشد. که نقضهایی بسیاری بر این نگاه هست. از جمله گم کردن خود در جمع خانواده، خاندان، طایفه، قبیله، قوم، ملت و .... آیا چارهجویی بر ملالِ تنهایای نبوده است که مادران و پدران ما گاه به آن آگاهی مییافتهاند، مثلاً هنگام تنهاییِ دِرو در مزرعهای دور از روستا یا در هنگام مریضی یا اندیشیدن به مرگ، و آگاهانه با گم کردنِ خود در جمع از اندیشیدنِ به آن میگریختهاند؟ و یا آیا کار سخت روزانه و به افسانه و طنز و بازی سرکردنِ شبانۀ ایشان تلاشی نبوده است برای جلوگیری از متلاشی شدن در برابر پرسشهای مردافکنی که زندگیهای کوتاه، غیرقابلِ پیشبینی و غیرقابلِبرنامهریزی و پر از رنج و مشقت در جوامع بدوی یا نیمهبدوی پیشِ پای انسان میگذاشتهست؟
اساساً شاید اهتمام به پرسش از حال خوب به علت گسترش آگاهی ما و توجه بیشتر ما به دغدغههای خودمان باشد. این توجه و آگاهی هم میتواند از بیشتر شدن فراغ بال ما و گسترش امکاناتمان برای اندیشیدن ناشی شده باشد و نه لزوماً از تیدیل شدن مسالهای به یک بحران برای ما. حقیقتاً نمیدانم.
پس علیالحساب تا مطالعاتی جامع درین مورد جانب احتیاط فرو نگذاشتن اولی است. این نکتۀ نخست. نکتۀ دوم این که آری در ادبیات و هنر پارسی و ایرانی آثار بسیاری هست که میشود به آن که حال خوب میخواهد یا شما برای او میخواهید توصیه کرد.(البته آن که در پی حال خوب است هنوز یا حالش خوب است یا در ابتدای غرقابۀ بدحالی است که کس مبینا!)
با نکتۀ سوم برگردیم به آن پرسش نخستین که برای چه کسی؟ برای اغلب کسانی که ناخوشند توصیه پدر محمود دولتآبادی از هر چیزی رهگشاتر است که تازه از محبس در آمده بود و چارۀ ناخوشحالی خود را که از او خواسته بود به کارش توصیه کرده بود و کار و کار و کار و دولتآبادی که این شنیده نیوشیده بود جای خالی سلوچ، کلیدر و روزگار سپریشدۀ مردمِ سالخورده را آفریده است که لااقل دومی میتواند حال بسیاری را خوش کند آنچنان که این آثار را آفریدن آفرینندهاش را سرپا نگه داشته است.
و باز اما برای چه کسی؟ قاعدتاً برای کسی که نشانهای از خواستن و امکان حال خوب درو هست. و کیست که نباشد؟ حتی در لحظهای که هدایت شیر گاز را در اتاقی که به دقت تمام روزنههایش بسته شده بود باز میکرد بود کسی شاید شاید شاید.... آیا کسی هست؟
و نکتۀ چهارم این که شاید بتوان از طریق حال و روزِ پدیدآورندۀ اثر به تأثیر آن بر خواننده راه یافت. یا لااقل یکی از راههای رسیدن به چنین خواستهای پیمودن این راه باشد. در آن صورت هنرمندی که حال خودش خوب باشد، میتوان از اثرش هم انتظار داشت که ازین توان برخوردار باشد که حال برخی خوانندگان را خوب کند. و اتفاقاً ازین سو، بتوان ادعا کرد اثری که حال خواننده را خوب نمیکند حاکی از آن است که حالِ پدیدآورندهاش نیز خوب نبوده است. مثل باستانی پاریزی و آثارش؛ هم از درک محضر او میتوان دریافت که نوشتههایش خود حال خوب است و هم از نوشتههایش میتوان دریافت که درک محضرش چه خوش وقتی است؛ یا عبدالحسین زرینکوب و آثارش که آرامش و انصافِ هر یک به دیگری ره بر است. و زرینکوب و باستانی پاریزی و آثار ایشان هر یک حال و هوایی دارند خوش ویژۀ خودشان.
در هر صورت، در میان قدما آثار سعدی و مولانا و نیز شاهنامۀ فردوسی هر کدام میتواند بهنوعی حال خواننده را خوب کند. آثار مولانا به سبب شور و حالی که در آن هست و شاهنامه هم به سبب خرد جاری در آن و هم به سبب ارادۀ به زندگی و ارادۀ به سربلندی و نیکنامیای که در بیتبیت آن موج میزند و آثار سعدی هم باز به سبب خردِ مداراگر و چندوجهیای که در آنها هست. و از معاصران شاید بیش از هر کسی این سپهری است که با ارادۀ معطوف به زندگی میکوشد هستی و هستان را ببیند بفهمد و تفسیر و ترسیم کند. زندگی شاملو و آیدا و عاشقانههای شاملو هم هم رهآموز است و هم بهوجهی میتواند حال مخاطب را خوب کند. گرچه غیابِ فرزندان شاملو در شعر او تا حدودی این امکان را محدود میسازد و اعتبار کار او را درین ره کم.
در مقابل، آگاهی ما به انحطاط فرهنگی و اجتماعی خود از اواخر عصر قاجار و تبلور آن در هنر و ادبیات آن دوره تا هنوز، چهرۀ غالب ادبی و هنری پارسی و ایرانی را تیره، رنجور، نقنقو و نهایتاً حاوی اعتراضاتِ پیچیده، مبهم و نمادین کرده است. و بدین سبب، اغلب آثار ادبی و هنری این سرزمین را تبدیل به سمی کشندۀ حال و ویرانگر احوال خواننده ساخته است. هر آنقدر که آثار گروه قلیل قبل تصویری متعادل از انسان، هستان و هستی ارائه می-دهند، آثار کثیر گروه کثیر دوم تصویر معوج و نامتعادلی از هستی و هستان در بر دارند. بدین سبب اکثر آثار ادبی پارسی و اکثر آثار هنری ایرانی در یکی-دو سدۀ اخیر را نمیشود به کسی برای خوشحال شدن یا خوشحال ماندن توصیه کرد.
و اگر نگفتم حال خوب یعنی چه چون نمیتوانستم و نمیتوانم و چون این حال به تعداد آدمها ضربدر لحظهلحظۀ عمر ایشان متفاوت و متنوع است و بهتر آن که درین مورد خود را به دستانداز ذاتگرایی نیندازیم. مثلا به خاطر دارم که پدربزرگم درعروسی آخرین عمویم اغلب نمنم میگریست و چندباری میگفت: «خدایا شکرت که نمردُم و عروسیسِه دیدُم!» و همزمان دستۀ بزرگی را که وسط حیاط میرقصیدند شَواش(شاباش) میکرد و مواظب بود که به مهمانان بسیار خوش بگذرد و قاعدتاً همزمان به مرگی میاندیشید که بر اساس طبیعت به او نزدیک بود. آیا حال او در این لحظات خوش بودهست یا ناخوش؟ و آیا در متن واقع مرز روشن و قاطعی هست بین حال خوب/خوش و بد/ناخوش؟ شاید هم آری و هم نه آری! بالاخره وقتی من دست کسی را گرفتهام تا از خیابان ردّش کنم بابت این کار حال خوبی دارم و وقتی هم که بیتوجه به رهگذری به ماشینم گاز میدهم و گل و لایی به صورت او میپاشد حالم بابت این کار بد شده است؛ اما همۀ موارد به این روشنی نیست. مثلاً ممکن است من در دفاع از مرزهای کشورم به سمت کسی شلیک کنم و او را بکشم و چند ساعتی هم حالم خوب شود بابت این کار؛ اما بعداً هم تغییر عقیده بدهم و هم با رنجهای خانوادۀ او از نزدیک روبرو شوم و سالها حالم بد بماند. میبینیم که گفتن درین زمینه بسیار دشوارتر از آن چیزی است که ابتدا به نظر میرسد و هر چه درین امر دقیقتر میشویم این کار دشوارتر میشود.
آیا تاکنون مراجعهکنندهای داشتهاید که چنین چیزی بخواهد یا شما خودتان به او پیشنهاد مطالعۀ کتابی را داده باشید؟
بله. اما لااقل تجربۀ شخصی بنده این است که اولین شرط برای حال خوب اراده و همت خود فرد است. به چنین فرد با همت و ارادهای باید بستهای برای پیشنهاد ارائه کرد شامل فیلم و کتاب و کوه و دشت و گاه حتی سبک متفاوتی از فکر و زندگی. با ماندن در قفس آپارتمان-های ایرانی، و نه لزوماً آپارتمانها و شهرهای همۀ جهان، کمتر چیزی میتواند حال کسی را خوب کند. چرا که یکی از علل حال بد، همین در زندان آپارتمان ماندن است. و اتفاقا اگر کسی به کوه و دشت بزند شاید نیازی به چیز دیگری برای رسیدن به حال خوب نداشته باشد. اما آن که از کوه برگشته میتواند طعم گیلاس یا زندگی ادامه داردِ کیارستمی را خوشتر ببیند و بهتر دریابد.
عنوان کتاب، نویسنده یا شاعر آن چه بود؟
قاعدتا یا آثار یکی از کسانی که در پاسخ به پرسشهای قبل آمد یا آثاری دربارۀ آنها و یا چند فیلم از کیارستمی یا کتابهای دربارۀ او و آثارش.
عکسالعمل مراجعه کننده پس از مطالعۀ کتاب چه بود؟
اکثر کسانی که به کوه و دشت زدند، نتیجۀ مناسبی گرفتهاند. آنها هم که کار را جدی گرفتهاند همین طور. اما با خواندن کتاب یا دیدن فیلم بهتنهایی ندیدم حال کسی خوب شده باشد.
آیا خودتان این تجربه را داشتهاید که با مطالعۀ کتابی خاص حال بهتری پیدا کنید؟
اولین بار که سهراب سپهری خواندم از خوشحالی شوکه شدم. هنوز هم سپهری برای من تازه است. هم نوشتهها و هم نقاشیهایش. اولین بار هم که بهاجبارِ آقای دکتر امیرعباس علیزمانی با ایشان و دوستان به کوه رفتم همین طور. کوه هم مثل شعر و نوشتهها و نقاشیهای سپهری هنوز و همچنان حرف تازه دارد.
گو این که خواندن آثار برخی متفکران غیرایرانی و دیدن بعضی فیلمهای خارجی هم حال مرا از ناخوشی در میآورد.
با این همه، بسا حال خوش که گاه چنین دور از دسترس بسیاری از ما مینماید همان جامِ جمِ حافظِ در دست خود ما باشد و به جای طلب از بیگانه در خود باید بیابیماش. مثل محمداسماعیل دولابی یا مرشد چلویی که نه فقط محتوای کتابها که کوه و دشت را هم در خود یافته بودند. شاید سپهری هم. نمیدانم.
این گفتوگو نخستین بار در نشریه چامه منتشر شده است.